مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، نوزدهمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[۱] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «رانا حسینی» است. هجده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[۲]، «نقاش شهر»[۳]، «دستشویی از آنِ ما»[۴]، «دوچرخه سوار بینوا»[۵]، «موعظه های مجرم»[۶]، «پرش به سوی آلپ»[۷] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[۸]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[۹]، «غوز بالا غوز»[۱۰]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[۱۱]، «دل و جرات دادن در آخر راه»[۱۲]، «رو کم کنی در مدرسه»[۱۳]، «ملاقات مایک با دایکز»[۱۴] «دستتو بکش»[۱۵]، «جلوی هیچکی کم نیار»[۱۶]، «زیبایی پر و پیمان»[۱۷]، «دکترای سیندرلایی»[۱۸] و «خاطرات یک پارتیزان شهری!»[۱۹] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و نوزدهمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
وقتی قتلی در اردن اتفاق میافتد، نام قربانی یا آدرسش را فاش نمیکنند. بنابراین وقتی که از یک منطقهی شلوغ و فقیرنشینِ حاشیهی پایتخت، عمان، از راههای ناهموار و شنی تپهها میرفتم، واقعا مطمئن نبودم از کجا سر در خواهم آورد. از آنجایی که افراد از کار و زندگی همدیگر در چنین جاهایی باخبر هستند، مردی را در خیابان برای پرسوجو متوقف کردم: «شنیدم جنایتی این اطراف رخ داده. یه دختر شانزده ساله توسط برادر بزرگترش بهقتل رسیده. میتونین آدرسش رو به من بدین؟»
– «درست همونجا»، پیرمرد در پشت سرم به یک آرایشگاه اشاره کرد.
پرسیدم: «میدونین اون چرا کشته شده؟»
– «برای اینکه برادر دیگرش بهش تجاوز کرده بود.»
– «حتما شوخی میکنین.»
– «نه.»
– «مطمئنید؟»
«بله»، سرش را بهتأیید تکان داد. هیچ اثری از بهتی که من دچارش بودم در او دیده نمیشد.
– «باید یه اشتباهی رخ داده باشه.»
– «نه خیر، این اون چیزیه که اتفاق افتاده.»
آنجا یک آرایشگاه قدیمی بود با دو تا صندلی. آرایشگر نشسته بود و دو مرد دیگر در نزدیکی او ایستاده بودند. داخل رفتم، خشمگین اما محتاط، بدون هیچ مکثی درباره دختر پرسیدم.
«کی به تو گفته؟ تو از کجا میدونی؟» مرد با لحنی که چطور- جرأتِ پرسیدن-اینها-رو-داری، جواب داد.
– «در روزنامه راجع بهش خوندم. چند خط بیشتر نبود.»
وقتی گفتند آنها عموهای دختر هستند، من نشستم و به آنها گفتم که خبرنگارم. و با حرارت شروع به پرسیدن کردم: «اون چرا کشته شده؟»
یکی از عموها با تشر، انگار که دارد راجع به قتلی حکم میدهد، در آمد که: «اون دختر خوبی نبود.»
اما من حقیقت را از مردی کنار خیابان شنیده بودم و حالا میخواستم از آنها بشنوم. با سؤالات بیشتر پاپیچشان شدم. بالاخره، یکی از آنها که دلیلی ندید، حقیقت را پنهان کند، گفت: «برادرش به او تجاوز کرده بود.»
این چیزی بود که میخواستم بشنوم. «پس چرا او را کشتید؟ چرا قربانی را مجازات کردید؟ چرا برادرش را مجازات نکردید؟»
برای افرادِ خارج از فرهنگ ما، پرسیدن این سؤالات ممکن است گستاخانه بهنظر برسد. اما تا آن موقع به اندازهی کافی در مورد “قتلهای ناموسی” میدانستم و اینکه بزرگان فامیل طرح چنین قتلی را میریزند. یعنی درست است که عموها سر دختر را گوش تا گوش نبریدهاند، (و برادر بزرگترش این کار را کرده) اما آنها هم در طرحریزی ماجرا دست داشتهاند. و حالا بهرغم انزجار آنها، یک زن داشت درباره این قتل پرسوجو میکرد.
