در کنکاش جنگ و رودررویی با خویشتنِ خود

توبیاس وُلف و تیم اوبرایان و ادبیات جنگ در دانشگاه استنفورد

دانشگاه استنفورد در ۲۶ ژانویه‌ی سال ۲۰۱۱ شاهد حضور دو نویسنده‌ی با نام و نشان امریکایی بود، تیم اوبرایان و توبیاس وُولف در این دانشگاه حاضر شدند تا درباره‌ی جنگ، مخصوصاً در مورد جنگ ویتنام صحبت کنند. فایل این گفت‌وگوی ۸۰ دقیقه‌ای سپس از طریق وب‌سایت یوتیوب در اختیار مخاطبان این دو نام آشنا در سرتاسر جهان قرار گرفت. موضوع گفت‌وگوی آن‌ها درحقیقت جنگ و ادبیات است، یعنی سنتی در فرهنگ مکتوب جهان که به آثاری چون «جنگ و صلح» از لئو تولستوی می‌رسد، و با نام‌هایی مانند «در جبهه‌ی غرب هیچ خبری نیست: نوشته‌ی ریمارک، «وداع با اسلحه» نوشته‌ی ارنست همینگوی و «عریان و مُرده» نوشته‌ی هنری میلر دنبال می‌شود.

اوبرایان در دو کتاب اخیر خود دل‌مشغول موضوع جنگ بوده است، «اگر در صحنه‌ی نبرد بمیرم» و «به‌دنبال کاسیاتو». هرچند او را بیشتر به‌خاطر «چیزهایی که بر دوش کشیدند» می‌شناسند، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و توصیف‌هایشان از تجربه‌های جنگ ویتنام، کتابی که به کلاس‌های درس دبیرستان و کالج در امریکای شمالی راه پیدا کرد.

توبیاس ولف نویسنده‌ی رمان‌های متعددی است، از جمله کتاب خاطرات یک سرباز از جنگ ویتنام با نام «در ارتش فرعون»، اثری که نامزد نهایی کتاب سال ملی امریکا شد (جایزه‌ی نشنال بوک) هرچند این نویسنده نشان‌هایی مانند جایزه‌ی پِن / فالکنر و جایزه‌ی بهترین داستان‌های کوتاه امریکا را از آن خود ساخته است. وی همچنین از نویسندگان ثابت هفته‌نامه‌ی «نیویورکر»، «آتلانتیک» و «هارپر» محسوب می‌شود، یعنی مشهورترین مجلات امریکای شمالی در حوزه‌ی ادبیات و انتشار داستان کوتاه.

تمرکز اوبرایان بر صحنه‌های جنگ ویتنام در این است که «درنهایت، شما در مابقی زندگانی‌تان، چه چیزهایی از جنگ به ارث می‌برید». هر دو نام در صحنه‌ی ادبیات جهان، نام‌هایی شناخته شده هستند و هر دو در جنگ ویتنام سرباز بوده‌اند و هر دو در ژانر خشن و نامطبوع «جنگ» نوشته‌اند. دانشگاه استنفورد برنامه‌ای با عنوان «سنت‌ها و جنگ» دنبال می‌کند و این دو نویسنده در همین برنامه با همدیگر رودررو شدند تا بگویند چگونه می‌توان وحشت‌های جنگ را نوشت، و نویسنده در قبال موضوع جنگ، چه مسئولیتی بر شانه‌هایش دارد؟

این سوالات خود کلیشه هستند، ژانری ادبی ورای این سوال‌ها وجود دارد. اوبرایان گفت‌وگو با بازگویی ذهنیت خود در هنگام نوشتن درباره‌ی جنگ آغاز می‌کند: «سلسله‌وار می‌نوشتم. بخشی چون درست در خاطرم نمانده بود. فضای عمومی آشفتگی بر همه‌چیز حاکم بود، همه‌چیز بر پایه‌ی هراس بنا شده بود. خاطره‌ها به‌سرعت از ذهن آدمی محو می‌شد. درحقیقت، جنگ هیچ‌گاه برای من ماجراجویی مردانه نبود. من لگدپران و نعره‌زنان به صحنه‌ی جنگ وارد شدم. تمام وجودم از وحشت مرگ پر شده بود. خاطراتم نیز مجموعه‌ای از تصویرهای کوتاه شده بودند لبریز از ترس. بعد شروع به نوشتن ماجراها کردم، بعد از به اتمام رسیدن جنگ – می‌گفتم بعد از پایان آن، چه چیزهایی را در مابقی زندگی‌ات به ارث می‌بری و باید همراه خودت بر دوش بکشی.»

