یادداشت ۳۹

 

توضیح:

 طی هفته دوازدهم سی وپنجمین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزپنجشنبه/۶ آبان ۱۴۰۰برابربیست و هشتم (۲۸) اکتبر۲۰۲۱

به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کار خود را به پیش برد.

درروزپنجشنبه خانم عصمت طالبی کلخوران و آقای مختار شلالوند بروجنی، بعنوان خانواده های خاورانی ویکی اززندانیان سیاسی دهه ۶۰ وجان‌به‌دربرده ازاعدام‌های دهه ۶۰ در دادگاه حضور یافتند و به ادای شهادت خود پرداختند.

در این یادداشت به شهادت مختار شلالوند بروجنی  خواهم پرداخت. نامبرده ازلندن(انگلیس)بعنوان شاکی وشاهدوباحضوردردادگاه استکهلم،   درعصر روز پنجشنبه ۲۸اکتبر۲۰۲۱با اظهارات خودبرای دادگاه بعنوان بیست وهشتمین شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعوداشرف سمنانی۱۱-سولمازعلیزاده ۱۲- احمد ابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار ۱۵-حسن گلزاری(بخش اول)وحسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی  ۱۹-مهنازمیمنت ۲۰- مهری حاجی نژاد۲۱- سیدجعفر میرمحمدی برنجستانکی ۲۲صدیقه حاج محسن۲۳- ویدا رستم علی پور۲۴- لاله بازرگان ۲۵- علی ذوالفقاری ۲۶-رضا فلاح ۲۷-  عصمت طالبی کلخوران دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

توجه : آنچه در تابلوی پیشانی یادداشتم می بینید ، نمایه ساک وسائل باقی مانده از«حمزه شلالوند» است در زندان گوهر دشت تحویل خانواده دادند.  مادر حمزه آنرابه یادگارازدورترین سال ها تا پیرانه سری مادری اش که در کنارساک چاتمه زده با خود نگهداشت وبه مختار رساندند تا بعنوان سندی غیرقابل کتمان دراختیاردادگاه استکهلم بدارند!

حمزه خود دردوم شهریور۱۳۶۵طی نامه ای درحق مادرش می نویسد:« …مادرم به راستی برایم یادآور زحمت وتلاش های خستگی ناپذیریک انسانی که درپی هدف والای خوش استوار،سرفرازگامهای محکم خویش را برزمین سخت می کوبد. مادرتو زیستن را به من آموختی وشرف را در تمامی ی وجودم به یادگارگذاشتی….» (آخرین فرصت گل، مهدی اصلانی، ص ۱۷۸، چاپ باران استکهلم )  

مادرحمزه ازروزی که جنایتکاران زندان گوهردشت ساک جگرگوشه اش ، بعدازاعدام هابدو واگذارگذاشتند.آنرا همچون عزیزی یگانه با خود نگداشت و ازاطاقی وبه اطاقی دیگربا خود می برد و بویش می کرد، نظافتش می نمود تا شاداب بماند وروزی در دادگاهی با مشخصه دادگاه استکهلم میراث مستندات پرونده جنایتکاری بامشخصه حمیدعباسی(نوری) باشد که به انکارهمه آن رخداد های خونین هزاران هزار خون های ریخته شده و حتی موجودیت خود زندان گوهردشت  تا به امروزبرآمده است .

این ساک به نشانه مادری دلسوخته وجوان ازکف رهانده،امروزدرچشم شاکیان وشاهدان دادگاه استکهلم، بسان برگ برنده ای درتقویت کیفرخواست دادستان های این دادگاه است،تاجائیکه خودحمیدعباسی(نوری) درروزدوم دفاعیه سراسر دروغین اش خود درتاریخ پنج‌شنبه ۲۵ نوامبر برابر  ۴ آذر   ۱۴۰۰مدعی شد:«اسم یک سری خواهر و برادر گفته شده که می‌گویند برادروخواهرماکشته شده، دیدید که شال و عکس و ساک می‌آور‌ند که می‌گویند: ضمیمه پرونده کنید، یک آقایی ساک با خودش آورده، اینجا نشسته، مختارشلالوند که می‌گوید: این ساک ۱۶ روز کوه به کوه در راه بوده تا به اینجا رسیده، اصلاً متوجه نیست چی می‌گه، مگر مواد مخدر است، یعنی هر کسی یک ساک بیاورد شما قبول می‌کنید؟»

 «مختارشلالوند»درروزشهادتش دردادگاه استکهلم ودربرابرچشمان حمید عباسی(نوری)درقبال پرسش دادستان با بغضی پُراندوه فریاد برآورد:«این ساک میراث برادرمن است.اورا کشتند. درجستجوی جسدش به هیچ جا نرسیدیم.برای پیدا کردن قبرش به هیچ جا نرسیدیم. این ساک را دادند وچیزهایی که درون این ساک بود وبا تهدید که مراسم نگیرید!» نه صحبت از کوه و در و دشت و نه تشبیه بی مثال دروغگو شارلاتانی با مشخصه حمیدعباسی(نوری)رایدک میکشد. مختارشلالوند دربرابرپرسش دادستان ؛شرح ماجرا می نماید که تماما در این یاددشات به آن پرداخته شده است!

********  

باری دراین یادداشت اظهارات مختارشلالوند بروجنی،به عنوان شاهد وشاکی زندانی سیاسی سابق وفعال سیاسی، ساکن لندن(انگلیس)، عصر روز پنجشنبه۲۸اکتبربادادگاه استکهلم راانعکاس می دهم.

 رئیس دادگاه، قاضی ساندر: سلام خوش آمدید به سالن ۳۷استکهلم، امروزعصرپنجشبه ۲۸اکتبراست،دادگاه بدوی استهکلم به دادرسی اش ادامه می دهد وسلام ویژه به مختاربروجنی شلالوند می دهیم !

مختار:متشکرم وتشکرمی کنم ازاین فرصتی که برایم بوجودآمد،تابتوانم به سئوالات شمادررابطه بابرادرم،طی این چند جلسه پیش آمد،پاسخگوباشم وقول می دهم تمام حقیقت را تا آنجائیکه درتوانم است، به شما بگویم !

رئیس دادگاه:اسمم «توماس ساندر»است ورئیس دادگاه هستم و سمت راست شما دادستان ها نشستندودادستان ها استنادبه بازپرسی ازشما کردند. وگیتا هادین وینبری، وکیل شاکی است که وکیل شماهم است

رئیس دادگاه ادامه داد:همانطورکه خودت عنوان کردی این بازجویی درباره برادرت«حمزه»است.دادستانهادرباره اتفاقاتی که درباره برادرت «حمزه» صورت گرفته، سئوالات شان را می پرسند.بعد ازآنکه آنها سئوالاتشان تمام شد، مکنه دیگرانی که درسالن حضوردارند،سئوال بپرسند.دردادگاه وکلای مدافع (نوری) سمت چپ شما نشستند.قبل ازاینکه سئوالان ازشما شروع کنیم؛نوبت «گیتاهدینگ وینبری»،وکیل مشاورشما است، که کمی شرح ماجرا را برای دادگاه امروزروشن نماید!

