شش سال، آن روزها که حکمها پشت سر هم میآمد، شش سال یک عمر بود برایمان که مگر میشود ۶ سال بگذرد و زندانیها آزاد نشده باشند. حالا شش سال برای خیلیها آرزو شده است. برای آنهایی که حکم ۱۰ سال و ۱۵ سال گرفتند. شش سالهها آدمهای خوشبختی هستند که همین سال ۹۴ میتوانند برگردند سرخانه و زندگیشان. آنها میمانند. بهاره میماند تا سالهایش را به ۱۰ برساند و بارتمام فعالیتهای دفترتحکیم وحدت را از آغاز تا حالا یک تنه به دوش بکشد. آن روزی که شد تنها دخترعضو شورای مرکزی، قرار نبود یک تنه به اندازه همه قبلیها و بعدیهای تحکیم در زندان بماند.
حالا «آقای عباسی» که رابط وزارت اطلاعات با بند زنان است و هرچند وقت یکبار میآید توی بند. آمده و درجواب سؤال بهاره که آیا «مرخصی شب عیدی دارد یا نه» گفته است که «تا آن بهاره هدایت در زندان نمیرد، آزادت نمیکنیم.»
میخواهند آن بهاره هدایت، آن تنها دخترعضو شورای مرکزی تحکیم بمیرد. آن دختری که میرفت مینشست جلوی دانشگاه امیرکبیر پلاکارد دستش میگرفت دراعتراض به زندانی بودن دوستانش. آنکه روی شوفاژ سلول ۱۵ را با میخ کنده بود و اسمش را نوشته بود برسلولهای اوین که با هیچ رنگی پاک نمیشد. آنکه وسط بگیر بگیرهای ۸۸، نشست جلوی دوربین و برای دانشجویان اروپایی از سرکوب و کشتار درخیابانهای تهران گفت.
میخواهند آن بهاره هدایت بمیرد تا آزادش کنند. نمیدانند اگر مردنی بود دراین ۵ سال و خردهای مرده بود. نمیدانند انتظارشان بیهوده است. نمیدانند بهاره هدایت نمیمیرد. جسم و جاناش در زندان پیر میشود و نمیمیرد…
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مردهاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید
بس کنید از فریدون مشیری
چهارشنبه, ۱۳ام اسفند, ۱۳۹۳