علی امیری استاد دانشگاه ابن سینا در کابل، درمقالهای در سایت فارسی بی بی سی، تلاش کرده که کشتن و سوزاندن فرخنده را فقط به «انحطاط فرهنگی» در جهان اسلام ربط دهد و دامن اسلام را از این مظلومانهترین خون ریخته شدهی یک دخترجوان به اتهام آتش زدن قرآن در مسجدی در کابل، پاک کند. برای اینکه چنین توجیهی منطقی جلوه نماید، نویسنده در این تحلیل فرهنگ را از بنیادهای مادی فعالیتهای انسانی دور کرده و به شکل چیزی کاملا جدا از زندگی (اجتماعی) و روابط تولید بسته بندی میکند.
اما حقیقت این است که چگونه ممکن است چنین خط فاصل روشن میان دین و فرهنگ ترسیم کرد آنهم در کشوری مثل افغانستان که دین تمام ابعاد زندگی اجتماعی را در کنترل خود دارد؟ به این دلیل که اگر فرهنگ را شیوهی زندگی و چیزی زیسته شده در دورههای فعالیتها اجتماعی بدانیم، دین همیشه بخشی از این شیوه است. ولی علی امیری این جداسازی عملا غیر ممکن را به این سادگی انجام میدهد: «مهاجمانی که روز پنجشنبه ۲۸ حوت ۱۳۹۳ یک دختر جوان را بی خبر از آنکه او چه کرده به آتش کشیدند، هیچ نسبتی با فقیهان و مفتیان بغداد و حلب ندارند.»[۱]
خشونت دینی
بدون شک میان آتش زدن حلاج و فرخنده تفاوتهایی است که نمیشود نادیده گرفت. از لحاظ زمانی و مکانی منصور حلاج در ۲۶ مارچ ۹۲۲ در بغداد و فرخنده در ۱۹ مارچ ۲۰۱۵ در کابل کشته شدهاند. حلاج را دستگاه قدرت سیاسی عباسی با رابطه متعارفی که با ماشین فتوای علما و قاضیان «حلب و بغداد» داشت، بعد از حبس و محاکمه طولانی در نیمه شبی تاریکی در کنار رودخانه دجله به قتل رساند، سرش را بر روی پل بغداد آویخت و تنش را آتش زد. در حالی که فرخنده را مسلمانان عادی در روز روشن در وسط یک شهر شلوغ به قتل رساندند: اول با چوب و سنگ استخوانهایش را شکستند، زیر موتُرش کردند و بالاخره کنار رودخانه خشکیده کابل آتشش زدند.
اما با وجود این تفاوتها و باوجود هزاران کیلومتر فاصله میان بغداد و کابل و بیش از هزار سال فاصله زمانی میان این دو رویداد، رگههایی روشنی هم وجود دارد که این دو رویداد را به هم پیوند میزند. این دقیقا همان چیزی است که علی امیری نمیخواهد در مقاله اش به آن توجه کند. جزمگرایی دینی و کافرستیزی وجوه مشترک این دو رویداد است. گرچه قتل حلاج توسط خلیفه و دستگاه رسمی قدرتش اجرا میشود وفرخنده توسط افراد عادی کوچه و خیابان به مسلخ کشیده میشود، اما از منظر قاتلان هر دو قتل از یک منبع مشروعیت میگیرند: دین.
شعارهای قاتلان پر شور و اشتیاق فرخنده با فریادهای زنده باد اسلام و الله اکبر نشانههای بارز رابطه خشونت با حق پنداری و مطلق انگاری آنها در امر ایدیولوژیک است، که برای همسویی و ابراز احساست مشترک و تهیج و همنوایی میان قاتلان صورت میگیرد.
جناب امیری مینویسد: «برغم شایعۀ که تعویذنویس زیارتگاه مبنی بر به آتش کشیدن قرآن به راه انداخته بود، حتی یک نفر از مهاجمان مطمئن نبود که فرخنده قرآن را به آتش کشیده باشد». اینکه امیری با اطمنان مینویسد «حتی یک نفر از مهاجمان مطمئن نبود که فرخنده قرآن را به آتش کشیده باشد» نشان میدهد که او یا مقاله اش را با تعمق ننوشته و یا پیوند عاطفی اش با دین با عث شده که یک چنین ادعای غیر قابل انتظار را که هیچ نویسنده جدی بدون که تحقیق مفصل کرده باشد، نمیکند، مخصوصا که فیلمها و اسناد بجامانده از صحنههای جنایت نشان میدهد که قاتلان و حامیان شان اعتقاد راسخ داشتند که او قران را سوزانده و حتی بسیاریها حتی فراتر از آن فکر میکردند که پشت سر این توطئه غرب و امریکا پنهان است. سوال اینست که امیری یقینش را چگونه و از کجا استنباط کرده است که اینها یقین اند؟ یقین امیری به اینکه انها یقین ندارند، بخشی از استریوتایپِ اجتماعی- تاریخی است که با منحصر ساختنِ یقین در ملاها و فلاسفه، یقینِ اجتماعی را از یاد میبرد. یقین امیری به اینکه آنها یقین ندارند، بخشی از استریوتایپِ اجتماعی- تاریخی است که با منحصر ساختنِ یقین در ملاها و فلاسفه، یقینِ اجتماعی را از یاد میبرد. جلوههای انضمامی یقین همین خشونت هاست: انتحار، سربریدنها و آتش زدن ها.
