منوچهر هزارخانی در سال ۱۳۱۳ در شهر تهران و در یک خانواده‌ نسبتاً مرفه به دنیا آمد (هزارخانی، ۱۹۸۴). او پس از دوران متوسطه برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به پاریس رفت (هالیدی، ۱۹۸۲).‌ فعالیت‌های سیاسی هزارخانی از دوران جوانی آغاز شد و از نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی[۱] حمایت ‌کرد (هزارخانی، ۱۹۸۴). او در اواخر دهه ۳۰ در تشکل‌های دانشجویی ایرانی در فرانسه نقشی فعال داشت و از بنیان‌گذاران اولیه کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) بود (هزارخانی، ۱۹۸۴). این نهاد، در دهه‌ها‌ی ۴۰ و ۵۰ از نهادهای اصلی مخالف شاه در اروپا و آمریکا محسوب می‌شد.

این فعال سیاسی سوسیالیست در دهه ۴۰ به کار مترجمی روی آورد و آثار بسیاری از اندیشمندان فرانسوی‌زبان را به فارسی برگرداند. او یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران بود و در سال ۱۳۵۶ در بازسازماندهی کانون نقش مهمی ایفا کرد (هزارخانی، ۱۹۸۴). او پس از انقلاب‌ به جبهه دموکراتیک ملی که یک ائتلاف تشکیل‌شده توسط سوسیالیست‌های مستقل بود، پیوست. جبهه دموکراتیک ملی از نخستین گروه‌های سیاسی بود که به مخالفت علنی با نظام جمهوری اسلامی پرداخت (هالیدی، ۱۹۸۲). در مرداد ۱۳۵۸، این تشکل پس از سازماندهیِ اعتراضات علیه سانسور مطبوعات، به فعالیت مخفی روی آورد (متین دفتری، ۱۹۸۴). پس از برکناری بنی‌صدر و در پی اوج گرفتن موج سرکوب‌ در خرداد ۱۳۶۰، هزارخانی مجبور به خروج از ایران شد.

مصاحبه پیش‌ رو زمانی انجام شد که‌ جبهه دموکراتیک ملی، پیوستن خود به شورای ملی مقاومت که بنی‌صدر و مجاهدین آن را بنیان نهاده ‌‌بودند، رسماً اعلام کرد و هزارخانی به نمایندگی از این گروه در این شورا عضو شد.

 

منوچهر هزارخانی

شرایط امروز نویسندگان در ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در طول سال گذشته فشارها بر نویسندگان به‌شدت رو به افزایش بوده است. تمام کسانی که شخصاً می‌شناسم،‌ مخفی شده‌اند. ۱۰ نفر از آنها به زندان افتاده‌اند و سعید سلطان‌پور[۲] اعدام شده است. نویسندگان از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر می‌گریزند و گاه پیش دوستان خود مخفی می‌شوند. کسانی که هنوز کمابیش در آزادی به ‌سر می‌برند، دور هم جمع می‌شوند و بیانیه‌هایی صادر می‌کنند. خلاصه هر چه از دستشان برمی‌آید، انجام می‌دهند.

اوضاع از چه زمانی رو به وخامت گذاشت؟‌

فشارها حتی پیش از سقوط دولت بنی‌صدر هم به دلیل بیانیه‌‌هایی که کانون نویسندگان در خارج منتشر می‌کرد وجود داشت. کمیته، پس از برکناری بنی‌صدر، دفاتر کانون را اشغال و تمام مدارک ما را ضبط کرد. به نظر می‌رسد حکم دستگیری تمام اعضایی که بیانیه مخالفت با سانسور را امضا کرده‌اند، صادر شده است.

وقتی از کانون نویسندگان سخن می‌گوییم،‌ از چند نفر صحبت می‌کنیم؟

حدوداً ۲۵۰ نفر. در آخرین انتخابات ۱۲۰ نفر برای رأی‌گیری حضور داشتند. سلطان‌پور که آن موقع در زندان بود،‌ به عنوان یکی از اعضای هیئت دبیران انتخاب شد. هما ناطق‌ (جامعه شناس)، اسماعیل خویی (شاعر)، هوشنگ گلشیری (نویسنده)، حسن حسام (نویسنده داستان‌های کوتاه)، باقر پرهام (جامعه‌شناس) و احمد شاملو که یکی از شناخته‌شده ترین شاعران ایرانی است، از اعضای کانون هستند.

