در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ ه. ش، دونالد ترامپ رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا رسماً اعلان کرد که ایالات متحده از برجام خارج شده است و بدین ترتیب آخرین توافق جامع ایران با غرب هم پس از حدود تنها سه سال از امضای آن توسط طرفین ناکام ماند تا آیت الله خامنه ای با ادبیات آشنا و همیشگی خود: “آقای ترامپ (بخوانید آمریکا) شما غلط میکنید” بار دیگر بر ژست غرب ستیزی خود اصرار ورزد. اما در این بزنگاه حساس کنونی که هر ساعت خبرهای تازه ای از وین به گوش می رسد و ایران و سایر کشورهای حاضر در مذاکرات معتقدند که این گفتگوها به روزهای پایانیاش رسیده است شاید بد نباشد تا نگاهی به یکی از دلایل تاریخی عدم توفیق ایرانیان در مذاکرات با غرب بیندازیم و بار دیگر با خود بیندیشیم که چرا ایرانیان در هیچ برهه ای از تاریخ سیاسی خود نتوانسته اند به تعاملی منطقی و برد-برد با بیگانگان و خصوصا غرب دست یابند؟
به گمان نویسنده ی این سطور، در کنار بی شمار دلایل تاریخی و عینی که می توان برای این عدم کامیابی ذکر کرد، بیگانه هراسی یکی از منابع توضیح دهنده رفتار سیاسی اجتماعی ایرانیان در دوره معاصر به حساب می آید. گزاره ی «کار، کار انگلیسی هاست» امروزه در زمره ی ضرب المثل های سیاسی پرکاربرد در میان ایرانیان است. جدای از صحت و سقم این گزاره، شایسته است تا آن را در قالب پدیده ای سیاسی و اجتماعی مورد بررسی قرار داد.
ایران به عنوان یکی از معدود ملل مسلمان غیر عرب در خاورمیانه و تنها کشور مسلمان که از همان ابتدا تا حد زیادی مستقل از خلافت باقی ماند[۱] همواره به روابط با بیگانگان به دیده ی تردید می نگریست. رد این ایده را می توان حتی در دوران هایی که روابط خصمانه ای میان ایران و سایر ملل نبوده است به راحتی پیگیری کرد. به نظر می رسد که در طبقات مختلف ایرانیان – نخبگان و عوام- به خصوص در دو قرن اخیر سنخی از بیگانه هراسی و حتی بیگانه ستیزی دیده می شود که آنها را در حالتی از فوبیا و حتی بی اعتمادی در برابر دیگری ِبیگانه قرار می دهد. بیگانه هراسی یا Xenophobia عبارت است از «خصومت با آنچه بیگانه است، این اصطلاح به طور دقیق تر در مورد گروهی از مردم یا فردی که با گروه خود بیگانه تلقی می شود به کار می رود. عمدتاً با ترس از ناشناخته ها و تشویش از دست دادن هویت خود آغاز می گردد، و مبتنی بر ملیت، خاستگاه جغرافیایی، قومیت، نژاد (به ویژه رنگ پوست یا چهره)، فرهنگ یا مذهب تعیین می گردد. قربانیان آن می توانند تحت تأثیر باورهای عمومی، با تمجید فرهنگ خود، از طریق اشکال خاصی از ناسیونالیسم، تحقیر، طرد یا حتی تخریب فرهنگ گروه یا گروه های بیگانه، تهاجم لفظی یا فیزیکی به اعضای آن برتری خود را به اثبات رسانند. در واقع تمامی اینها در جهت اطمینان از خلوص هویت درون گروهی تحقق می یابد.[۲]
بیگانه هراسی در میان ایرانیان پدیده ی کم سابقه ای نیست. این احساس به خصوص پس از شکست های متعدد ایران در برابر روس شکل جدی تری به خود گرفت و در آثار برخی از مستشرقین غربی هم به طور جدی مورد توجه قرار گرفته است. کنت گوبینو (۱۸۸۲-۱۸۱۶) خاورشناس فرانسوی تا جایی پیش می رود که حتی منشاء و توسعه ی مذهب در ایران را ناشی از حس استقلال خواهی و عرب ستیزی ایرانیان می داند. شاید هم گوبینو پر بی راه نمی گوید، چرا که به عنوان یکی از نخستین نظریه پردازان نژادی به خوبی با تفکرات اسطوره ای آشناست و نیک می داند که یکی از کارکردهای اسطوره، ساخت دشمن فرضی ِ بیگانه است.