عموها به یکدیگر نگاه کردند، و متکبرانه با سؤالات من سرگرم شدند. یکی از دیگری پرسید: «فکر میکنی آدم اشتباهی رو کشتیم؟!»
– «نه؛ نه که نکشتیم. شخصی که باید کشته میشد، اون بود.»
اینها کلماتی هستند که من هیچگاه فراموششان نمیکنم؛ حرفهایی که هنوز هم یادآوریاش خونم را بهجوش میآورد.
– «اون برادرش رو اغوا کرد. اون حیثیت خانواده ما رو لکهدار کرد و مستحق مرگ بود. برای همین او را کشتیم.»
– «چرا اون باید برادرش رو اغوا میکرد، وقتی این همه مرد تو خیابون ریخته؟»
من آشکارا با آنها وارد بحث شده بودم.
کلافه از دست من، بیشتر تهاجمی شدند: «اصلا به تو چه مربوطه؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ چرا لباس سنتی نپوشیدی؟ آره، حتما تحصیل کردهی امریکا هستی؟ اصلا چرا ازدواج نکردهای؟»
ملامتهای آنها که مثل گلوله شلیک میشدند، ترجمان یک جمله بود: مثل برادرزادهی آنها، من هم دختر خوبی نبودم!
در واقع من لباس سنتی نپوشیده بودم و شلوار جین و کفش کتانی پام بود تا در تحقیق راجع به یک قتل، اگر اتفاقی افتاد بتوانم سریعتر دربروم. و حالا موقعاش بود که فلنگ را ببندم. با اینحال من ماجرا را برای نوشتن داشتم.
در سال ۱۹۹۴ وقتی بیست و شش سالم بود و داشتم راجع به مرگ این دختر برای روزنامهام، «اردن تایمز» تحقیق میکردم، هیچگاه گمان نمیکردم که سرگذشت تلخ او محرکی خواهد شد تا من صدای اعتراض بر علیه قتلهای پستِ موسوم به “قتلهای ناموسی” شوم. قتل ناموسی چیست؟ مگر نه اینکه یکی از مردان خانواده، جان زنی را میگیرد که به عقیده آن خانواده، این زن بواسطهی رفتار “غیر اخلاقی” خود ـ بهزعم آنها ـ حیثیت آنها را لکهدار کرده است. با اینکه قتلهای ناموسی اقدامی برخلاف موازین حقوق بشر و ادیان بزرگ دنیا، از جمله دین اسلام که مذهب عمدهی مردم اردن، محسوب میشود، بسیاری از مردم عرب این قتلها را نادیده میگیرند و یا وانمود میکنند که آنها وجود ندارند. و یا اینکه آن را توجیه میکنند؛ هم چنانچه یکی از مرتکبین آن توجیه میکرد: «این فرهنگ ماست. اگر من این کار را نمیکردم، خانوادهام را شرمگین میکردم. خون، ننگ را پاک میکند.»
مدتی بعد از قضیهی آرایشگاه، برای تحقیقات بیشتر به دادسرا رفتم. مدارک و شواهد پرونده را برای درک بهتر جزئیات پرونده، شرایط قربانی و مظنون سبکسنگین کردم. سپس با اشتیاق در حالی که حقایق بدست آمده در ذهنم میچرخید به دفتر روزنامه رفتم. سعی کردم بیطرف باشم و در عین سبعیت و ناعادلانه بودن این احکام را نشان دهم که دومین گزارش خبریام را نوشتم.