وکیل مشاورگیتا:مختارشلالوندبروجردی که من«مختار»صدایش میزنم،وی متولد ۱۳۲۸شمسی برابر۱۹۴۹میلادی است.«مختار»۱۳۶۱ازایران بیرون آمد که درغیابش برای اوحکم اعدام صادرشده بود.«مختار» درنظام سلطنتی پیشین ونه دردوران نظام اسلامی درزندان بوده است.به« مختار» حکم دادند،ولی این حکم کتبی نبوده است.صورت مسئله اینگونه بود که اسم«مختار» رادریکی ازنمازهای جمعه،ادا کردند ومختاردریافت که بایدازکشورخارج گردد.«مختار»جانبدار حق وحقوق بشروازهواخواهان «مجاهدین» بوده است. اوامروز اینجا است که درباره برادرش«حمزه شلالوند بروجردی» صحبت کند

«حمزه»متولد۱۳۲۹برابر۱۹۵۰است.«حمزه»ازهوادران سازمان مجاهدین بوده،که درسال ۱۳۶۰دستگیرشده است.«مختار» فکرمی کند که برادرش ابتداء یک حکم پانزده(۱۵)سال برایش بریدند وبعداین حکم تغییرپیداکردوبه ده(۱۰) سال زندان بدل گردید.

«حمزه»هم درزندان اوین وهم درگوهردشت بوده وبخش بیشترش رادرزندان گوهردشت گذرانده است و طبق اطلاعاتی که وجود دارد ،«حمزه»درتابستان سال۱۳۶۷درگوهردشت اعدام شده است!

تاآنجائیکه«مختار»اطلاع دارد،وسائل«حمزه»رابعدازاعدام اش برادر دیگر آنها به گوهردشت رفته وتحویل گرفته است. «مختار» بیشترین اطلاعات درباره«حمزه»راازطریق مادرش گرفته است. مادر«مختار» برایش تعریف کرده که مرتب به ملاقات«حمزه» میرفت. وآخرین باری که مادر«حمزه»را ملاقات کرد،دوتا سه ماه قبل ازدوران اعدام هابوده است!دختر«مختار»هم برای دیدن عمویش«حمزه»،به گوهردشت سرزده است.دیگرهم بندی های «حمزه»برای «مختار» توضیح داده اندکه برادرش آنجا بوده و درآنجا اعدام شده است.گواهی فوتی درباره برادرش است که در ایران صادرشده و«مختار»خودش درباره آن توضیح می دهد.این سند دیروزبه دستم رسید ولی فکر کنم که دادستان ها قبلااین سند را «مختار» به آنها داده وخودشان دیدند.حالامن چند کپی ازآن گواهی رادارم وبه شما می دهم تا نگاه کنید! واین لوازم شخصی «حمزه»راکه به خانواده تحویل دادند،«مختار»درباره آنها هم صحبت خواهد کرد. این ها مواردی بود که درشرح جرم می خواستم توضیح بدهم .

رئیس دادگاه:از«گیتا»وکیل مشاور«مختار»تشکرکردوافزود:این سندکتبی شماره۴۸وازدادستان خواست که نشان دادگاه وتوضیح دهد!

دادستان:همانطورکه می بینید این سندشماره۴۸است واینها اسنادی است که«مختار»درحین بازجویی وبازپرسی ها دراختیارما گذاشته وبه ما تحویل داده است. ساکی است که ازمقامات ایرانی تحویلشان دادند واین متعلق به برادرش«حمزه» بوده است واین هم شناسنامه و مدرک شناسایی است ودوعکس و این کاردستی ازبرادرش که درزندان درست کرده واین هم چکیده ای ازاطلاعاتی درباره برادرش ونامه هایی که اواززندان فرستاده وهمچنین عکس اش درکتاب«مهدی اصلانی»آمده وآنجااطلاعاتی درباره برادرش نوشته شده است،که خود«مختار»می آید وآنهارا تعریف می کند!

این سندی را که الان نشان می دهم:قبلابه عنوان اسناد این کیس نشان ندادم، ولی این صفحه بعنوان اسناد «ایران تریبونال» است،ومربوط به آنها است ودرآن لیست (سیدحمزه شلالوند) ونوشته دراوین اعدام شدهاست!وهمچنین درکتاب «محمود رویایی»به نام «آفتابکاران» ،آنجا هم اسم شخصی که اعدام شده نوشته که دراوین اعدام شده است.دراین باره هم سئوال خواهم کردواین تصاویررا که الان نشان دادم، به اسناد کتبی اضافه می شود.این ها مطالبی بود که قبل ازشروع می خواستم نشان بدهم .

رئیس دادگاه:مرسی دادستان،پس نکته اصلی سندشماره۴۸ بودکه در باره آنها سئوالاتی خواهید کردو بقیه اش هم راکه قبلا تحویل دادید.

رئیس دادگاه:ممنون ازاین تشریح کامل وقشنگ ودقیق شما.

حالادیگربازپرسی از«مختارشلالوند»راشروع میکنیم وکل بازپرسی فیلمبرداری  وتصویری برداری می شود.دادستان ها بفرمائید!

دادستان : سلام « مختار» 

مختار: سلام مختار،من اسمم مارتینا وینسلو ویکی ازدادستان های این کیس هستم.امروزمن درباره برادرت«حمزه»،سئوالات رامی پرسم.درمقدمه می خواهم ازتوخواهش کنم،چون مدت زمان زیادی ازاین اتفاقات گذشته است،اگرمطلبی یادت نیم اید ویا مطمئن نیستی، ازاین کلمات استفاده کن واین رابگوکه مطمئن نیستی وهمچنین مشخص باشه،اگرمشاهدات شخصی خودت رادیده یاشنیدی،یا اینکه ازدیگران شنیدی معلوم باشد که کدام به کدام است!

دادستان ادامه داد : می شود اسم کامل «حمزه» را بگوئید؟ 

مختار:بله ، « حمزه شلالوند بروجردی»!

 دادستان : تاریخ تولدش چی بود؟

مختار: دوازدهم اسفند۱۳۲۹  

دادستان: تاریخ تولد خودت چی است؟

مختار:سوم دی۱۳۲۸که برابر ۲۳ دسامبر۱۹۴۹ است!

         دادستان:آنکه که معلوم است بین توو«حمزه» فاصله سنی کمی بوده است؟

مختار: بله، یکسال و نزدیک دو ماه!

       دادستان:درخانواده به غیرازشما خواهروبرادردیگری است؟

مختار:الان دوخواهرویک برادرهست که برادرم حالش زیاد خوب نیست!

دادستان:اینها درایران زندگی می کنند ؟

مختار: بله ، همه شان درایران اند!

دادستان: برادرت« حمزه» کی دستگیرشد؟

 مختار:برادرم «حمزه» به فاصله کمی بعدازسی ام خردادسال۱۳۶۰

دادستان :می دانی کی برادرت دستگیر شد؟

مختار:بطوردقیق روزش رانمیدانم،خودم تحت تعقیب وفراری بودم وبرادرم هم تحت تعقیب بود.بایدبگویم:تمامی اطلاعات من،بغیراز آنچیزهایی که ازدوستان برادرم شنیدم،اززبان مادرم ودخترم وکمتر خواهرم است!