پل ریکور یکی از نامدارترین فلاسفه ی معاصر فرانسه اسطوره را نوعی تفسیر فلسفی توصیف می کند. با این حال او معتقد است که تاریخ، حتی اگر از اسطوره گسسته باشد، همچنان با گزارش اسطورهای گفتوگو دارد. و ژولین فروند آن را نوعی تبیین گذشته میداند که فرضیه ای مجازی یا افسانه ای را جانشین تحلیل علمی میکند. به رغم طرح چنین دیدگاه هایی، به نظر میرسد اسطوره ها، آن دسته از تصورات جمعی هستند که از نظر زمانی، بی زمان و از نظر رابطه با واقعیت، سورئال بوده و به تحلیل پدیده های طبیعی، آفرینش و اسرار دیگر می پردازند. کار اسطوره ها این است که ناخودآگاه جمعی را به قسمت خودآگاه آن پیوند میزنند. اسطوره ها، محکمترین رشته هایی هستند که تداوم فرهنگی یک جامعه را تضمین میکنند و پایۀ محکمی را برای تداوم فرهنگی یک قوم یا جامعه ایجاد میکنند.[۳]
در جهان اساطیری و بینش اسطورهای اِیرانیان باستان، اهورا مزدا جهان را آفرید و اهریمن، جهان او را به بدی و زشتی آلوده ساخت؛ به این ترتیب همه موجودات جهان به اهورایی و اهریمنی تقسیم شدند حتی ستارگان نیز به دو دسته تقسیم شدند: یکی اَخترانی که حرکتی نامنظم دارند و اهریمنی صفت هستند و دیگری «روشنان» یا ستارگانی که حرکت منظم دارند.[۴] هم از این روست که جدال خوبی و بدی، و نور و تاریکی بخش جدانشدنی از درونمایه ی فرهنگی ایران زمین است. بی سبب نبود که در عرفان کهن ایرانی که بعدها موجد تصوف اسلامی و حکمت اشراق شد، جسم یا بدن را مَغرب می شمارند، چرا که، صفات کمال در درون آن پنهان است و در مقابل، عالم جان و روح همچون مشرق است، زیرا به سان خورشید ظاهری و مادی که از خاور عالم طلوع می کند، تمامی صفات کمال نظیر علم و حیات و عشق و ارادت، همه از مشرق جان پدیدار می شود. [۵] بدینگونه در عرفان، نور به شرق منسوب است و ظلمت به غرب، هرچند که این شرق نه به اعتبار مکان جغرافیایی اش بلکه به واسطه ی خاستگاه معنوی اش به «شرق ِ نور» شناخته می شود.
