میگویند یکی از بهترین راههای فراموشی بدبختی خود، فکر کردن به بدبختی های دیگران است. مشخص نیست حکمایی که این راه حل را تجویز کردهاند خودشان در هنگام تجاوز شدن یا گرسنگی کشیدن چه میکردهاند. آیا با فکر کردن به میلیون ها تجاوز دیده دردشان کمتر میشده؟ بعید نیست. حتی ممکن است به اوج لذت جنسی هم رسیده باشند. بالاخره فرقیست بین حکما و افراد معمولی.
طنزنویسها و ظریف گویان بزرگ معمولا از دل بدترین فجایع، مضحکترین لحظه ها و نابترین طنزها را بیرون کشیدهاند. سعدی با هزلیات مشهور و لحن طنزآمیز و کنایههای شیرین در آثار پندآموزش، عبید زاکانی با طنزهای تند و تیز و هجو سنگین اخلاق مردمان زمانهاش، و حافظ با کنایههای بینظیرش به دستگاه زهد و ریا و دینفروشی هر سه در دوران حکومت ایلخانان مغول در ایران میزیستهاند که احتمالا نحوه حکمرانی و اخلاقشان چندان بهتر از حکمرانان جمهوری اسلامی نبوده است.
پس چند نتیجه مهم با همین چند سطر حاصل شد: یکی اینکه اگر کسانی توانستهاند در دوران مغول طنزآوری کنند بعید نیست ما هم بتوانیم در دوران کنونی طنز بنویسیم. دیگر آنکه مرور تاریخی طنز ایرانی و وضعیتهایی که طنزنویسان در آنها قرار داشته اند میتواند به ما کمک کند که وضعیت فعلی را فراموش یا بهتر تحمل کنیم، ای بسا به اوج لذت هم برسیم! نتیجه مهم دیگر اثبات وجود خداست که صرفا چون بعد از چند جملهی پراکنده به نتیجهگیری دلخواه پرداختیم دیدم بد نیست به سنت حکما و علما و الهیون و نویسندگان کتابهای تعلیمات دینی دبیرستان یک اثبات وجود خدایی هم بچسبانیم تهش. قرار است این یادداشتها خندهدار و مفرح هم باشند.
طنز در ایران باستان و بُزبز آسوریگ
وقتی مسلمانان مهاجم به ایران ساسانی رسیدند چنان آیین رافت و رحمانیای بنا نهادند که تا دهها سال از مدائن تا مرو و از خوزستان تا تبرستان دود به هوا میرفت. بخشی از این دودها دود درونهای ریش بود اما بخشی مربوط به آتسشوزیهایی بود که قربتا الیالله انجام میشد و البته کتابها و کتابخانهها سهم عمدهای در احتراقات الهی داشتند. به این ترتیب آثار مکتوب اندکی از ایران پیش از اسلام بجا ماند و امروزه معلوم نیست واقعا ایرانیها ملت بیفرهنگ و بیسوادی بودند -آن طور که اسلامیستها میگویند؛ یا ایران باستان قلب ادب و عدل و دانش و هنر دنیای آن روزگار بود-
آن طور که ایرانیستها میگویند. تا آنجا که به ما مربوط است متن طنزآمیزی از آن دوران در دست نیست جز قطعه شعری به زبان پهلوی به نام درخت آسوریگ که شرح کلکل بزیست با نخلی، و تازه راستش به نظر من چندان هم طنزآمیز نیست مگر آنکه تمام کلکلها و جدلها و روکمکنیها را جزو مقوله طنز حساب کنیم. البته با چنین کاری چنان مجموعهی عظیمی را وارد «طنز» خواهیم کرد که بیچاره در چشمبهمزدنی منفجر و نابود خواهد شد. (مگر جز این است که ۸۷.۶ آثار مکتوب در علم کلام، کلکل و مجادله است؟) بنابراین اجازه بدهید “خندهآوری” را یکی از مولفه های طنز بدانیم تا بتوانیم سروتهش را جمع کنیم.