دادستان:توگفتی تحت تعقیب بودی، دلیل تحت تعقیب بودن شما چی بوده است؟

مختار:رژیم مارابه دلیل فعالیت هایی که دررابطه باسازمان مجاهدین داشتیم تعقیب می کرد.

 دادستان :آن موقع درباره کدام سازمان دارید حرف میزنید، با چه سازمانی؟

مختار:درآن موقع من هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران بودم!

دادستان :برادرت هم همین بود یا چیز دیگری بود؟

مختار: بله همین سازمان!

دادستان : خوب افراد خانواده شما ویا خود شما یادتون است که چگونه برادرتان رادستگیرکردد. چی شد آن موقع که ایشان را گرفتند؟

مختار:من آخرین باربرادرم راروزسی خرداد،حدود ساعت هفت شب یا کمی دیرتر،شنیدم که بعدازتظاهرات آن روز،برادرم دچا رتصادف شده وخواستند که اورا زیربگیرند،یکی ازدوستان همشهری ام، به شکل تصادفی، خبررا به من گفت: که داداش من را دیده والان اوکجا است ومن بعد ازپایان تظاهرات که همه مان فرارکردیم، من به آنجا رفتم واورادیدم واین آخرین دیداربابرادرم بودودیگرهرگزاورا ندیدم!

دادستان : این تظاهرات چی تظاهراتی بود؟

مختار:این تظاهرات،شاهدآخرین تظاهرات مجاهدین بودکه درخرداد سال۶۰ برگزارشد!

دادستان :برادرت هم دراین تظاهرات شرکت کرده بود؟

مختار: بله!

دادستان : این تظاهرانت درکجا انجام شد؟

مختار: در تهران!

دادستان : وآن آخرین باربود، رفتی برادرت رادیدی ؟برادرت را کجا رفتی ودیدی؟

مختار:میدان راه آهن ودرمنزل یکی ازدوستان خانوادگی خودمان که آنجا روی تخت بستری بود،پوست کمروپاهایش رفته بود، یک طرفی خوابیده بودومن ابرازتاسف کردم وتاکید کردم که مواظب خودش باشدومن هم باید بروم جایی رابرای مخفی شدن پیداکنم. چون من هم تحت تعقیب هستم!

دادستان : توبعدا ازکجا فهمیدی که برادرت را دستگیرکردند؟

مختار: من دستگیری برادرم را خارج ازکشورشنیدم!

دادستان: ازکجا فهمیدی،کی به شما خبرداد، یادت می آید؟

مختار:آره، من خیلی وخیلی کم با خانواده ام تماس می گرفتم .چرا که هربارتماس می گرفتم،برایشان مشکل پیش می آمد . می توانم بگویم : که من فقط چند تلفن به ایران داشتم . دریکی ازاین تلفن ها خواهرم به من گفت:که «حمزه»هم به بیمارستان رفت،بیمارستان اسم رمز، زندان بود.گفتم:مشکلی نیست، کاری نیست،درست می شود.

دادستان:فهمیدی که اورا به کدام زندان بردند؟

مختار:اینراوقتی خانواده ام ،وقتی متوجه شدند،فکرمی کنم – مطمئن نیستم- درابتداء زندان قزل حصاربود! بعد ازآن ،تمام این مدتی که – من ازتشکیلات مجاهدین هم بیرون آمده بودم- هرتماسی که با ایران داشتم یا مادرم چهارباربه انگلیس آمد و هرباربین چهارتا شش ماه پیش من می ماند،فقط زندان گوهردشت بود که مادرم میرفت وآنجا را می دید.مادرم یک زن روستایی بود وتنها جایی که درتهران می شناخت،زندان گوهردشت بود.هربارچهارده ساعت ازشهر خودمان – اندیمشک-،ازجنوب ایران باقطارخودرابه تهران می رساند،طی دو هفته یک بارکه با برادرم ملاقات کند.آخرین باری که مادرم، برادرم رادید ودیگرهرگزندید،اواخراردیبهشت ماه بود! 

دادستان : درچه سالی؟

مختار: سال ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت!

دادستان :وقتی که خودت فرارکردی،مستقیم به انگلیس یاجای دیگر رفتید؟

مختار:من درایران تحت تعقیب بودم، وقتی ازایران فرارکردم،با پای پیاده وبعضی جا ها با اسب،خودم را به ترکیه رساندم.از ترکیه ویزای ایتالیاوازآنجابه فرانسه،تازمانی که با سازمان مجاهدین بودم درفرانسه ماندم،بعد که با مجاهدین خداحافظی وتمام کردم،به انگلیس آمدم واز سال ۱۹۸۶تا حالا من درانگلیس هستم!

دادستان:سفرهایی که مادرت ازایران کرده وپیش شما درلندن می آمد،همان زمان هاست که برادرت درگوهردشت است؟

مختار: نه!

دادستان : مادرت کی ، بعد ازاعدام ها به انگلیس آمده است؟ 

مختار:تمام سفرهای مادرم به انگلیس،بعدازسال۱۳۶۷بوده،یعنی بعد ازاسیرکشی سال۱۳۶۷بوده است!

دادستان:خودت ازایران سال۱۳۶۰یا۶۱ بیرون آمدی؟

مختار: من سال ۶۱خارج شدم!

دادستان:حالاافراد خانواده، مادرت یا دیگران، برایت تعریف کردند که آیا برادرت «حمزه» به چیزی محکوم شدیا نه؟

مختار:ماحکمی دریافت نکردیم.یعنی آنچه که گفتم- زبان مادرم هست – ماهرگزحکمی دریافت نکردیم.آن چیزهایی است،اینجادارم وتحویل شما دادم.حکم دریافت نکردیم.اول می گفتند:پانزده سال،وبعدگفتند: شده ده سال وداشت زندانی اش را می کشید!

دادستان:ازچه کسان واشخاصی شنیدی که این حکم ها عوض شده است، اول اینقدربوده وبعد آنقدرشده، این را ازکجا می دانی وآن شخص ازکجا می داند.اول بگوآن شخص کیست؟

مختار:تمام اطلاعاتم،بجزآنهایی که اگرپیش بیاد،تمام اززبان مادرم است.برای شماروشن کنم- مادرم یک زن روستایی بودکه سواد نداشت- به من می گفت،می گویند:پانزده سال به او زندانی دادند وبعد دوباره می گویند: ده سال به اوزندانی دادند.این دقیق صحبت مادرم است.

دادستان:پس نمی دانی که مادرت اینها را ازکی شنیده است، آنهاییکه گفتند،کی ها هستند؟

مختار:مادرم درارتباط با «حمزه» ودرارتباط با زندان این حرف ها رامیزد ودیگرکسی نزدیک ازمادرم به«حمزه» که برود زندان واو را ملااقات کند، نبوده است!