این تفکر فرهنگی-اساطیری گهگاه خود را در دل نهضت هایی نشان می داد که در پی پاسداشت هویت و ارزش های ملی بودند. و نام برخی از این جنبش ها همچون «شعوبیه» برگرفته از اصطلاحات قرآنی ای است که بر هویت و ملیت های متکثر تاکید می کند[۶]. اما چندین قرن پس از جنبش شعوبیه، بار دیگر در اواخر دورۀ قاجار، ایران از انزوای چندین ساله خود برون جست. رویارویی با جهان مدرن و آگاهی ایرانیان از عقب ماندگی تاریخی، باعث رواج تفکر باستانگرایی و مخالفت با فرهنگ عربی اسلامی شد. شکست سنگین ایرانیان در برابر روس این درد را فزون کرد، تا آنجا که ملیگرایان، اسلامی شدن ایران را یکی از علل مهم عقبماندگی تاریخی آن از مغرب زمین برشمردند. کتاب سه مکتوب اثر میرزا آقاخان کرمانی و مکتوبات کمال الدوله از آخوندزاده از جمله نخستین آثاری است که می توان نشانه های عرب ستیزی و بیگانه هراسی ایرانیان در دوران مدرن را در آن مشاهده کرد. میرزا آقاخان اسلام را دینی بیگانه می خواند که از جانب سامیها بر ملت «نجیب آریایی» تحمیل شده است.[۷] آخوند زاده که به شدت تحت تاثیر تفکرات نژادی گوبینو بود[۸] به ستایش کتاب نامه خسروان از جلال الدین میرزا قاجار[۹] می پردازد که در آن به حذف کلمات عربی همت گماشته بود. چنانکه مشخص است، این دو متفکر در راستای برساختنِ یک ایدئولوژیِ جدید برای ایرانیان، به طورِ عمده تحتِ تاثیرِ نظریه «نژادپرستی» و «بیگانه-هراسی» بوده اند. این تفکر در دوران مشروطیت و به خصوص پیش از سلطنت رضاشاه به اوج رسید. در این دوران مجله ی کاوه و ایرانشهر، چاپ برلین، از جمله مجلاتی بودند که ایده ی باستانگرایی و عرب هراسی را تبلیغ می کردند. این تفکرات در کنار خلا قدرت حکومت مرکزی مقتدر، سرانجام به روی کارآمدن رضا شاه انجامید. اما تنها چند سال از شروع سلطنتش کافی بود تا برخی از روشنفکرانی که در ابتدا جزو حامیان او بودند وی را دست نشانده ی انگلستان بخوانند. ملکالشعرای بهار لب به انتقاد از اوضاع زمانه می گشاید و به زندان می افتد[۱۰] میرزاده عشقی هم که در ۱۲۹۷ش ابیاتی در مذمت انگلیس و وثوق الدوله سروده بود:
رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت
باغبان زحمت مکش کز ریشه کندند این درخت
میهمانان وثوق الدوله خونخوارند سخت
اى خدا با خون ما این میهمانى مىکنند
و یکى شلوغترین کنسرتهایش در شعبان ۱۳۰۲ه .ش را در ستایش از جمهورىخواهی رضاخان برگزار کرده بود. کم کم از در ضدیت با او درآمد و شاه جمهوری خواه سابق را سرسپرده ی انگلیسی ها خواند. این ادبیات را به وفور می توان در میان سایر نویسندگان مشروطه همچون سید اشرف الدین گیلانی و نسیم شمال هم یافت. اما شاید از طنازی های روزگار است که حاکم و رعیت بر یک طبل می کوبیدند، چرا که خود رضا شاه عمیقا معتقد بود که انگلستان، عامل بی ثباتی سیاسی ایران است.[۱۱] بدبینی او تنها بر ضد انگلستان نبود، بلکه هنگامی که شماری از نمایندگان مجلس سوم با استخدام مستشار نظامی از آمریکا موافقت کردند، رضا خان تنها کسی بود که با این طرح مخالفت کرد، او چند ماه پس از کودتای سوم اسفند، کلیه ی افسران سوئدی را که در ژاندارمری خدمت می کردند کنار گذاشت. ضدیت و حتی نفرت او از قوای بیگانه در عمل به وحشت او از بیگانگان مربوط بود. در واقع به جز آلمان در این دوران ایران با هیچ کشور دیگری روابط دیپلماتیک گسترده ای نداشت.