با بررسی موارد مشابه قبلی به چیزهای حیرتآوری دست یافتم. نظیر این که این زنان اغلب با ادعاهای ناموسی کشته میشوند در حالی که در واقعیت، خانوادههای آنها طبق شایعات بیاساس، سوءظن، و یا بدلیل زنای با محارم که آنها میخواهند پنهانش کنند؛ یا بدست آوردن ارث و میراث آنها؛ یا دلایل سادهتری نظیر این که این زنان را باری بر دوش خانواده میدانند، اقدام به قتلشان میکنند. نیز دریافتم با اینکه جزای قتل عمد، غالبا حبس ابد، یا اعدام هست، اما طبق قوانین اردن این قاتلانِ قتلهای ناموسی فقط به دو تا هفت سال زندان محکوم میشوند. حتی بعضی از آنها احکام تعجببرانگیزِ کوتاه مدتترِ چند ماهه دریافت میکنند! چیز دیگری که کشف کردم این بود که زنانی که در معرض چنین تهدیدهایی قرار دارند یا آنها که جان سالم بدر بردهاند، و خانوادهی آنها بخاطر “رفتار غیراخلاقی”شان اقدام به قتل آنها کردهاند، توسط مقامات قضایی به زندانهای طولانی مدت محکوم میشوند که در ظاهر برای حفظ جان آنها صورت میگیرد! در چنین حالتهایی، زنان نه میتوانند به ارادهی خود زندان را ترک کنند و نه اینکه خود را به قید کفالت آزاد کنند. و اقدام خانوادههای آنها برای آزادیشان، به معنی این است که قصد جانشان را کردهاند. من زنانی را ملاقات کردم که به مدت هشت سال در حبس بودند و چشماندازی هم برای آزادشان وجود نداشت. در حالی که در هرجای دیگر دنیا فرد متجاوز پشت میلههای زندان بسر میبرد، در اینجا قربانی زندانی میشود!
آشفته و آزرده از اینکه: قاتلان راست راست میگردند و حقوق بشر زنان چنین نادیده گرفته میشد، تصمیم گرفتم این بیعدالتیها را در مقالاتم افشاء کنم؛ به این امید که روزی صدایم شنیده شود و افراد بههنگام خشم، منصف عمل کنند.
صدایم شنیده شد. از همان اولین گزارش از گزارشهای خبری متعددم دربارهی چنین موضوعی که تابو محسوب میشد، دفتر روزنامه نامههای بیشماری حاکی از حمایت دریافت کرد. با گذشت زمان که پست الکترونیک و… در اردن هم گسترش یافت، واکنشهای منفی هم شروع به آمدن کرد که در آنها انگیزهی مرا زیر سؤال میبردند. میپرسیدند: «چرا راجع به قتلهای ناموسی مینویسی؟»
«تو یه … هستی.»
«تو آزادی جنسی و بیبند و باری را در میان زنان ترویج میدهی.»
«تحت حمایت غرب هستی و هدفت از بین بردن اخلاقیات در جامعه ما هست.»
«ارزشهای غرب را به جامعهی سنتی ما تحمیل میکنی.»
«با نشان دادن لباس چرکهای ما، چهره کشور را در خارج خراب میکنی.»
و محبوبترین آنها: «تو یک فمینیست رادیکال هستی که با دادن این گزارشها میخواهی به شهرت برسی.»
یکی از مقامات عالیرتبه زن، بر سرِ سردبیر من فریاد زده بود: «شما باید رانا حسینی رو متوقف کنی. اون داره اغراق میکنه. این چیزها اینجا اتفاق نمیافته.»
مثل قبل، این حرفها آتش درونم را تندتر میکرد. اما بهجای متوقف کردنم، باعث ادامهی کار میشد. بهرغم ایمیلهای تهدیدآمیز بینامی، نظیر: «دیگر راجع به این موضوع ننویس، و گرنه سرِ کار یا خانه یکی میآد سراغت.»، من مصمم بودم وقوع این قتلها را ثابت کنم.
نمیترسیدم. میدانستم کاری که میکنم درست است، و تو وقتی برای چیزی میجنگی که درست است، نباید بترسی. میدانستم که دولت و مردم باید در قبال مرگ این زنان جوابگو باشند. همه باید در قبال حفظ امنیت زنان و حق حیات آنها مسئولیت بپذیرند.