دادستان:مادرت برای توتعریف کرد که وضعیت برادرت درزندان گوهر دشت چه جوری بود؟

مختار:آری،تعریف کرد.وضعیتش خوب نبوده است، اگر چه روحیه اش خیلی خوب بوده است،ولی براثردست بند قپانی،کتف هاش آسیب جدی دیده بودند. ویک بالشتگی زیرکتف اش می گذاشنه ودستش را رویش آویزان میکردتادستش نیافتد.بگذاربگویم:که آنرا«دکترسیف الله قیاس وند» که همشهری مادرم است،برایش درست کرده بود. دکتر قیاس وند به همسرش می گویدواوآن بالشتک رادرست میکندوبرایش به زندان میآورد. باری«دکترقیاس وند»،خودش زندانی بودودرسال  ۶۷اعدام شد. دخترم متوجه شد که دست برادرم آسیب دیده است و نمی تواند خوب حرکت بکند وموقع ملاقات دستش رابه شانه «دکتر قیاس وند» می گذارد. ووقت ملاقات با مادرم در حین صحبت از پشت شیشیه،دستش را آنجا می گذارد،ووقتی دخترم ازاومیپرسد:« «دستت چه شده است؟»،«مختار» تمامی روایت ملاقات دخترش با عمویش «حمزه» را- با بیانی بغض آلود برای دادگاه استکهلم تعریف می کند-، برادرم که معروف به شوخ طبعی بود ودرزندان به همه روحیه میداد،میگوید:«چیزی نیست،بیش ازحدازمن پذیرایی کردند»، یعنی اذیت شدم.         

دادستان:تو: مدت زمانی که خارج ازکشوربودی، گفتی: مادرت هردو هفته یکبارمی رفته واورا ملاقات می کرد.آنموقع،درباره -آن زمان داریم- صحبت می کنیم .آن موقع شماچند مدت یکباربا مادرت تماس می گرفتی، یعنی تماست مرتب بود یا چه شکلی بود؟

مختار:من اصلاتماس مرتب با خانه و خانواده مان نداشتم.تماس ها جزبُوی مرگ ومتلاشی شدن خانواده مان را نداشت!یکی از تماس هایی که من گرفتم،تاریخش یادم نست-من درحساب وضعم خیلی خراب است -،ولی تولد من شب کریسمس است.من آنشب کارمی کردم. روزهای نزدیک به تولدم گفتم: یه زنگی بزنم وآنها راخوشحال بکنم.تلفن کردم ازاین تلفن های پولی خیابانی بهره گرفتم.زن دایی ام – افسرخانم- را گوشی را برداشت. گفتم:«سلام،مختارهستم،چطورید؟»هول شدوگفت: «گوشی دستت، گوشی دستت!» با یکی ودونفردیگرگوشی رادادند، ولی ازخونه مون صدامی آمدوهمهمه بودوگفتم«چراکسی بامن صحبت نمی کند؟» گفتند:« گوشی را می دهیم به برادرت» گوشی را به برادرم دادند.به برادرم گفتم:«چرا صحبت نمیکنید.این سروصدا ها درخونه چیه؟»برادرم بغض کرده وباگریه گفت:«می خواهی بدانی؟» گفتم:«آری»، گفت: «برادرت «حمزه» را زدندواعدامش کردند» گفتم:«بالاخره مواظب خودتان باشید.این راهش بود ورفت وچه کارکنیم؟

دادستان:خوب گفتی که روزتولدت۲۴ کریسمس بود، ولی سالش رانگفتی، چه سالی بود؟!

مختار: این تلفنی که من زدم سال ۱۳۶۷بود.این تلفنم بطورتقریب، بیشترازدو ماه،بعدازآخرین ملاقات مادرم،درزندان گوهردشت،با برادرم بود که آنهم آخرین ملاقات مادرم بود.!

دادستان:توقبلاگفتی که مادرت درماه اردیبهشت به دیداربرادرت رفت، درسته؟

مختار:بله،گفتم:درماه اردیبهشت بود،مادرم ماه اردیبهشت رفت برادرم راملاقات کرد وبعد ازآن دیگرملاقات نکرده است. این تلفنی که شما پرسیدید. زمانی است سال۶۷بود،یعنی چند ماه بعد ازآن یعنی زمانی که اورااعدام میکنندوبرارم میرود ساک اش رامی گیرند، ازاعدام اش باخبرمی شوندومن تلفن کردم واین خبررا شنیدم.!

دادستان : ازاردیبهشت چه سالی را حرف میزنیم؟ سال۶۷ ؟

مختار: بله!

دادستان :گفتید که ازآنها خواسته بودند که بیائید واسباب هایش راتحویل بگیرند؟» درسته؟

مختار:مادرم بارهابه زندان گوهردشت میرودوبه اوملاقات نمیدهند، خانواده های زندانی آنجامی آیند،سروصدامی کنند،حساس می شوند ومتوجه می شوند،اینکه خبرهای هست وچرابه هیچکس ملاقات نمی دهند،کم وکم شروع می کنند به بعضی ها گفتن،مادرم می بیند بعضی ها بیرون می آیند وحالت غش به آنها دست میدهد،گریه و زاری می کنند که بچه هایشون اعدام شده اند!

دادستان :این کجاست وکدام زندان است؟

مختار:این زندان گوهردشت است،همش مادرمن زندان گوهردشت را یادگرفته بود.وقتی مادرمن نهایتا می پذیرند،ه بروند توی زندان صحبت کنند،به اومی گویند:«به زندان اوین برو»،منظورم اززندان اوین یعنی بروازدادستانی آنجاوجریان پسرت را پیگیری کن. آنجا به مادرم می گویند: که پسرشما،”محارب” بوده وما اعدامش کردیم. خواهرم گریه و زاری می کند ومی گوید:«جسدش کجاست؟»!

دادستان:چه کسانی به زندان اوین رفتند وآنجا خبردارد شدند که برادرت اعدام شده است؟

مختار:آنجامادرم وخواهرم به زندان اوین میروند،ولی وقتی می گوینداعدامش کردیم،به آنها می گویند بروید ویک مرد را بفرستید. می گویند:«ما درخانه مردنداریم.پسربزرگم که فراری است،این هم این اتفاق برایش افتاد.یکی دیگرهم هست که حالش خوب نیست والان هم حالش خوب نیست.مادرم می گوید :من مردی راندارم».آنها می گویند:«برویدوفقطمردی رابفرستید،ازفامیل هاتون واز آشناهاتون. مادرم می ایدوبا تحکم به برادرم میگویدوبا حالتی که داشت،می گوید برووببین چه خبراست؟»!مادرم یه چیزهایی را حدس میزد.مختار ادامه می دهد:«من فکرمی کنم یک نکته رااشتباه کردم.آن موقع به مادرم نمی گویند که«حمزه»رااعدام کردند که می گویند بروید یک مردبفرستید.آن موقع برادرم می رودوساک «حمزه» اعدام شده را به او می دهند»

دادستان:برادرت کجا رفت که این خبررا به اودادند؟

مختار:برادرم به دنبال توصیه مادرم،به دادستانی زندان اوین رفت.