هجاگویی و کاریابی برای بانوان
هرچقدر از ایران پیش از اسلام آثار شوخطبعانه کم داریم در عوض آثار زیادی از دوران پس از اسلام بجا ماندهاند. تا پیش از انقلاب مشروطه و آشنایی با نقد به مفهوم مدرن آن (یا به قول فتحعلی آخوندزاده “کریتیکا”) عمدهی این شوخطبعیها در هجو و هزل و مطایبه خلاصه میشد. مطایبات، شوخیهای دوستانه و لطیفههای نسبتا مودبانه برای خوش کردن حال بودند. هزلیات (هزلها) همان مطایبات بودند اما با تندی و رکاکت بیشتر که حد و مرز اخلاقی ای نداشتند و بسیاری اوقات تا حد بد کردن حال هم میرسیدند. هجوها، غالبا اشعاری بودند که برای تحقیر و مسخرهکردن یک شخص یا گروه با انگیزههای مختلف سروده میشدند و معمولا با شوخطبعی همراه بودند.
بسیاری معتقدند که هجوگویی سنتی عربی بود و با اسلام وارد ایران شد. خوشبختانه اعراب مسلمان صدر اسلام، کتابخانهای در صحاری عربستان نیافتند تا کتابسوزی راه بیندازند و در نتیجه بر خلاف آنچه بر ایران رفت، آثاری از ادبیات پیش از ظهور اسلام بجا مانده است. همین آثار نشان می دهند سنت هجاگویی در بین قبایل عربی وجود داشته و در جنگها و درگیریهای دائم بین قبائل، هر قبیلهای که شاعری داشته که با شعرهای تمسخرآمیزش قبایل دیگر را تحقیر کند برگ برنده را داشته است و حتی بسیاری باور به قدرتهای جادویی شاعران هجاگو داشتهاند. خوشبختانه یا متاسفانه از بین “خودمون اول داشتیم”گراها، هنوز کسی پیدا نشده که هجاگویی را هم به هنرهای ما ایرانیان که بقیه از آن تقلید کردند و بعدا مدعی آن شدند، اضافه کند و کنارِ دستِ اولین بودنهایمان در منشور حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق حیوانات، ستارهشناسی، بهداشت محیط زیست، شکافت اتم[۱] و غیره بنشاند.
احتمالا قدیمیترین هجایی که به زبان فارسی در دست است هجای یزید ابن مفرغ شاعری ایرانی است که علیه ابن زیاد سرود. ابن مفرغ که در قرن اول هجری میزیست به فارسی و عربی شعر میگفت هجوهای گزندهای علیه معاویه و خاندان ابنزیاد سروده بود.
به دستور عباد ابن زیاد حاکم سیستان ابن مفرغ را زندانی کردند، سپس برای تحقیرش شراب و مسهل زیاد خوراندند و وقتی خودش را آلود، در قفسی انداختند و دور شهر گرداندند. بچهها دنبالش افتادند و پرسیدند “این چیست؟ “
او هم که گویا به تعلیم و تربیت بچهها خیلی اهمیت میداد و دوست نداشت هیچ سوالشان را بی پاسخ بگذارد گفت:
آب است نبیذ است
عصارات زبیب است
سمیه روسپی است
که ترجمه نبیذ و روسپی به عربیِ فارسیفهم میشود: شراب و فاحشه. «سمیه» هم که ترجمه ندارد و نام مادر زیاد است. شغل پیدا کردن و دوست یابی برای خویشاوندان مونث افراد، یکی از شغلهای ثابت هجاگویان و هزلگویانِ محترم زبان فارسی را تشکیل میدهد. بالاخره تعارف که نداریم وقتی در قرن بیست و یکم هنوز “فحش خواهر مادر” سخت در مرز پرگهر رایج است، از نیاکان هزارسالهی زن و اژدها در خاکگذار چه انتظاری است؟
هشدار ادبی
در ادامهی این یادداشتها و در خلال مروری بر طنزنویسی ایرانی، بخشهایی از ادبیات طنزآمیز فارسی که به خاطر داشتن کلمات جنسی، توصیف شهوترانیها، توهینهای قومی و جنسیتی و محتوای ضد دینی، تاکنون همیشه در رسانههای فارسیزبان سانسور شدهاند نقل خواهند شد. لطفا اگر تاب دیدن و خواندن چنین محتوایی را ندارید از پیگیری ادامهی مطلب خودداری کنید. آنچه که در کوچه و خیابان میشنوید البته امر دیگریست. مودب بودن هم شاید از همان چیزهاییست که مثل حقوق بشر، ما در آن اول بودهایم.
۱] جایی دیدم که “دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی”ى هاتف اصفهانی را هم دلیل روشنی بر نخستین بودن ما ایرانیان در دانش هستهای آورده بود. به قول حکما: چرا که نه؟!
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
دوست دارم طنز تیز…..تیز…باشد
یکشنبه, ۱۹ام آذر, ۱۳۹۱