[۱۲] همین نزدیکی بیش از حد به آلمان سبب شد تا کابوس روس و انگلستان که همواره خواب رضا شاه را آشفته می کرد سرانجام جامه ی حقیقت بپوشد و در ساعت ۴ صبح روز سوم شهریورماه ۱۳۲۰ سفیران وقت شوروی و انگلستان با تسلیم یادداشتی خطاب به دولت ایران اعلام کنند که چون این کشور در مقابل متفقین و درخواستهای آنان سیاست مبهمی در پیش گرفته قوای شوروی و انگلستان وارد ایران شده است. نیروهای شوروی در سه ستون وارد خاک ایران شدند. یک ستون ماکو و خوی را تا ساحل دریاچه ارومیه اشغال کرد. ستون دوم ارتش شوروی از سمت ساحل خزر و انزلی وارد ایران شد و گیلان و مازندران را تصرف کرد. ستون سوم گرگان و خراسان را تصرف کرده و تا سمنان پیشروی کردند. و قوای انگلستان هم با عبور از مرز خسروی تاسیسات نفتی را تصرف کردند و به سمت کرمانشاه آمدند. دسته دیگر هم با تصرف آبادان، نیروی دریایی ایران را بمباران کردند. همه ی اینها کافی بود تا خاطره ی جمعی ملتی برای سالیان متمادی چنان خود را در زیر چکمه های سربازان بیگانه ناتوان بیابد که تمام رنجهایش را بر سر آن آوار کند.
با این حال ایده ی بیگانه هراسی با دو واقعه ی دیگر در سلطنت رضا شاه تشدید شد:
۱- مدرنیزاسیون از بالا ۲- ورود ایده های سوسیالیستی به ایران. در حقیقت ورود ایده های اشتراکی به ایران، شکل تازه ای از بیگانه هراسی را موجب شد. بیگانه در ادبیات چپ به کاپیتالیسم تغییر شکل یافت. از این پس عرب نه از بعد نژادی، بلکه در نسبت اش با فرهنگ و اندیشه های وحدانی اسلام مورد نقد قرار گرفت. بدین ترتیب معرفت شناسی ماتریالیستی در ادبیات چپ، جایگزین تبیین وحدانی از جهان شد. ایده ی سوسیالیم که در زیر فشارهای سیاسی از طرف حکومت به شکست انجامید، پس از سقوط رضا شاه بار دیگر خود را نوسازی کرد. در واقع پس از شهریور ۱۳۲۰ و در آزادی نسبی ایجاد شده در جامعه ایران، گروه های سیاسی از جمله اعضای باقی مانده از گروه ۵۳ نفر، اقدام به تشکیل حزب توده می کنند. حزب توده با خود مفاهیم جدیدی را وارد سپهر سیاسی و اجتماعی ایران کرد. آنچه حزب توده آورد تفکرات انقلابی، رادیکال و به تعبیری تفکرات ضد مدرن بود. جریان فکری که حزب توده با خودش آورد باعث شد که غرب در نگاه اکثر ایرانیان از مدینه فاضله ای که خاستگاه تعقل و تکثر است به مدینه ی فاسده سقوط کند. حزب توده غرب را از سرمشق و الگو بودن برکنار و همچون عامل بدبختی و عقبافتادگی و استعمار معرفی کرد. ردپای ایده ی غرب ستیزی و بیگانه هراسی را از دهه ی ۱۹۴۰ تا انقلاب ایران، می توان در ادبیات، فلسفه، سیاست و حتی سینما مشاهده کرد. به طور مثال؛ احمد فردید، حقیقت چیره ی دوران ما از قرن هجدهم به بعد را تمدن غربی می دانست که همه ی ممالک اسلامی و اقوام شرقی را از سنت فرهنگی و ودایع تاریخی تهی کرده است. [۱۳] یا داریوش شایگان در کتاب خود، آسیا در برابر غرب، متاثر از ثنویت گرایی ایران باستان با آمیزه ای از اندیشه های هایدگری، شرق و غرب را بر اساس جوهرهای هستی شناختی، از یکدیگر تفکیک و معتقد بود: « اندیشه ی غربی از همان آغاز دشمن مرگبار اندیشه ی شرقی بوده است»[۱۴] شاید هم از این رو بود که او در مدح متفکری غربی چون هانری کوربن که نخستین مترجم اثر بی بدیل هایدگر یعنی هستی و نیستی به فرانسه بود، وی را «زائری از شرق» خواند.