علاوه بر واکنشهای سخنگوی پلیس، حشمت استانکزی، معین وزارت فرهنگ، سیمین غزل حسن زاده در شبکههای اجتماعی و سخنرانی ملا امام مسجد وزیر اکبرخان، ایاز نیازی که این ادعا را تایید میکند، در یکی از ویدیوهایی که در شبکه اجتماعی یوتوب انتشار یافته، مردی خطاب به فرخنده میگوید که تو: « نمیشرمی که قرآن شریف را درس میتی؟ ». یعنی تو چطور توانیستی که همان قرآن شریف را آتش بزنی.[۲]
«فرهنگ بیمار» دینی
گرچه امیری در مقاله اش با تاکید بر انحطاط فرهنگی در میان مسلمانان، تلاش دارد نقش ایدیولوژی مذهبی را کم رنگ جلوه دهد، اما این غیر ممکن است. زیرا اگر حتی حرف امیری را قبول کنیم که قتل فرخنده یک جنایت فرهنگی است، این به این مفهوم است که این یک جنایت دینی هم است. سوینگ ود میگوید که فرهنگ یک مفهوم بی طرف نیست، بلکه مفهوم تاریخی خاص و ایدیولوژیک است.[۳]
تز جناب امیری اما حتی نمیتواند حتی در حد یک فرضیه کارکرد داشته باشد. اگر فرهنگ را چیزی زیسته شده دردورههای فعالیتهای اجتماعی انسان تعریف کنیم، نمیتوانیم تجربه مذهبی را از فرهنگ مسلط جدا مطالعه نماییم. برای اینکه مذهب با شیوه آموزشی ما و سبک زندگی ما در هم تنیده شده و رابطه دیالیکتیکی دارد. ما درتاریخ مکتوب و اسناد مذهبی این رابطه میخوانیم و در زندگی روزمره اجتماعی خود تجربه میکنیم. در افغانستان در بیشتر از سه دههی اخیر تبلیغ و کار مستمر علما و مراجع مذهبی برای تجویز و عادی کردن اعدام کمونیست ها، بی خدایان، مرتدین و دگر اندیشان دیگر بخشی از آموزههای عام در فضای اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی جامعه بوده است. سرچشمه تولید و باز تولید چنین ارزشهای جهادی و طالبی در آیات قران، جنگهای صدر اسلام و منابع معتبر اسلامی میباشد. این محصولات فکری سنت، دین و فرهنگ آنچنان درهم تنیده شدهاند که جدا سازی آنها تحریف واقعیت است.
به قول آلتوسرایدیولوژی این آگاهی نادرست از واقعیت نیست بلکه ساختار از تفکر و آگاهی است که همهی ما دردرون آن میاندیشیم، عمل میکنیم و دنیای خودمان را احساس میکنیم. این ابزار بیان ایدیولوژیک مثل مذهب، آموزش، خانواده و رسانههای همگانی، ارزش،ها باورها و عقایدی را که فرهنگ ما را شکل میدهند توسعه داده و به وجود میآورد.[۴] اما امیری با چند کلی گویی درمورد ایدیولوژی و فرهنگ، به سادگی ولی بدون پیوند منطقی به صدور بخشی احکامی میپردازد که آدم از خواندنش گیج میشود، مثلا: «دین در یک بستر از لحاظ فرهنگی زوال یافته عمل میکند.»
پیام این جمله این است که گناه به دوش فرهنگ منحط افغانستان است که باعث بدنامی دین میشود، زیرا «هر عیب که هست از مسلمانی ما است». نخیر آقای امیری! در کشورهایی مثل افغانستان دین یکی از عمدهترین منابع فرهنگساز اجتماعی است ومتولیان دین مسئولیت مستقیم رهبری جامعه را دردست دارند. این مردان دیندارا امروز مثل مردان دین دار قرون وسطی نیستند که اعمال دینی را فقط به زور بر مردم تحمیل میکردند، بلکه اینها امروز با ادبیات مدرن و تکنولوژی جدید وارد کارزار بازتولید خشونت دینی و فرهنگ دینی شدهاند. اینها خشونت دینی را چنان بازتولید بازتکثیر میکنند که هر فرد مسلمان مومن باور پیدا کند که او مسولیت دارد که دگراندیشان، مرتدین و گناهکاران را در هرزمان وهرمکان به دست خود به هر جزایی که خودش میخواهد، برساند، بدون ارجاع به قاضی و دادگاه و دستگاه رسمی. چنین پیامهایی را از سخنرانی ملا نیازی و ملاعبادیها میشود به صورت واضح و روشن در یافت کرد. فروکاستی اینگونه اعمال ضد انسان و ضد زن و ربط دادن آن فقط در «زوال فرهنگی» به صورتی که انگار فرهنگ از یک جنس دیگر غیر از جنس دین است، نوعی دور کردن لبههای مبارزه اجتماعی از کنترل نقش متولیان دین و نقش ویرانگر آنها در جامعه است.
حالا ما نوشته جناب امیری را چگونه ترجمه کنیم و آیا چگونه میتوان «زوال کرامت انسانی را» جدا از ارزشهای حاکم، احکام دینی و شرایط مادی آن قابل بررسی دانست؟ آیافرهنگ و مذهب دررابطه درونی تنگاتنگ قرارندارند و آیا نگاه مذهبی مدرن اسلام سیاسی نیز ناشی از این ازدواج ابدی شده است خشونت دینی و دین داران بی ربط به خشونت دردین میتواند باشد؟
[۱] همه نقلها از آقای علی امیری، از مقاله منتشر شده در بی بی سی است.
[۲] علاوه بر این ویدئو، به این ویدئو هم که سند نخستین مربوط به قبل از قتل فرخنده است، توجه کنید.
[۳] Swingwood Alan, (1977) The myth of mass culture, p 26.
[۴] در این باره رجوع کنید به:
Billington Rosamund,(1991) Culture and society, p 63.
Hall, S. (1980) , Culture, the Media and the ”Ideological effect” in: James Curran et al.: Mass communication and Society, p. 7.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.