توبیاس وُولف استاد دانشگاه استنفورد در ادبیات انگلیسی، دو بار برنده‌ی جایزه‌ی پِن و برنده‌ی کتاب سال لس‌آنجلس تایمز می‌گوید: «برای من نوشتن جنگ احاطه‌گشته‌ی کلیشه‌ها شده بود. لبریز از تصویرهای هلیکوپترها از میان مه بیرون می‌آمدند، هیجان و بی‌قراری در میان سربازها موج می‌زد. درنتیجه من بازگوی کلیشه‌ها شدم، به آن‌ها چیزهایی اضافه کردم، چیزهایی از تجربیات خودم. برای ما همه‌چیز عادی شده بود. در عمل، نوشتن جنگ یعنی گفت‌وگوهای منزجرکننده و موهن را بازنویسی کردند.»

درنهایت اضافه می‌کند: «سال‌ها طول کشید تا بتوانم صادقانه با خاطرات و با تصویرهای ذهنی خودم روبه‌رو بشوم و بتوانم با آن‌ها سرکنم، و آن‌ها را بنویسم. هرچند وقتی من به ویتنام رفتم، آماده بودم درباره‌ی همین سوژه بنویسم. در همین زمان نامه‌های به خانه می‌نوشتم و در آن‌ها ایده‌هایی می‌گذاشتم تا بعدها در نوشته‌هایم استفاده کنم و فکر می‌کردم همین‌ها پایه‌ی نوشته‌های داستانی بعدی من خواهند شد. سال‌ها بعد به بازخوانی همین نامه‌ها مشغول بودم (خنده‌اش می‌گیرد) و این نامه‌ها لبریز از اراجیف بودند. تمامی‌شان لبریز دروغ‌ها و حقایق تحریف شده بودند. هرچند نوشته‌هایی ادبی به‌شمار می‌رفتند. درحقیقت من به ویتنام و به این جنگ رفته بودم، تجربه‌هایم را در شکل ادبی به خانه فرستاده بودم، تجربه‌هایی همراه شده با کتاب‌هایی که در همان زمان خوانده بودم. هرچند این نامه‌ها ناقص بودند، نمی‌توانستند فساد رو به گسترش در جنگ را نشان بدهند، نمی‌توانستند راه و روش هولناک ما در رفتار با مردم بومی را نشان بدهند. فقط نشان می‌دادند چگونه کلمات طعنه‌وار در اطراف فساد رفتاری اعمال شما شکل می‌گیرند، نشان می‌دهد چگونه این طعنه‌ها فضا را پر می‌کردند، چگونه به هیاهو، به بی‌عاطفگی تبدیل می‌شوند.»

اوبرایان بحث را ادامه می‌دهد: «آدمی چگونه درباره‌ی جنگ می‌نویسد؟ جمله به جمله می‌نویسد، خط به خط، شخصیت بعد از شخصیت، حتی یک سیلاب بعد از سیلاب بعدی. شما فقط باید حساسیت شاعرانه داشته باشید – و زبان در اینجا اهمیت فراوانی پیدا می‌کنند. شما درحقیقت به میان خرابه‌ها شیرجه می‌زنید و تلاش می‌کنید تا چیزهایی را نجات دهید.»

ولف می‌پرسد: «آیا می‌توان دو کلمه را در یک اتاق کنار همدیگر گذاشت؟ دو کلمه یکی جنگ باشد و دیگری ارزش‌ها؟ آیا طبیعت انسانی می‌تواند بر چالش‌ها و درگیری‌های جنگ فائق آید و ارزش‌هایش را نیز در این میان حفظ کند و بر پایه‌ی آن‌ها اعمال‌اش را به سرانجام برساند؟»

اوبرایان بحث ارزش‌ها را به‌سمت دموکراسی می‌راند: «آیا کوچک‌ترین تفاوتی برای‌مان نخواهد داشت اگر فردا ما به تورنتو یورش ببریم، و همچنان همین‌قدر هم خونسرد با موضوع برخورد کنیم؟ آیا اکثریت مردم چنین چیزی را تحمل خواهند کرد؟ آیا مردم دوباره خواهند گفت، نه، فرق می‌کند، من فقط قرار نیست شلیک کنم، یا اینکه فقط خواهیم گفت، فرمانده، فردا می‌روم و این کانادایی‌ها را می‌کشم!»

