علوم انسانی و چالشهای آن
با خود میاندیشم به راستی اگر هر یک از دانش آموختگان رشتههای مختلف علوم انسانی آنچه را که به درس آموخته بودند، نخست فهم میکردند و سپس به کار میبستند، جامعهی ما امروز در چه حالی بود!؟.
اگر دانشآموختگان رشتهی ادبیات دل نگران کاربست زبان فارسی و چم- خمهای آن هنگام نوشتن و خواندن میبودند، با سینهها و حافظههایی پر از شاهکارهای نظم و نثر فارسی از فردوسی و انوری و سعدی تا حافظ و پروین و فروغ و سهراب و اخوان و شاملو، اگر معلمان ادبیات- از دبستان کوچک روستا تا دانشگاه بزرگ کلانشهر- شیفتهی ادبیات بودند، اگر کلاسهای ادبیات فرصت کشف استعدادها و کارگاه نوشتن و خواندن بود، میان نسلهای پی در پی زنان و مردان این سرزمین و میراث گرانسنگ شعر و ادب پارسی که هویت تاریخیمان، بدان بسته است، گسستی این چنین به وجود نمیآمد؟!. گسستی فاجعهبار که نتیجهی آن حافظههای متروک، زبانهای الکن و قلمهای بیمار خیل بیشمار آدمهایی است که درگرداب تکرار و روزمرّگی غوطهورند!.
اگر دانشآموختگان علوم اجتماعی در گرایشهای گونه گون و رنگارنگ آن دل در گرو رشتهشان میداشتند و استادان پیش از نقلِ طوطی وار و فهم ناکردهی مطالب کتابها، آنها را هضم و تحلیل و سپس با زبانی روشن و پاکیزه به دانشجویان منتقل میکردند، اگر در دانشگاهها فضای بحث و گفت و گوی آزاد فراهم بود تا متاع فکر و اندیشه در بازار نقد و تحلیل عرضه میشد، اگر نظام آموزشی به جای کمیّت بر کیفیت استوار بود؛ سختی عبور از سدّ کنکور به سختگیری پس از پذیرش در دانشگاه موکول میشد و از میان انبوه متقاضیان، تنها تعداد اندکی از ایشان- دانشجویان سختکوش و پُرخوان و مستعد- موفق به اخذ مدرک میشدند، دانش و دانشگاه و دانشجو قدر و قیمتی روزافزون میداشت و دیگر کسی از “بدِ حادثه” دانشجو نمیشد!!.
این اگرها را درباب دیگر رشتهها نیز میتوان ادامه داد و دربارهی دیگر دانشآموختگان و “اگر چه در اگر نتوان نشست” اما برای روشنداشت مسأله و تبیین دقیق آن گزیری از امّا و اگر نیست.
تأمل در وضعیت شریفترین شاخهی علوم -یعنی علوم انسانی که اندیشهگران و فرهیختگان آن به راستی معماران تمدن بشریاند – در ایران معاصر از واقعیتی انکارناپذیر پرده برمیگیرد و آن اینکه حال آنها هم مثل دریاچهی ارومیه و جنگلهای گلستان خوش نیست، ؛ نشان به این نشان که خانوادههای متمکّن و متعلّق به لایههای بالایی طبقهی متوسط، فرزندان خود را در درجهی اول نه به علوم انسانی که به فنّی – مهندسی و پزشکی گُسیل میدارند، پدیدهای که دیگر طبقات و قشرها را نیز درنوردیده است و بر طبق قانونی نانوشته صاحبانِ هوش بهرهای بالا(IQ) به فنّی- مهندسی و پزشکی و تنبلها و بیانگیزهها به علوم انسانی روانه میشوند. حال آنکه وضعیت باید به گونهای باشد که باهوشها و پُر انگیزهها به سمت علوم انسانی سرازیر شوند؛ شرط تحقّق این امر آن است که افق آینده پیش چشمشان روشن باشد و از اینکه عزیزترین سرمایهی خویش – جوانی – را درپای این علوم خرج میکنند، احساس خُسران نکنند، تنها در این شرایط است که میتوان به روزهایی بهتر امید بست؛ زیرا بی هیچگمانی سعادت و شقاوت ملّتها در جهان جدید به وضعیت علوم انسانیشان گره خورده است.
نگارنده خودْ در دوران دبیرستان بارها و بسیارها شاهد نگاه تحقیرآمیز مسئولان به دانشآموزان این رشتهها بوده است، نگاهی خُردکننده و تبعیضآلود که آنان را به دیگریِ(Otherness) منزوی و به حاشیه رانده شده تبدیل میکرد.
مراد از مرور این خاطرهی تلخ برآفتاب افکندن مظلومیت علوم انسانی و جفاهای بسیاری است که در حق آن میرود، در حق شاخهای از دانش که از بدو پیدایش منشأ برکات بیشماری بوده است، در کنار آسیبهایی که همچون دیگر پدیدههای عالم انسانی متوجه این دسته از علوم نیز بوده است.به گزّاف سخن نگفتهایم اگر انسان و جامعهی انسانی را مدیون دستْیافتهای نظری(تاریخ، جغرافیا) و عملی(علوم تجربی انسانی؛ اقتصاد، مدیریت،جامعهشناسی و …)رشتههای مختلف علوم انسانی بدانیم.
از دید صاحب این قلم برای بُرونشو از وضعیت نامطلوب پیشِرو دست کم دو راه تصوّرپذیر است: نخست راهکار ساختاری که آماج آن سیاستهای کلان راهبردی است؛ مسألهای خطیر که بیش و پیش از هرجایی در”پاسداشتِ صاحبنظران و نخبگان علوم انسانی” و تأسیسِ نظام آموزشی جلوهگر میشود که در آن دانش افزون بر تحوّل در “بینش”، “مهارتهای زیستی” فرد را نیز ارتقا میبخشد و شکافتِ دهشتناک پندار(معرفت)وکردار(عمل)درآن به حداقل میرسد، و دو دیگر راهکار فرهنگی که از ترغیب خانوادهها برای دعوت فرزندانشان به ضیافت پرشکوه علوم انسانی میآغازد و تقویت تفکّر خلّاق و انتقادی به اصلیترین و اصیلترین کارکرد آن تبدیل میشود؛ از دلِ چنین نظام آموزشی است که شهروندانی در خورِ دنیای مدرن سَربرمیآورند: بهرهمند از مهارتهای زیستی و سجایای اخلاقی(مسئولیتپذیری، نوعدوستی، مردمداری و جزآن)، آشنا با میراث فکر و فرهنگِ بومی و در صدر آن زبان شیرین فارسی، مسلّط به دستِ کم یک زبان خارجی، اشراف به زیر و بَم رشتهی دانشگاهی و تلفیق آموختههای انتزاعی با تجربهی زیسته.
کوتاه سخن آنکه وضعیت علوم انسانی در این سامان، بیشباهت به گیلاسِ روی کیک تولّد نیست؛ متاعی تزیینی که از کلاسها و دانشکدهها به کوچهها و خیابانها راه نبرده است؛ مثل ماهی سیاهِ کوچکی که به جای شنا در دریا و سفر به اقیانوس در تنگنای تُنگ بلور گرفتار آمده است!.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.