من راجع به این موضوع با قضات هم بحث و گفتگو میکردم ـ البته با احتیاط. در کشور ما دستگاه قضایی از مورد احترامترین نهادهای دولتی است. نمیتوانی در هیچموردی، واقعا آن را زیر سؤال ببری و متهم کنی. اما وقتی یک مرد، خواهرش را میکشد، (بخاطر اینکه مورد تجاوز قرار گرفته) و فقط به شش ماه زندان برای چنین قتل عمدی محکوم میشود این من هستم که درِ دفترکار قاضی دادگاه را میزنم و آرام با هم بهگفتگو مینشینیم. قاضی مرا میشناسد. مرا در تلویزیون دیده و میداند برای حقوق زنان فعالیت میکنم.
– «چرا برای یک قاتل، چنین حکم سبکی صادر کردید؟ به دختر تجاوز شده بود. این که تقصیر او نبود.»
– «این کار محصول فرهنگ جامعه ماست. متهم، تحت فشار جامعه و خانوادهاش مرتکب این جرم شده.»
از این احکام سبک کاملا پیداست که صرفا متهم محصول فرهنگ ما نیست. «اینجا یه چیزی اشتباه است. اینجا در بر پاشنه غلط میچرخد.» به قاضی گفتم: «این احکام ارزشی برای جان زنان قائل نیست.»
او مکث کرد. تأثیر این گفتگو را میتوانستم ببینم.
و حالا تأثیرات در سراسر کشور دیده میشود. درست است که احکام خودسرانه متوقف نشده، اما در هفت سال گذشته از گزارش دادنها، سخنرانیها، گفتگو در کانالهای محلی، ملی و بینالمللی تلویزیون، ظاهر شدن در برنامههای مستند در سراسر دنیا، برنده شدن جوایز بینالمللی حقوق بشر، و بدست آوردن توجه بینالمللی، من شاهد تغییرات واقعی هستم. تعدادی از ما سازمانی متشکل از افراد عادی بنام «کمپین ملی برچیدن قتلهای ناموسی اردن» را تشکیل دادیم. ما در یک اقدام بیسابقه، با جمعآوری پانزده هزار امضا، درخواست تغییر آن دست از قوانینی را کردیم که بر زنان تبعیض روا میدارد و این امضاها را به مراجع تصمیمگیری و مجلس تسلیم کردیم. همچنین اولین راهپیمایی را در اردن در حمایت از حقوق زنان برگزار کردیم که ۵۰۰۰ نفر در آن شرکت کردند. با حمایت خاندان سلطنتی، اکنون حرکت رو به رشدی که خواستار ضمانت برای اجرای عدالت و آزادی و حق حیات زنان است، در کشور ما وجود دارد.
توضیح: رانا حسینی کماکان به کار خود بهعنوان یک روزنامهنگار، به افشای قتلهای ناموسی در اردن تایمز ادامه میدهد. در سال ۱۹۹۸ او برندهی جایزه حقوق بشر ریبوک شد. در سال ۲۰۰۰ جایزه دیدهبان حقوق بشر به سازمانی که او پی گزارده بود، تعلق گرفت. اگر به روزهای دانشجویی او در آمریکا برگردیم، رانا، کاپیتان تیم بستکبال دختران دانشگاه بود. او هنوز هم دوست دارد کفش کتانی بپوشد.
پانوشت ها:
[۱] That Takes Ovaries!
[۲] http://feministschool.com/spip.php?article7414
[۳] http://feministschool.com/spip.php?article7428
[۴] http://feministschool.com/spip.php?article7438
[۵] http://feministschool.com/spip.php?article7442
[۶] http://feministschool.com/spip.php?article7466
[۷] http://feministschool.com/spip.php?article7473
[۸] http://feminist-school.com/spip.php?article7500
[۹] http://feministschool.com/spip.php?article7515
[۱۰] http://feministschool.com/spip.php?article7527
[۱۱] http://feministschool.com/spip.php?article7529
[۱۲] http://feministschool.com/spip.php?article7540
[۱۳] http://feministschool.com/spip.php?article7548
[۱۴] http://feministschool.com/spip.php?article7558
[۱۵] http://feministschool.com/spip.php?article7596
[۱۶] http://feministschool.com/spip.php?article7601
[۱۷] http://feministschool.com/spip.php?article7645
[۱۸] http://feministschool.com/spip.php?article7651
[۱۹] http://feministschool.com/spip.php?article7682
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.