دادستان:به برادرت چه گفتند؟ به اوگفتند که برادرت کجا اعدام شده وچه جوری اعدامش کردند؟

مختار:همان نکته ای که پیشترگفتم اشاره می دارم.گفتند:«برادرت «محارب» بوده واعدامش کردیم.»برادرم میگوید:«برادرم که زندان بود وحکم داشت وزندانی می کشید،آخرچرااعدام شد؟به اومی گویند: «زیادی صحبت نکن،برو»،مادرم وخواهرم هم دنبال جسد میروند، برای جسدمیروند-که من اینرا پیشترگفتم- خواهرم می گوید:«زندانی راچراکشتید؟جسدش کجاست؟»به اوگفتند:«ازاین جابرووگرنه تو را درهمان سلول برادرت،جامیدهیم»ولی وقتی بعدازیکماه ودو ماه، مسئله جسد برادرم منتفی شد.مادرمن مرتب دنبال قبربرادرم می رفت.برای اینکه محل قبربرادرم رابه بگویند.بعد این کاغذ رابه اومی دهند که تائیدیه مرگ وفوت برادرم است،ولی هرگزنمی گویند:«که کجاخاکش کردند.»مادرم به خواهرم می گوید:« بس است دیگر،مابه اندازه کافی کشیدیم،شماها برای من ماندید،آرام وآسوده بمانید. دیگرمن دنبال قبرپسرم نمی آیم.درهمان سفرمادرم درتهران – خانه فامیل ما- میماندوخواهرم که به همراه شوهرش وبچه چند ماهه بغل شان بود،برمی گردند که بروند به خواهر بزرگم در به اصفهان سر بزنند،درراه تصادف می کنندوخواهرمن مُرد.درجستجوی  قبروجسد برادرم،خواهرمون راهم ازدست دادیم!

«مختار»بابغض فریادبرآورد:«من فرارکرده وزن وبچه ام را آنجا گذاشتم وآمدم.چهل سال است پسرمریض ام راندیدم.- با بغض برزبان راند- دخترم رابعدازشانزده سال درقبرس دیدم.اوالان،برنامه دادگاه رادر- یوتوپ- دارد گوش می دهد.خیلی دلش می خواست بیاد ونمی تواند، ناتوان است و ام .اس پیشرفته دارد.نتوانست بعدازدیپلم درس بخواند،یعنی هیچ جا،اورا نپذیرفتند»

رئیس دادگاه، قاضی ساندر:قبل ازاینکه به ناهاربرویم،یک سری اطلاعات را باید بگویم:شایدبهتربود که امروزصبح که شروع کردیم این رامی گفتم،خوب است که آگاه باشید که دررابطه ازبازپرسی « سارانیکو»فردا،موکل«یوران یالمارشون»،خبردادند که این حد حالش بداست- حالافیزیکی یاروحی- که فردانمی تواند شخصا حضورداشته باشد.ازاینروفردا،هیچ بازپرسی نداریم وگفته است که وقتی نوبتش شد،ترجیحا می خواهد که ازطریق لینک ویدئویی باشدوبا توجه به وقت ما،به ژانویه وفوریه می افتد که بایدیک وقتی برای اوتعیین بشودواگراعتراضی نیست می خواهیم دربرنامه دهم ژانویه ویا دوم وسوم فوریه بگنجانیم.اگرکسی نظری دارد،ما گوش می کنیم. پس «یوران یالمارشون»،توصحبت بکن واین تاریخ هایی که گفتم،(دهم ژانویه- دوم وسوم فوریه- بیست ویکم و بیست وچهارم فوریه وهشتم مارس) وخبرش را به ما بدهید.بهتره همان دوتاسه روزاول باشد یعنی دهم ژانویه ودوم وسوم فوریه را ترجیح می دهیم .

یوران یالمارشون: به نظرم فوریه بهترازژانویه است .

رئیس دادگاه:تصمیم گرفته شدووقتش راسوم فوریه بعدازظهرمی گذاریم!

*******

دادستان:ببینید آقای «مختار»من قبل ازاینکه سئوالات باقی مانده را طرح کنم.یک مطلبی راشما قبل ازظهرصحبت کردید. می خواستم درباره آن از شما بپرسم وآن اینکه شما کی ازخانواده تان خبراعدام برادرتان راگرفتید؟

مختار:من خواستم این توضیح بدهم که یک چیزرابه طوردقیق به لحاظ زمانی نگفتم والان می خواهم دقیقا آنرا توضیح بدهم که خوشبختانه خودشان پرسیدند.وآن اینکه؛من ماه دسامبر۶۷به خانواده ام تلفن زدم،ومتوجه شدم که مادرم،برادرم رااواخراردیبهشت ملاقات کردندودوماه ونیم بعدازآن ملاقات،اورااعدام کردند ومن اینرا در دسامبرمتوجه شدم. 

دادستان:اکی،ببینید شما متوجه می شوید که برادرت دوماه ونیم بعداز اردیبهشت اعدام شده،همین امروزهیچ ذهنیتی دارید که چه جوری این خبربه دستتان رسید وکی مشخصا اینرابه شما گفته یا به چه طریقی به گوش شما رسیده است؟

مختار:اینراافرادی که بابرادرم درتماس  وملاقات بودند واین خبررا ازدادستانی شنیدندوآن ساک رابه آنها دادند.اینهاهمه دررابطه با خانواده من اند یعنی (مادرم،خواهرم) بودند، کس دیگری این جریان را به من نمی گوید!

دادستان:آخرمن قبلا بحث شما را اینجوری فهمیدم که – چون گفته بودند: که یک آقایی ازخانواده بیاید- برادرتان است که میرود و این ساک را تحویل می گیرد …! 

مختار:بله، اوهم جزیی ازخانواده ام هست. چون مسئولین زندان نمی پذیرند که مادرها وخواهرها،این وسائل رابگیرند،می گویند:«بروید مرد خانواده تان را بیاورید.» برادرم میرود!

دادستان:خوب حالا وقتی برادرتان میرود وساک برادرتان را تحویل می گیرد،آیا به ایشان اطلاعاتی می دهند که برادراعدام شده شما،کی اعدام شده است؟

مختار:اعدام ها که همه می دانیم که درچه تاریخی انجام شده است، ولی به اینها اطلاع نمیدهند تاحدود دوماه ونیم بعد ازآخرین ملاقات مادرم که بعد ازملاقات،دیگرملاقات نمی دادند.این خبر را به برادرم می دهند.چرا که خواسته بودند که یک مرد خانواده بره و ساک باقی مانده دادش«حمزه»راتحویل بگیره،این خبررا به اومی دهند.من این مطلب راحالامی دانم،ولی دردسامبرسال۶۷، به خانواده ام تلفن می کنیم،ازآن موقع من متوجه این جریان می شوم  و ازآن موقع تا حالا این جریان را میدانم .  

دادستان: من حالاشاید دقت نکردم. شما بگوئید:چه زمانی به برادرت اطلاع می دهندواومیرود این ساک برادراعدام شده تان را تحویل می گیرد؟

مختار:ازجهت زمانی، دوماه ونیم بعد، اینها خبراعدام رامی شنوند، ولی من آنموقع نمی دانستم،وقتی درماه دسامبربا خانواده ام ضحبت کردم،به من گفتند:دوماه ونیم بعد ازآخرین ملاقات مادرم با برادرم، آنموقع اورا اعدام کردند.

دادستان:ببینید .الان ماه دسامبراست وشما داریدباخانواده تان صحبت می کنید؟

مختار: بله ، درسته!

دادستان :خوب حالا شما دارید با خانواده تان صحبت می کیند؛آیا درآن تماس تلفنی به شما اطلاع می دهند که برادرتان «حمزه»،درچه تاریخی اعدام شده است؟ دقت کنید؛ صحبت سراین استکه ؛چند مدت بعد ازاعدام «حمزه» خانواده ازاعدام اومطلع می شود؟همه پرسشم این است!

