این رفیق مان ممد آقا هفت دلار از ما طلبکار است. در واقع هفت دلار و بیست و هفت سنت از ما طلبکار است. نمیدانیم پارسال بود یا پیرار سال که ممد آقا رفته بود داروخانه هفت دلار و بیست و هفت سنت داده بود یک بسته قرص سرما خوردگی برایمان خریده بود.
حالا دو سه سال است هفتهای یکی دو بار زنگ میزند و میگوید: حسن جان خانهای؟
میگوییم: بله! خانهایم. فرمایشی داشتید؟
میگوید: هیچی! میخواستیم بیاییم خدمتتان آن هفت دلار و بیست و هفت سنتی را که به ما بدهکار هستید تسویه حساب بفرمایید! آنوقت پا میشود دست زن و بچه و نوه نتیجههایش را میگیرد میآید خانه ما. شامی میخورد و شرابی مینوشد و شب چرهای میلمباند و خوش و خندان راهش را میکشد و میرود. گهگاه حتی دختر خالهها و پسر عمههای دسته دیزیاش را هم همراه میآورد.
وقتی هفت دلار و بیست و هفت سنت را میخواهیم پرداخت کنیم دست مان را پس میزند و میگوید: شما هم عجب آدمی هستیها؟ حالا چه عجلهای دارید؟ طلب مان باشد دفعه دیگر که خدمتتان رسیدیم میتوانیم حساب مان را راست و ریست کنیم!
راستش را بخواهید برای همین هفت دلار و بیست و هفت سنت لاکردار، ما تا حالا پنجاه تا مهمانی دادهایم. برایشان باقلا قاتوق شیرازی درست کردهایم. زولبیا بامیه به حلق مبارکشان ریختهایم. میوه و آجیل و ترش تره و شیرازی پلو به شکم مبارکشان چپاندهایم. یک عالمه شراب و ویسکی و آبجو و ودکای روسی به کامشان ریختهایم اما هنوز که هنوز است همان هفت دلار و بیست وهفت سنت را بدهکاریم.
چند وقت پیش دیگر جان به سر شدیم. دیگر جان مان به لب مان رسید. تلفن کردیم به ممد آقا که: ممد آقا خانهای؟
گفتند: بله بله! فرمایشی داشتید؟
گفتیم: عرضی نداشتیم فقط میخواستیم خدمتتان برسیم آن هفت دلار و بیست و هفت سنتی را که به حضرتعالی بدهکار هستیم کار سازی بفرماییم.
ممد آقا تا بیاید عذر و بهانهای بتراشد و بگوید «حالا چه عجلهای دارید؟» ما راه افتادیم رفتیم خانهاش. جایتان خالی یک شام مفصلی از جوجه کباب و باقلا پلو و کباب غاز نوش جان کردیم وخواستیم راه بیفتیم بیاییم خانه مان. دست کردیم توی جیب مان بیست و هفت سنت در آوردیم گذاشتیم دست ممد آقا و گفتیم: ممد آقا جان! این قسط اول بدهی مان! قسطهای بعدی را یواش یواش پرداخت میکنیم. هفتهای یکی دو روز خدمتتان میرسیم بدهی مان را میدهیم. فقط یادتان باشد ما قیمه پلو و آش رشته دوست نمیداریم!
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.