کانون در اوایل انقلاب، اعضایی از حامیان حزب توده هم داشت. به‌عنوان مثال نویسنده برجسته‌ای چون به‌آذین.

حدود دو سال پیش‌ به‌آذین و اطرافیانش از کانون اخراج شدند. آنها حدوداً ۵۰ نفر هستند که اکنون شورای نویسندگان و هنرمندان ایرانی را پی‌ریزی کرده‌اند.

شرایط کنونی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا مجاهدین می‌توانند خمینی را سرنگون کنند؟

مسئله تنها جلب حمایت مردمی نیست، بلکه باید آنها را بسیج هم کرد. مجاهدین رشادت‌های بسیاری از خود نشان‌ داده‌اند و آنچه از دستشان برمی‌آید، انجام می‌دهند ولی وارد کردن توده مردم به مبارزات امری دشوار است. مردم درهای خود را به روی مجاهدین می‌گشایند و به آنها پناه می‌دهند. با این حال، مردم احساس می‌کنند که توانایی شرکت در مبارزات را ندارند.

اعتصابات چطور؟

کار مشکلی است. بخش بزرگی از اقتصاد و ادارات چنان فلج شده که اعتصابات دیگر تأثیر گذشته خود را مانند آنچه در دوران شاه شاهد بودیم، ندارد. از طرف دیگر، حکومت شروع به حذف نیروهای اپوزیسیون در کارخانه‌ها کرده است. این روند در مهر ۱۳۶۰ آشکارتر هم شد؛ برخی از اعضای اپوزیسیون اعدام شدند و بخش دیگری نیز از کار اخراج شدند.

منوچهرهزارخانی، نویسنده و منتقد ادبی، از بنیانگذاران کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا و عضو پیشین هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران بامداد جمعه ۲۷ اسفند۱۴۰۰ پس از بیماری طولانی بر اثر عارضه ریوی در سن ۸۷ سالگی در بیمارستانی در حومه پاریس درگذشت. هزارخانی از دانشگاه مون‌پلیه فرانسه دکترای پزشکی گرفت و سپس تخصص آسیب‌شناسی را در دانشکده پزشکی پاریس گذراند و سپس به ایران بازگشت و چند سالی در همین زمینه کار کرد و در میانه دهه ۱۳۵۰ به‌کلی کار در این رشته را کنار گذاشت. فعالیت‌های سیاسی او در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت زمانی که محصل بود آغاز شد. هزارخانی مدتی از پیروان راه خلیل ملکی بود و سپس عضو جامعه سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا شد اما بعدها آن‌ها را رفرمیست خواند. او در تشکیل کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا که بعد به کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی تغییر نام پیدا کرد، شرکت داشت و پس از بازگشت به ایران، به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمد و چند بار نیز عضو هیأت دبیران آن شد. منوچهر هزارخانی پس از انقلاب ایران در مهرماه ۱۳۶۰ از ایران خارج شد و به شورای ملی مقاومت پیوست. او نویسنده و مترجم کتاب‌ها و مقاله‌هایی در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی بود از جمله آثار آنتونیو گرامشی، امه سزر، ماکسیم رودنسون، فرانتس فانون و روی مدودف.

