چند سال پیش، در یک برنامه تلویزیونی با حضور محسن رضایی از ایشان در مورد عملیات کربلای۴ پرسیده شد. متاسفانه متن آن برنامه را پیدا نکردم. آنچه از حافظه‌ام باقی مانده این است که آقای رضایی پذیرفت که از لو رفتن عملیات آگاه شده بودند، اما برای اینکه عراقی‌ها را فریب دهند و بعدا فرصت یک عملیات دیگر را از دست ندهند بخشی از عملیات را به اجرا درآورده‌اند. جست و جوی اینترنتی چندان کمکی به شفاف‌تر شدن بحث نکرد. از خلال صحبت‌های آقای رضایی به این بخش رسیدم که بخشی از کتاب «جنگ به روایت فرمانده» به روایت «محسن رضایی» است:

«تا یک هفته قبل از عملیات (کربلای۴) بر اساس ارزیابی فرماندهان، غافلگیری در حدود ۸۰درصد بود اما از یک هفته به عملیات هر چه به شب عملیات نزدیک می‌شدیم، این رقم کاهش می‌یافت تا حدی که شب عملیات به حدود ۵۰ درصد رسیده بود. بنابراین تصمیم گرفتیم طوری عمل کنیم که اگر تا قبل از روشن شدن هوا متوجه لو رفتن عملیات شدیم، عملیات را متوقف کنیم اما هیچ فرمانده‌ای را از این برنامه‌ریزی آگاه نکردیم، چرا که باید با قاطعیت می‌جنگیدند و نباید تزلزلی در آن‌ها به وجود می‌آمد، لذا به جز برادر علی شمخانی که قائم مقام من بود، کسی خبردار نشد. هنگامی که عملیات شروع شد، بعد از گذشت چند ساعت یقین پیدا کردیم که عملیات لو رفته است. و با این شرایط دیگر غافلگیری معنا نداشت. بنابراین از نزدیکی‌های صبح به نیروها دستور داده شد که برای برگشت خودشان را آماده سازند و نیروها تقریباً تا قبل از ظهر به عقب برگشتند. اما بلافاصله متوجه شدیم که می‌توانیم همان جا عملیات موفقی را انجام دهیم مشروط به این که ارتش عراق از حالت آماده‌باش و هوشیاری خارج شود. بر همین اساس این عملیات را به یک عملیات فریب تبدیل کردیم و طوری وانمود کردیم که عملیات بزرگ سالانهٔ ایران به پایان رسیده است». (اینجا+ بخوانید)

از خلال این صحبت‌ها دو نکته قطعی است. نخست اینکه حتی اگر تا پیش از شروع عملیات، لو رفتن آن به صورت قطعی برای فرماندهان مسجل نشده بود، دست‌کم تا ۵۰درصد قطعی شده بود. دوم اینکه همین میزان در ساعات نخست عملیات قطعی شد، اما دستور عقب‌نشینی از نزدیکی‌های صبح صادر شد که البته می‌دانیم این دستور هم به تمامی نیروها نرسید و عده زیادی از رزمندگان بدون اطلاع از دستور عقب‌نشینی در تله عراقی گرفتار و شهید شدند.

با این حال روایت‌های دیگری هم از ماجرا وجود دارد. «نورالدین، پسر ایران» عنوان کتابی است به قلم «نورالدین عافی»، بسیجی لشکر ۳۱ عاشورا. وی در چندین بخش از کتاب‌اش بر آگاهی کامل نسبت به لو رفتن عملیات تاکید می‌ورزد:

صفحه ۵۲۰: «… اینحا با اروند و والفجر۸ فرق داشت. در اروند یک طرف ساحل دست خودمان بود و یک طرف دست عراق. ولی اینجا باید بیش از ۶ کیلومتر در آبی که دو طرفش دست عراقیها بود غواصی می کردیم. در همان روزهای آخر با دوستم م.ر که از بچه های اطلاعات بود صحبت می کردم. از حرف‌هایش حدس زدم که عملیات لو رفته است. او می گفت عراق در حال بستن تنگه است. با حرف‌های او و تحلیل شرایط منطقه فکر می کردم این عملیات انجام نخواهد شد اما به کسی چیزی نمی‌گفتم. او هم ناامید نبود و فکر می‌کرد عملیات به احتمال ۵۰% انجام خواهد شد».

صفحه ۵۳۹: … «هرچه از چند و چون عملیات بیشتر مطلع می‌شدیم، سختی و حساسیت کار بیشتر برایمان مشخص می‌شد. در تمام این مدت از لو رفتن عملیات با کسی حرف نزدم. می‌دانستم آقا سید فاطمی خودش خبر دارد اما خیلی‌ها نمی‌دانستند».

صفحه ۵۴۰: … «حاج رضا.د را هم دیدم که در گروهان، نیروی آزاد بود. او در والفجر۸ مسوول گروهان غواصی بود. دیگر از لو رفتن حمله مطمئن بودم. ما برای حمله آماده بودیم و دشمن برای دفاع. حدود ۲ ساعت به وقت حرکت باقی بود». (اینجا+ بخوانید)

خبر پیدا شدن پیکرهای ۱۷۵ تن از شهدای غواص ایران در عملیات کربلای۴، آن هم در شرایطی که به نظر می‌رسد شماری از آنان با دستان بسته «زنده به گور» شده‌اند، افکار عمومی را بار دیگر متوجه خسارت‌های ناشی از جنگ کرد. خسارت‌هایی که هر کسی از ظن خود به آن توجه می‌کند. گروهی اولویت اصلی را به تجهیزات، یا اقتصاد و یا حتی خاک می‌دهند. گروه دیگر، ارزش انسان‌ها را از همه این موارد برتر می‌دانند و حد و مرز پیروزی یا شکست را با میزان تلفات انسانی تخمین می‌زنند. به باورم، یکی از پررنگ‌ترین تفاوت‌های میان نیروهای مسلح آموزش‌دیده‌ای چون «ارتش» با فرماندهان سپاهی که با سن و سالی بسیار اندک و صرفا بر پایه شور و عشقی عارفانه و هیجانی به جنگ روی آورده بودند در همین معیارهای دوگانه تجلی پیدا می‌کند. وقتی شما مدام با خودت تکرار کنی که «شهادت هزینه نیست، بزرگ‌ترین افتخار و کسب پیروزی است»، آن وقت بعید نیست که شمار بالای تلفات انسانی را ابدا در معادلات هزینه و فایده خود وارد نکنی.

 

چند سال پیش، روزنامه شرق به مناسبت روز ارتش با «پدر» مصاحبه‌ای کرد. در جریان مصاحبه از او خواسته شد تا بهترین و بدترین خاطره خودش را از ۸ سال حضور در جنگ روایت کند. پاسخ یک نظامی آموزش دیده این بود که: «در طول ۲۸۸۰ روزی که در مناطق عملیاتی حضور داشتم، از مریوان، بانه، سومار، میمار و امیدیه گرفته تا خارک، یک نفر از نیروهایم را که سرباز وظیفه بود از دست دادم. این برایم خیلی ناراحت‌کننده بود؛ از طرفی هم خوشحال هستم که در طول این مدت با اینکه همیشه زیر آتش دشمن بودیم تنها یک نفر از نیروهایم را از دست دادم». (اینجا+)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com