حکایت رقابت آن مادر و نامادری بر سر تصاحب یک کودک را همه شنیده‌ایم. آنجا که مادر واقعی دستان کودک‌اش را رها کرد تا از حق خودش به مصلحت کودک چشم‌پوشی کند. به باور من، وضعیت جامعه ایرانی هم طی دو سه سال گذشته بی‌شباهت بدین حکایت نبود.

گروهی که هشت سال تمام حاکمیتی یک دست را قبضه کرده بودند و هیچ دستاوردی چز رکود، تورم، فقر و بی‌کاری، فسادهای تاریخی و نجومی، تحریم و انزوای جهانی و خطر جنگی روزافزون به همراه نداشتند، در آستانه انتخابات ۹۲ نیز چنان در عطش تصاحب یکارچه قدرت برای تداوم ترک‌تازی خود بودند که به کوچکترین ائتلافی تن ندادند. نامزدی سعید جلیلی، نشان آشکاری بود که جناح افراطی حکومت اسب خود را برای پاک‌سازی تمام عرصه سیاسی کشور جزم کرده و حتی به سهیم شدن خان نعمت با نیروهایی در سطح سردار محمدباقر قالیباف هم راضی نیست.

در سوی دیگر، گروهی قرار داشتند که برای هشت سال تمام نه تنها دست‌شان از تمامی مناصب حکومتی کوتاه مانده بود، بلکه در ساده‌ترین حقوق شهروندی و سیاسی نیز مورد فشار و تهاجم و سرکوب مداوم قرار داشتند. این گروه، در میان خود، باوری عمیق داشتند که دست‌کم ۴ سال از این هشت سال محرویت، یکسره نامشروع و محصول کودتایی فراقانونی بوده است. با این حال، روز تصمیم‌گیری که رسید، عنصر تعیین کننده برای‌شان چیز دیگری بود.

بخش بزرگی از جنبش سبز پذیرفت که تجسم مطالبات خود را از میرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی، تا سطح هاشمی رفسنجانی و سپس حسن روحانی تقلیل؛ برای چنین تعدیلی قطعا هیچ عامل و محرکی بجز اندیشیدن به مصلحت ملی و منافع جمعی نمی‌توان یافت. شاید، این تصمیم، تبلور تمام عیار گفتار میرحسین موسوی بود که «باید متواضع باشیم. هدف آن نیست که تغییرات ناشی از این استراتژی حتما بدست سبزها اتفاق بیفتد. سبز بودن یعنی خود در میان نبودن و خودخواه نبودن». بدین ترتیب، در یکی از تاریخی‌ترین بزنگاه‌های معاصر این کشور، بخش عمده‌ای از سبزها در گام نخست متواضعانه از گفتمانی میانه‌رو و عقلانی در دل حکومت حمایت کردند. پس از انتخابات نیز برای دو سال تمام دندان روی جگر گذاشتند و برای حمایت از یک توافق ملی در برابر جهان خارجی، علی‌رغم بی‌اعتنایی‌های مقطعی دولت نسبت به برخی وعده‌های سیاسی/اجتماعی‌اش، هم‌چنان از آن حمایت کردند. خوش‌بختانه این منش سنجیده در نهایت به ثمر نشست و امروز اگر شور و نشاط و امید به کشور ما باز گشته، بی‌شک سهم این جریان بسیار پررنگ بوده است.

 

حال که این رسالت تاریخی از دوش ما برداشته شد، با خیالی آسوده‌تر می‌توانیم به ادامه راه بیندیشیم. حال که توانسته‌ایم با صبر و تدبیر، خطر دشمن خارجی را از سر این کشور دور کنیم، نوبت به اصلاحات داخلی می‌رسد. فقر و فساد و تبعیض، دروغ و سرکوب و ظلم؛ این‌ها دشمنانی هستند که در داخل به کمین آبادی و آزادی و سرافرازی این کشور نشسته‌اند. این‌ها دستورکارهای بعدی ما هستند. حال که به خوبی نشان دادیم «سبزها خودخواه نیستند»، وقت آن رسیده که بار دیگر یادآوری کنیم که «ما ترسو و فراموش‌کار هم نیستیم! نه رهبران‌مان را فراموش کرده‌ایم و نه پیمانی که با آن‌ها بسته بودیم را. اگر تا امروز سکوتی در میان بوده، به اقتضای مصلحت کشور و ملت بوده، اما همین سکوتی که تا دیروز مصلحت بود، از این پس می‌تواند خیانت به آرمان‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌جویانه این کشور باشد».

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com