قاصدک را به حرف آوردم
گفت: ازدور دست ، آمده است.
چون خیالی به نازکیِ نسیم
مثل مهتابِ مست، آمده است.
گفتم از دل، خبر، چه آوردی ؟
از خبر های تر، چه آوردی ؟
گفت : آواز عاشقان، امروز –
آبیِ عشق را معطر کرد .
هرکجا ارغوانِ تازه شکفت
از برایم به غیر عشق ، نگفت.
شبنمِ باغ بیقراریِ ما –
آرزوی سپیده، در بر کرد.
باز باران ، ترانه خوان شده است
با غزلهای شادمانه ی سبز-
معنیِ مهربانِ جان شده است.
گفتمش: از درخت حرفی نیست ؟
ریشه ی سیبِ سرخ، شاداب است ؟
گفت: شادا درین خزانِ بلند –
ریشه را روشناییِ آب است.
– قاصدک از منَت، خبر بوده ست ؟
هیچ دانی دلم چه آشفته ست ؟ :
ازبرنج وُ تُرنج وُ نارنجم-
داستانی ، شگفت می خوانم .
همصدا باسروده ی ” نیما”
تا سرودِ سپیده ، می رانم .
چشم من – این جزیره ی پاییز-
پرده در پرده، آب می گیرد.
با خیا لی قشنگ، این دلِ من
رنگِ یک شعرِ ناب می گیرد .
گفت : در جانِ باغِ “لاهیجان”
یک گُلِ بیقرار ، روییده ست.
چشم در چشمِ آسمانِ سیاه
عطر بیدارِ عشق را ، چیده ست.
آن گُلِ بیقرار ، در غم توست.
شاعرا ! عاشقانه ، همدم توست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.