با این وجود، ادبیات بیگانه هراس، تنها در میان متفکرین و اپوزیسیون پرطرفدار نبود، بلکه پس از واقعه ی ۲۸ مرداد می توان شخص شاه و نزدیکانش را هم در زمره ی هواخواهان این تفکر به حساب آورد. . ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه با روانکاوی شخصیت محمدرضا پهلوی، عدم اعتماد به نفس او را عامل بیگانه ترسی و در نتیجه سقوط پهلوی می داند. در واقع بر خلاف آنچه مشهور است، محمدرضا تصویری مثبت و متقاعد کننده از کشورهای غربی در ذهن نداشت، بلکه برعکس با تحلیل گفتمانی سخنان و نوشته های وی می توان تصویر سیاهی را که وی از ملل غربی در ذهن دارد به خوبی مشاهده کرد. او در این سال ها بیش از پیش به ادبیاتی نزدیک شد که نمونه ی آن را بعدها در میان روحانیون و انقلابیون تندرو می توانیم سراغ گیریم. محمدرضا شاه که در ۱۲ سال ابتدای سلطنتش سیاست خارجی ایران را با محافظهکاری در برابر بریتانیا و نیز بر مبنای هراسش از دول غربی سامان داده بود، در جریان واقعه ی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تاثیرگذاری مستقیم این دول بر سرنوشت ایرانیان (حتی به نفع وی) را مستقیما نظاره گر بود. از همین روی چندین سال پس از این واقعه در جهت توجیه ترس همیشگی اش از دولت بریتانیا، انگلستان را به عزل پادشاهان ایرانی از محمدعلی شاه قاجار به بعد متهم کرد. در واقع مخالفتش با ابقای دولت دکتر محمد مصدق بعد از قفل شدن مذاکرات دولتهای ایران و بریتانیا در خصوص چگونگی انتقال مالکیت صنعت نفت به ایران نیز به میزان زیادی ریشه در این نکته داشت که محمدرضا شاه میترسید اصرار دکتر مصدق در رد پیشنهادات دولت بریتانیا باعث از دست رفتن تاج و تخت او شود[۱۵]. او که به دلیل آنچه بر پدر فقیدش رفته بود از نوعی آنگلوفوبی[۱۶] و زنوفوبیای شدید رنج می برد در مصاحبه با حسنین هیکل گفته بود:
«غرب غرق در انحطاط و تباهی است. چیزی ندارد که ما از آنجا بیاموزیم. آنها میخواهند اندیشههای منحط خودشان را که دموکراسی مینامند احیا کنند… ما نمیتوانیم بپذیریم.»[۱۷]
آغازین سال های دهه ی ۱۹۷۰ از این منظر بسیار پر اهمیت است. در این دوران، ایده ی بیگانه هراسی به گفتمان مسلط در دربار پهلوی تبدیل شد و در همین فاصله ی زمانی مطبوعات وابسته به دربار هم سوار بر موج غرب ستیزی شدند. به طور مثال ماهنامه بنیاد در سال ۱۳۵۵ یعنی تنها دو سال قبل از انقلاب اسلامی، غرب و شرق را در نوعی تقابل دوگانه صریح قرار داد بود. شمارۀ آغازین ماهنامه با یادداشتی از اشرف پهلوی شروع میشود. اشرف پهلوی در این یادداشت با تشریح مأموریت مجله، تحلیل خود را از مصائب تمدنها در جهان معاصر عرضه میکند. او مینویسد: ”ما در مرحلۀ گذار به سوی مدنیت نویی هستیم که بیساز و برگ فرهنگ و اندیشه نمیتوان به آن دست یافت.