آیا به نظر شما بنی‌صدر، آن هم به‌طور خاص در زمانی که کشور را ترک کرده است، یک رهبر قابل‌اتکا برای اپوزیسیون به شمار می‌آید؟‌

خروج او از ایران چندان امر مهمی نیست. همه می‌دانند اگر در ایران مانده بود، یکی دو روز بعد دستگیر می‌شد. عوامل حکومت، خانه‌ای را که او در آنجا سکونت داشت، پیدا کرده بودند و تنها به دلیل کمک مجاهدین بود که توانست نجات پیدا کند. آنچه بیشتر علیه بنی‌صدر گفته می‌شود این است که خود او هم در معماری رژیم دست داشته است. از این منظر نقدهای تندی علیه او بیان می‌شود. نظر شخصی من این است که بنی‌صدر در واقع هیچ‌گاه در قدرت نبود و تا آنجا که از دستش برمی‌آمد تلاش کرد به اپوزیسیون یاری رساند.

باتوجه به موانع پیش‌ رو، آیا مجاهدین واقعا می‌توانند این رژیم را سرنگون کنند؟

نمی‌توانم بگویم چگونه، اما احساس می‌کنم که می‌توانند. بزرگ‌ترین مانع، حضور شخص خمینی است. بدون او جمهوری اسلامی بی‌معناست و حتی یک روز هم دوام نخواهد آورد. بسیاری از کسانی که به خمینی ایمان داشتند از او دست شسته‌اند. کسانی که دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند از اعضای دستگاه امنیتی بودند که از معتمدان و مشاوران خمینی به حساب می‌آمدند. این سرخوردگیِ عمومی مشخصاً به نفع مجاهدین است، زیرا هر مسلمانی که به خمینی پشت می‌کند به مجاهدین روی می‌آورد. اشتباه مجاهدین این نبود که با خمینی مخالفت کردند. آنها موضع صریح خود را خیلی دیر اعلام کردند.

نظر شما درباره ارتش چیست؟‌ وفاداری سیاسی آنها به چه سمتی میل می‌کند؟

این ارتش مانند ارتشِ شاه نیست. چنددستگی موجود در ارتش، برآمده از چنددستگی میان مردم است. می‌توان هواداران تمام نیروهای سیاسی را در ارتش مشاهده کرد؛ از خمینی و بنی‌صدر گرفته تا مجاهدین و از مارکسیست‌های مستقل تا حزب توده. ارتش از هیچ قدرتی پیروی نمی‌کند، بنابراین سازماندهی کودتا غیرممکن است. اصولاً ارتش مخالف چه کسی باید باشد؟ اینجا تنها خمینی مهم است و بقیه رژیم اهمیت چندانی ندارد. رویارویی‌های اخیر به گسترش تضادهای درون ارتش و به‌طور خاص در میان فرماندهان آن دامن زده است.

در اینکه رژیم خمینی ماهیت دیکتاتوری دارد شکی نیست، اما چرا حس می‌کنید که اگر مجاهدین به قدرت برسند، دموکراتیک‌تر از این رژیم عمل‌ می‌کنند؟ در هر صورت آنها یک سازمان بسیار متمرکز سیاسی هستند.

من با مجاهدین از نزدیک کار کرده‌ام. آنها را به‌خوبی می‌شناسم و می‌دانم دموکراسی‌خواه هستند. اما مهم‌ترین تضمین این است که مجاهدین به‌تنهایی قادر به تشکیل حکومت در ایران نیستند. آنها باید قدرت را با دیگران تقسیم کنند و با رفتاری دموکراتیک به عقاید دیگران احترام بگذارند. شاید به‌طور طبیعی همه ما گرایش به استبدادگری داشته باشیم، اما نسبت به دیگران، تمایل مجاهدین به استبداد بسیار کمتر است.

 

منبع:

فغفوری آذر، ل. و نصیری، ش. (۱۳۹۹). روایت‌های از خاک ‌برخاسته‌ی انقلاب. سوئد: نشر باران. صص. ۹۶-۱۰۰

 

پانوشت:

[۱] خلیل ملکی یکی از رهبران سابق حزب توده بود که در دوران ملی‌ شدن صنعت نفت به رهبری از «نیروی سوم» از دولت مصدق حمایت می‌کرد.

[۲] سعید سلطان‌پور، شاعر انقلابی و از هواداران سازمان چریک‌های فدایی خلق، در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از گروه‌های چریکی و محاربه با خدا اعدام شد (برومند: سلطان‌پور).

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)