اوبرایان ناامید از نبود خشمی واقعی است که سلاح‌های کشتار جمعی در عراق پیدا نشده‌اند، سلاح‌هایی که بانی یورش امریکا به این سرزمین شدند: «چهل سال قبل قلب‌ها می‌شکست اگر چنین اتفاقی می‌افتاد و حتماً خشم را در مردم می‌دیدی. الان انگار ماجرای پرل هاربِر اصلاً اتفاق نیفتاده باشد. هیچ‌چیزی در مردم نیست. بخشی از این نبود همدردی به این خاطر است که جنگ بخشی از فرهنگ امریکا شده است. امروزه تصمیم‌گیران جامعه در اتاق‌های امن خبری می‌نشینند و فقط تصمیم‌هایشان را اعلان می‌کنند. فکر نمی‌کنند واقعاً چه اتفاق‌هایی رخ می‌دهد. قدیم من از خشم این رفتارها می‌سوختم. می‌پرسیدم چرا خودشان در این جهنم کوفتی نیستند، چرا خودشان نمی‌کشند و کشته نمی‌شوند؟ قبلاً وزنه‌های جنگ تقریباً یکسان در بخش عمده‌ای از جامعه پخش می‌شد، ولی حالا این وزنه‌ها از دوش اکثریت برداشته شده و فقط اقلیتی شاهد ماجراها هستند.

تنها وقتی شما را به صحنه‌ای از جنگ فرستاده باشند، تازه به کلیت ماجرا علاقه نشان می‌دهید. تا وقتیکه مستقیماً درگیر نشده باشید، هیچ‌گونه علاقه‌ای به این اخبار و موضوعات نشان نخواهید داد. دیگر این رفتارها یک جنایت وجدانی نیست بلکه یک رفتار طبیعی شده است. اینجا ما شاهد سکون در سطح جامعه هستیم. من فکر می‌کنم آدمی باید دیوانه باشد وقتی از تصویرهای جنگی برگشته باشد که من به چشم خودم دیدم و شماها دیوانه نیستید. هرچند اگر از این اتفاق‌ها عصبانی نشده باشید، فکر می‌کنم شماها دیوانه باشید، فکر می‌کنم شماها انسان نباشید.»

جوانی در جمع به اوبرایان می‌گوید بعد از خواندن کتاب‌های او در ارتش نام‌نویسی کرده است. اوبرایان از شنیدن این حرف ناامید می‌شود و می‌گوید زنی را می‌شناختم برایم نوشته بود از خانه‌اش، می‌گفت «دیگر صحبتی بین مادر و پدرم نیست، انگار عمیقاً، عمیقاً از دست همدیگر عصبانی شده باشند. والدین او درباره‌ی یکی از کتاب‌های من با همدیگر صحبت کرده بودند و شش سال گذشته و همچنان در این مورد صحبت می‌کردند. دختر از همین طریق تازه فهمیده بود پدرش کهنه‌سرباز جنگ ویتنام بوده است.» اوبرایان در ادامه می‌گوید: «ادبیات – به‌نظرم کلمه‌ای هرزه می‌رسد، در گوش آدمی کلمه‌ای از کار افتاده می‌رسد. با این وجود، ادبیات خالق این رخدادها در جهان نیست بلکه بازگو کننده‌ی آنان می‌شود. باید واقعیت را قبول کرد، ما امشب از سه میلیون شهروند ویتنام حرفی نزدیم که از این جنگ آسیب دیده‌اند.»

زنی ویتنامی امریکایی در میان جمع حاضر است و می‌گوید «موهبت» حضور در جمع را داشته است و بدون تلاش سربازهای امریکایی «نمی‌توانستم امشب به این جلسه بیایم.» اوبرایان اخیراً سفری به ویتنام داشته و در میان فکرهای خودش می‌گوید: «زیبایی آنجا را فراموش کرده بودم، انگار برای اولین مرتبه وارد این سرزمین می‌شدم. در گذشته همه چیز برایم زشت بود، یک درخت برایم زشت بود، چون یک نفر می‌توانست پشت آن پنهان شده باشد، و به‌سمت من شلیک کند. وقتی دوباره وارد ویتنام شدم، احساس می‌کردم مرا بخشیده‌اند. با دشمنان خونی گذشته‌ام به نوشیدن نشستیم. در چشم ویتنامی‌ها، جنگ ما امریکایی‌ها با آنان تنها نقطه‌ای در رادار زندگی‌شان بود. به گستردگی جنگ‌شان با چین نبود. آدم در اینجا می‌ماند: کدام‌شان جهان واقعی است؟ این سرزمین یا سرزمینی که در گذشته دیده بودیم؟»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com