“[۱۸] بدون اینکه هیچ اشارهای به فرهنگ مدرن بشود، این ”مدنیت نو“ درون سنتهای گذشتۀ ایران قرار داده میشود: ”برای ملتهایی که دارای یک تمدن و فرهنگ دیرینه هستند، آینده همچون تابلوی سفید و دستنخوردهای است که میتوان آن را به شکل دلخواه و مطلوب آفرید.“، جالب آنکه در همین زمان گروههای مخالف حکومت، بهخصوص گروههای مذهبی، با ادبیات مشابهی در حال بسیج تودهها علیه حکومت بودند.[۱۹] این جهانبینی را در اکثر مطالب چاپ شده توسط نویسندگان این مجله و حتی مجله ی «اندیشه های رستاخیر» و آیندگان میتوان دید. در این سال ها بیگانه هراسی به بخشی از فرهنگ عامه ی ایران تبدیل شد. نشانه های تعمیق این تفکر در برخی از رمان های عامیانه همچون سو و شون سیمین دانشور در ۱۳۴۸ و دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد که در سال ۱۳۴۹ نگاشته شد بارز است.[۲۰] مهم آنکه، جامعه نه تنها به مخالفت با بیگانگان می پرداخت بلکه همواره در حال ساخت بیگانه بود. یهودیان، بهائیان و حتی مسیحیان ایرانی همواره در مذان اتهام به همکاری و جاسوسی برای بیگانگان بودند.
بدین ترتیب در آستانه ی انقلاب شکاف میان «خود» و «بیگانه» بیش از هر زمان دیگری عظیم شد. بیگانه هراسی همچون ایده ای برای توجیه فعالیت های مخالفین حکومت و نیز سیاست های شاه به حساب می آمد. از فردای انقلاب ایران که با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» آغاز شد، تفکر بیگانه هراسی شکل عملی تری به خود گرفت. اشغال سفارت آمریکا در ۱۹۷۹ و سپس آغاز جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۰ باعث شد تا از یک سو جهان غرب و اسرائیل و از سوی دیگر بخشی از جهان عرب و شوروی به عنوان دشمن و بیگانه معرفی شوند. گرچه پس از پایان جنگ و از اواخر دهه ۱۹۹۰ روابط ایران با غرب رو به بهبود نهاد، اما مسئله ی هسته ای و ترورهای حکومتی ایران در چند کشور غربی از جمله فرانسه و آلمان مانع از ایجاد توافق جدی با غرب شد. در نهایت بعد از دوران هشت ساله احمدی نژاد و سیاست های بیگانه هراسانه ی او، با روی کار آمدن اصلاح طلبان، سرانجام مذاکرات طولانی ایران و غرب بر سر مذاکرات هسته ای به فرجام رسید. اما این توافق آنچنان که پیش بینی می شد دیری نپایید و پس از چیزی حدود سه سال ناکام ماند و البته شاید شکست هر توافق دیگری با غرب در چنین پس زمینه ی مسلط فرهنگی/سیاسی دور از انتظار نباشد. گرچه در این پژوهش غرب همچون یک شریک تجاری بالقوه مهم به عنوان موضوع مطالعه در نظر گرفته شده است، اما این بیگانه هراسی رخنه کرده در فرهنگ ایرانی تنها غرب را هدف قرار نمی دهد. بلکه بسیاری از کشورهای همسایه، نظیر کشورهای عرب خلیج فارس، افغانستان، ترکیه و غیره نیز در سطحی کوچکتر در معرض چنین نگاهی هستند.