مختار:لااقل دوماه ونیم بعدازآخرین ملاقات مادرم!

دادستان: ببینید،شاید اینجا یک سوء تفاهمی میشود،چون ما اینجوری فهمیدیم که خانواده شما، مطلع می شوند که دوماه ونیم بعدازآخرین ملاقات مادرتان با برادرتان، برادرشما اعدام می شود. این درسته؟

مختار:آن موقع به آنها اطلاع می دهند!

دادستان: بعد گفتید:حالا ازبرادرتان خواستند که به زندان اوین بروند که این ساک را بگیرند؟

مختار: بله به دادستانی اوین!

دادستان: بعد آنجا به اواطلاع می دهند که «حمزه» اعدام شده است؟

مختار: بله!

دادستان:خوب آیا مطلع هستید که برادرتان کی و چه تاریخی به دادستانی اوین میرود؟

مختار:تاریخ اش را؟ بعدازاعدامها،زندان بان ها نگفتند.طول می کشد… اینها (خانواده)چندین باربه  زندان گوهردشت میروند ونمی توانندملاقات بکنند.- طول می کشد- آخرین باری که مادرم – برای ملاقات- به گوهردشت رفت،موفق می شود که اینها (مسئولین زندان) را ببیند، می گویند:« به دادستانی اوین برویدوآنجا به شما می گویند»

دادستان: حالا کمی جلوتر برویم.درمورد این گواهی فوتی که شما دادید، خوب – این  سند درتحقیقات مقدمانی-  نیست!

مختار:بله !

دادستان: خوب این چی است و به کی اینرا دادند؟

مختار:این گواهی تائیدیه فوت برادرم است که دادستانی آنرا به مادرم وخواهرم داده است. دراینجا می گویند:« درتاریخ۱۳۶۷ماه هشتم و روزیازدهم،خیابان وآدرس خونه ما را می گوید که«حمزه شلالوند بروجردی»فرزندبهرام ودولت(نام پدرم”بهرام” و نام مادرم”دولت”) ،متولد۱۳۲۹، شماره شناسنامه اش را گفته و صادره از اندیمشک و به مرض وحادثه ،فوت ومرده است»

دادستان:خوب نوشتند کجا فوت کرده است ؟

مختار:همه اش رامیخوانم:نوشته مرگش دردفترمردگان سال ۱۳۶۸ درحوزه بهشت زهرا،تابع اداره ثبت واحوال تهران به شماره  ۱۰۱۵۷ثبت شده است.این رونوشت خلاصه وفات، بدون هیچ عیب وخدشه وقلم خوردگی،برحسب تقاضای نامه کتبی،مثلاخانواده من، صادرشده است!

دادستان:اکی …بحث این است :آیا این گواهی فوت تاریخی هم دارد، آیا مال روزیازدهم، ماه هشتم سال ۱۳۶۸است ؟

مختار:بالای این نامه نوشته شده است : یازدهم آبان ۱۳۶۸

دادستان:خوب ولی آیا برای فوت برادرتان،تاریخ مشخص کرده اند؟

مختار: نه!

دادستان:خوب،ما این نامه راواردپرونده می کینم وباید ترجمه هم بشود.من این عکس ها رانشانتان خواهم داد.ازجمله این ساکی را که تحویل برادرتان می دهند،و من خواستم از پیش ازشما بپرسم: شما درجریانی یا جلسه یا جایی شرکت کردید، که درمورد اعدام برادرت صحبت کرده باشی؟  !

مختار:بله!

دادستان: در کجا ها؟

مختار:زمانی که این دادگاه می خواست آغازبه کارکند، من با کانال چهارسوئد گفتگوداشتم.با تلویزیون«من وتو» گفتگوداشتم.با صدای آمریکا مصاحبه داشتم وخیلی جاهای دیگر…بطورمشخص بعنوان یک شاهد،درپروژه «ایران تریبونال» حضورداشتم 

دادستان:آنجا شهادت خودتان را کتبی یا شفاهی ارائه دادید، یا به هردوشکل آنها را با هم ارائه دادید؟

مختار:من گفتارخودم رابه شکل شفاهی درمحضرآن دادگاه ،البته آن – دادگاه قدرت اجرایی نداشت- به شکل دادگاه استکهلم نبودکه متهمی ازایران درآن باشند که پاسخگوباشند،نبودند،-عین همین جا – به شکل شفاهی حرف هایم راعنوان کردم،که فیلم آن موجود است!

دادستان:فهمیدم.خوب شما درباره برادرت«حمزه»درآنجا صحبتی کردید؟

مختار: بله!

دادستان:آیا خاطرتان می آید که درکدام زندان بوده وشما چی گفتید؟

مختار:من آنچیزی که میگویم:زبان مادرم وازاولش هم گفتم، تمامی آنهااززبان مادرم وخانواده ام می آید،ولی به طورمشخص صحبت اززندان گوهردشت است.           

دادستان:من را فقط به لحاظ تکنیکی اینجا کمک کنند.باید ببخشید که من راستش اینراازدست دادم که می بایست مدارک اثباتی رانشان می دادم که به آن هااستناد کردم والان هم به آن ارجاع خواهم داد.از جمله؛ نکته شماره ۲۹وآنچیزی که الان می خواهم نشان بدهم.بخشی ازشهادت آقای«مختارشلالوند»،درصفحه۲۵۲پروتکل«J1»یی یک است.چیزی که می شودگفت:شهادت ایشان درسه صفحه دراین گزارش آمده است،چیزی که می خواهم به آن تکیه کنم،اینستکه، اینجا آمده که برادرایشان«حمزه شلالوند»درزندان های اوین وگوهردشت وزندان های دیگربوده است.حالادرهمین زمینه من ادامه بدهم و بپرسم،چون دراین لیست«ایران تریبونال»،درموردکسانیکه در زندان های سراسرایران اعدام شده بودند،درلیستی نوشته شده، ببینید «مختار»،اینجا اسم یک سخصی هست به نام«سید حمزه شلالوند» که شماره ۴۱۰۷است،محل تولد ومحل آنجایی که اهل آنجا است، شهر«اندیمشک»نوشته اندوگفته شده که هنگام اعدام۳۳ساله بوده است. بعد گفته شده که ایشان دیپلم دبیرستان داشته واعدامش درزندان اوین ازطریق حلق آویزشدن صورت گرفته است،ولی تاآنجائیکه من می فهمم،صحبت شما اینکه برادرشما درزندان گوهردشت اعدام شده است.اول این رابپرسم:این اطلاعاتی که من الان اعلام داشتم، شما قبلا دیده بودید؟واینکه شما ازاین لیست اطلاع داشتید؟!

مختار: می توانم توضیح بدهم ؟

دادستان:بله بفرمائید!

مختار:ببینید «حمزه»۳۳سالش بود که اعدام شد،کاملادرست است. «حمزه» بچه اندیمشک است این هم درست است.«حمزه» اوین اعدام شده، اصلامن نمی دانم. آخرین دیدارمادرمن،ده باروصد باربه من گفته است که من پسرم راآخرین بار،درزندان گوهردشت اواخر اردیبهشت دیدم و دیگر او را ندیدم! سیدحمزه نیست«حمزه شلالوند بروجردی»،ولی مادرایران کلمه بروجردی رانمیگوییم.تمام دوستان،  درآیدی فیسبوکم،توئیترم وهرجاکه ببینید من «مختارشلاوند»ام وبروجردی رادیگرنمیگوییم.اگریک چیزاستثنایی مثل اینجا(دادگاه)باشد، ما بروجردی را به کارمی بریم .ما سید ندارم!!

دادستان:ولی این “سید”، چیزی نیست که جزء اسم برادرتان باشد؟

مختار:هیچ ربطی به برادرم ندارد.فقطیک نکته رابگویم:که گروههای مختلفی هستند که اسم شهدا،کشته شده ها، اعدامی ها وحلق آویزها رادارند،چه بسا یک گروهی اسم برادرم راازنوشته های من، صحبت های من،مقالات من ومقالات دخترم،برداشته ونوشته باشند، “سید”ما نداریم!!

دادستان:فکرکردم من محض اطلاع یک چیزدیگری ازشما بپرسم . یک اطلاعی که دریک لیست دیگری است،خوب این کتاب ازجانب کسی نوشته شده که اسمش هست آقای «محمود رویایی»، این چیزی هست که شما بشناسید وآشنایی با ایشان دارید؟!

مختار:من متاسفانه کتاب«محمود رویایی» رانخواندم وهیچ اطلاعی ندارم.

دادستان:ولی شما به لحاظ شخصی هم آشنایی با ایشان ندارید؟

مختار: نه ندارم!

دادستان:خوب ایشان هم چنین اسمی« حمزه سید شلالوند» با خودش درآن کتاب دارد.اوهم نوشته۳۳ سالش بوده وماه مرداد درزندان اوین حلق آویز شده است،خوب حالااینجا هم اسم”سید” آمده،آیا شما ازپیش اطلاع داشتید و ازهمچنین لیستی شما مطلع بودید؟!

مختار:نه نبودم،ولی لطفا ازمن بپذیرید. این شناسنامه برادرمن :حمزه شلالوندبروجردی»واین تائید مرگ برادرم است«حمزه شلالوند بروجردی» و من «مختار»برادر«حمزه شلالوند بروجردی» هستم. این فردی که دراوین اعدام شده،حقیقتا من نمیدانم.من میدانم؛مادرم آخرین بار«حمزه» را در آخراردیبهشت،درزندان گوهردشت ملاقات کرده ودیگرهیچ وقت ندیده ومن هم دیگرچیزی نمی دانم.!

دادستان:ما برویم سراسنادی که شما درحین بازجویی با پلیس به آنها ارائه دادید.می توانید توضیح بدهید؛ این عکسی که اینجا می بینیم چی هست؟

مختار: «مختار»با بغضی پُراندوه بیان داشت:«این ساک میراث برادرمن است.اوراکشتند. درجستجوی جسدش به هیچ جا نرسیدیم. برای پیدا کردن قبرش به هیچ جا نرسیدیم.این ساک را دادند و چیزهایی که درون این ساک بود وبا تهدید که مراسم نگیرید!»

دادستان: خوب دراین ساک چه چیزهایی بود که متعلق به برادرتان بود؟

مختار: اول بگویم:این ساک شانزده روزدرراه بود،درهمین ماه اخیردرخارج کشوربه دستم رسیده است.آن موقع که من خانم «کارلسون» را در لندن ملاقات کردم، عکسش را داشتم.این عکس الان یک” لگو” است وهمه جا آنرا نشان می دهند.نهایتا این ساک به آلمان رسید وازطریق دوستم آقای«مهدی اصلانی» برایم پست شد که کمترازدوهفته پیش درلندن بدستم رسید!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر؛ به دادستان گوشزد می کند: بهتراست که ما تمرکزبحث را روی اصل قضیه مان بگذاریم.یعنی ازشاکی بخواهیم که روی تم اثباتی تمرکزکند!

دادستان:خوب شما ازکجا می دانید که این کیف الزاما،کیف برادرتان است؟

مختار:آهان، نمیتوانم بگویم: صددرصد کیف برادرم هست.اینها درزندان عوض می شدند،ولی این ساک با این اسم به خانواه ام تحویل داده شد، این انگشترراسالها پیش برادرم ، برای من درست کرده بود.من ازایران که فرارکردم ،برادرم بعد ازاینکه فوت(اعدام) شد،دراین ساک بود، مادرم به انگلیس آوردوبه من داد. این انگشتررابرادرم درست کرده ودراین ساک بود،الان دخترم که دارد این گفتگوی دادگاه را گوش می دهد، اینرا من به اوتقدیم کردم وزنجیرانداخته ودرگردنش نگه می دارد!

دادستان:ببینید آیا درست فهمیدم که اسم برادرت روی این ساک نوشته شده است؟

مختار:بله!

دادستان:ببینید، این سند را شما اینجا ارائه دادی، می توانیم مختصر و اجمالا بگوئید، این سند چیست؟

مختار: این صفحه اول شناسنامه«حمزه» است.

دادستان: در این عکس «حمزه» چند سالش است؟

مختار:فکرمی کنم که۲۰سالش باشد،اسمش است، اسم فامیلیش است. تاریخ تولد اش است.اسم مادرش وپدرش است!

دادستان: با اشاره به تابلو،اینی که دربالا است، چه سندی است؟

مختار:من مقاله ای نوشته بودم وعکس برادرم راگذاشتم.سایت های سیاسی ایرانی آنراپخش کردند،این عکس رامن ازیکی ازآن سایت ها کپی کردم و الان هم اینجا است!

دادستان:شما فکرمی کنید که برادرتان «حمزه»دراین عکس،چند سالش است؟

مختار: برپایه گمان وحدس،شاید اینجا۲۴ویا۲۵سالش باشد!

دادستان: باردیگراشاره به تابلو؛خوب این چه هست؟

مختار:او (مختار) با بغض می گوید: این رابعنوان شادباش،ایرانی ها درایام عیدنوروز،برای یکدیگرمی فرستند،نوشته:ای کسانی که قلب ها رادرست می کنی،قلب مارادرست کن، روزهای خوبی را به ما بده!

دادستان:ارتباط این با برادرتان چیست، چطوری به برادرتان وصل می شود؟!

مختار:حقیقتش را بگویم، این درساک برادرم است. من می پذیرم که اینرا برادرم نوشته باشد، ولی این را صددرصد نمی دانم،می تونه زندانی دیگری نوشته باشد،برادردیگری،پسرعموی کسی،پدرکس دیگری،ولی به حقیقت این توی این ساک بود وبه دست ما رسیده است،یک شلوارکردی،ویک لباس ورزشی کلاهدارآبی رنگ با مارک آدیداس، که مال من بود ومن درآنروزها با آن ورزش می کردم. بعد ازاینکه من فرارمی کنم.«حمزه» به مادرم می گوید:می توانی آن پلیورورزشی مختاررابرای من بیاوری،ما اینجا ورزش می کنیم واینجا هوا سردوبه آن احتیاج است!