در آخر باید گفت که ما نیک می دانیم که ضرورت وجود بیگانه در ساخت و تثبیت هویت فردی و جمعی نقشی اساسی ایفا می کند، و از یاد نبرده ایم که هگل در سطور مربوط به خدایگان و بنده با ظرافتی مثال زدنی به ما یادآوری می کند که بنده خود را در آینه ی ارباب باز می شناسد. ما نیز بر این مسئله آگاهیم که نمی توان از «من ناب» سخن گفت و جایی که من و دیگری حضور دارد، مسئله میل در میان است و منازعه بر سر تحقق میل است . و همانگونه که لاکان و ژیژک معتقدند میل و ساختار میل اساسا به طرف دیگری است . « میل ما همیشه میل دیگری است، هماره از دیگری نشات می گیرد و هم به سمت آن هدایت می شود – و ما هرگز نمی توانیم مطمئن باشیم که این دیگری از ما چه می خواهد و از ما چه انتظاری دارد.
اما جدای از خواست دیگری، پرسش این است که من از دیگری چه می خواهم و انتظار دارم او را چگونه ببینم؟ چگونه می توانم با دیگری تعامل کنم بی آنکه او را به دیده ی تحقیر و تجلیل بنگرم یا آنکه به سبب آنچه در گذشته رفته است او را به هیولایی خیالین در ذهن بدل کنم که یا بایدش از پای درآورد یا در برابرش تسلیم شد. قطعا یکی از کارویژه های مهم علم سیاست در مقایسه با فلسفه در این است که روایت های تاریخی را از روایت های اسطوره ای تفکیک می سازد و در عوض همدلی با روایت های عامیانه که بحران های تاریخی و سیاسی را به بیگانگان و اغیار نسبت می دهند تا چهره ی خود را تطهیر سازند، با قبول مسئولیت های تاریخی و شکست هایش، گفتگو با دیگری را به میدانی برای کسب منفت (میل سیاسی) اش تبدیل کند. عملی که در چهل سال گذشته، جز در مقاطعی کوتاه و بحرانی، هیچگاه به فاکتور اساسی دیپلماسی جمهوری اسلامی تبدیل نشد و از همین روی بعید نیست که این بار هم یا مذاکرات به فرجام نرسد یا اگر هم برسد به سرنوشت برجام دچار شود.
ترجمهای از همین نویسنده:
[۱] نگا. طباطبایی ۱۳۹۳[چاپ اول ۱۳۷۲]، ص. ۳۱
[۲] Guido Bolaffi, Dictionary of race, ethnicity and culture, SAGE Publications, 2003,
[۳] احمد نقیبزاده، تأثیر فرهنگ ملی بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی
[۴] همان
[۵] مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، صفحه ۳۸۸
[۶] اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى تردید خداوند داناى آگاه است. سوره ۴۹ : الحجرات
[۷] عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران، ص۱۷
[۸] آدمیت، فریدون،اندیشه های میرزا آقاخانِ کرمانی، پیام، تهران، ۱۳۵۷
[۹] ۱۸۲۷-۱۸۷۲
[۱۰] بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، امیرکبیر، تهران، ۱۳۹۳
[۱۱] زیباکلام، رضا شاه، ص.۲۱۸
[۱۲] همان. ص. ۲۳۹
[۱۳] میرسپاسی، علی، روشنفکران ایران: روایت های یاس و امید، مترجم: عباس مخبر، تهران، نشر توسعه، ۱۳۸۶
[۱۴] همان
[۱۵] علی افشاری، محمدرضا شاه در میانه سازش و بیزاری از غرب، رادیو فردا، ۴ آبان ۱۳۹۸
[۱۶] Anglophobie یا انگلیسی هراسی
[۱۷] کتاب ایران: روایتی که ناگفته مانند، نوشته محمد حسنین هیکل ترجمه حمید احمدی، انتشارات الهام، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۷۸
[۱۸] علی میرسپاسی و مهدی فرجی، ماهنامه بنیاد و سیاست زدایی از غربزدگی، سال ۲، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۶
[۱۹] همان
[۲۰] نجف زاده، مهدی، بازتاب منازعه گفتمانی در سه گانه ی سیمین دانشور، از ایده ی به خود آمدن تا استعاره های پسا انقلابی، سیاست پژوهی، دوره ی ۵، شماره ۱۱، ۱۳۹۷، ص. ۳۴-۹
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.