دادستان: خوب اینها حول محتویات ساک واین دوسند راهم شما به ما دادید، من اینجوری می فهمم که این ازکتاب «مهدی اصلانی» است،ولی از کدام کتاب«مهدی اصلانی» است؟

مختار:این فکرمی کنم ازآخرین کتابش باشد.آن کتابی است که سرگذشت بچه ها را…!

دادستان:اگر اسمش یادت نیست ، مهم نیست!

مختار:نه اسم کتاب یادم نیست،ولی کتاب«مهدی اصلانی» است که تاریخی که درآنجا نوشته،اول تیر۶۵،نامه ای است که «حمزه» نوشته،«مهدی اصلانی» که این اسناد راجمع می کرد، ازمن خواست که«مختار»سندی وچیزی داری،من دارم چنین کتابی ردیف می کنم. من اینرا به او دادم! منتهی اززندان گوهردشت نوشته،اینطورکه من شنیدم:اززندان گوهردشت پنج خط می توانستی بنویسی،ولی نوشته سلام من را به همه برسانید اززندان گوهردشت!  

دادستان: شما دارید آن بخش پائین کتاب که سفید است را دارید توضیح می دهید،صحیح است؟*

مختار:من اینجا اورژینالش رادارم، یکی ازچند تا نامه ای است که «حمزه» بیرون داده است . الان از آنجا نمی توانم بخوانم!

دادستان:آقا«مختار»شما سعی کنید ونخواهید که اسناد بیشتری را در بیاورید وبه دادگاه نشان دهید.چون من می خواهم تمرکزم روی اسنادی باشد که قبلابه من دادید ومن دارم.حالا اگرچیزی است، می توانیم بعدا به آن بپردازیم،الان نه،این حلقه ای که اینجا هست، همان حلقه ای است که شما نشان دادید؟! 

مختار: بله، همان است!

دادستان:حالاشما اسم آقای« مهدی اصلانی»رابردید،ایشان اشنای شما است؟

مختار:مهدی اصلانی نویسنده است وکتابی به نام«کلاغ وگل سرخ» نوشت. درآن کتاب« کلاغ و گل سرخ»،مثل کتاب های که آقای«مصداقی» نوشت، یا آقای«جعفریعقوبی» نوشت، ازبرادرمن بعنوان خاطرات زندان صحبت می کنند،

دادستان: اکی ، مرسی!

رئیس دادگاه، قاضی ساندر: به دادستان می گوید، شما باید به ما این منابع راارجاع بدهید،تا برویم آنهاراپیدا کنیم!مثلاهمین کتاب«اصلانی»،مرجعش کجااست؟

دادستان:آنی که درپیوست الحاقی است،آن ترجمه این موارد است وازآن کتاب بیش ازآنچه که من می خواهم نشان بدهم،ترجمه نشده است!خوب من این تصویرآخررا هم به شما نشان بدهم،تا آنجا که می فهمم،این هم ازکتاب«مهدی اصلانی» است.تا آنجا که متوجه شدم این عکس برادرتان «حمزه» است، درسته؟!

مختار: بله!

دادستان:بعدتا آنجا که من فهمیدم،ایشان جزء«سازمان مجاهدین خلق» بوده است. درسته؟!

مختار:بله!

دادستان:درزمستان سال۱۳۶۰دستگیرشده بود،درمرداد۱۳۶۷در زندان گوهردشت اعدام شده بود،حالامی خواهم بدانم،این«مهدی اصلانی» همبندی یا هم زندانی برادرشما بوده است؟

مختار: بله!

دادستان:ببینید ، محض روشن شدن قضیه خدمت شما اطلاع بدهم، خود ایشان هم اینجا شهادت خواهد داد!

مختار: بله، میدانم!

دادستان:بعد دونامه هست که اینجا تصویرش می آید،قضیه اینها راهم می دانید؟

مختار:بله !

دادستان:این دونامه یکی برای مادرتان رفته است ویکی دیگرهم برای برادردیگرتان رفته است. اینرا هم درست فهمیدیم؟!

مختار: بله!یکی برای مادرم است – که ازدورمن نمی توانم بخوانم – و دیگری به آدرس خونه ما، برای فامیل های نزدیک ما وبچه های آنها است که به آنها سلام رسانده است. این عکس ها ومدارک را من به خانم «کارلسون» نشان دادم وایشان ازروی کتاب فتوکپی گرفته است، جناب قاضی پرسیدند:اینها چه جوری ثابت می شوند،پاسخ ایشان این است:من این کتاب ها رابرای گفتگوبا خانم «کارلسون» با خود بردم وایشان ازروی آن کتاب، این عکس ها را گرفته است!  

دادستان:من فقط برای روشن شدن قضیه بگویم: نامه اول یکم شهریور  ۱۳۶۵ونامه دومی نیزبیست ودوم فروردین۱۳۶۶بوده است.درنهایت می خواهم بدانم؛شما ازکجا وچگونه متوجه شدید که تحقیقاتی دراین مورد درسوئد درحال انجام است؟یعنی درمورد اتفاقاتی که آن موقع درایران ومشخصا درگوهردشت اتفاق افتاده است؟ !

مختار: من خبرراازآقای ایرج مصداقی شنیدم.ایرج مصداقی دوست من است. دوست خانوادگی ما است.ایشان درجریان این مسافرت بودند.

رئیس دادگاه: من قطع می کنم .اهمیت این موضع درکجاست؟ که ایشان از کجا فهمیده است؟ ماباید درمورد برادرش بپرسیم!

دادستان: من فکرمی کنم که می توانم یک سئوال مستقیم طرح کنم: بگذاراینجوری بگویم؛آیا شما درجلسه ای که «ربکا مونی»- «کاوه موسوی»- «ایرج مصداقی» واینها شرکت دارند،شما هم در آن جلسه شرکت داشتید؟

مختار: بله!

دادستان: مرسی وتمام!

رئیس دادگاه : ببینم که وکیل شما سئوالی دارند؟

وکیل مشاورگیتا: من یک سئوال دارم، من اگردرست فهمیده باشم،برادرشما«حمزه» ازروی اسنادی که ما نگاه کردیم،برادرشما متولد۱۳۲۹بود، درسته؟

مختار:بله!

وکیل مشاورگیتا: ایشان تا آنجائیکه شما متوجه شدید، طبق اطلاع شما ایشان درسال  ۱۳۶۷اعدام شده است.

مختار: بله!

وکیل مشاورگیتا:حالا ریاضیاتم خیلی اسفناک نباشه، قدعدتاایشان وقتی اعدام شدند، بالای ۳۳ سال داشته باشند

 مختار:بله!

وکیل مشاورگیتا:می تواند اینجوری باشد،ایشان وقتی اعدام شدند،۳۷ یا۳۸سالش بوده باشد؟

مختار:خیال نمیکنم،«حمزه» سال۶۷ اعدام شده وگمان کنم۳۳ سالش بوده است!

وکیل مشاورگیتا:ببینید آخرایشان سال۱۳۲۹دنیا آمدند، درسته؟

مختار:بله!

وکیل مشاورگیتا: شاید من دارم بد حساب می کنم؟

مختار: دوازدهم اسفند۱۳۲۹«حمزه» متولد شده است.

وکیل مشاورگیتا:مجدد می پرسم:شما فکرمی کنید وقتی ایشان ازدست رفت۳۳  سالش بود؟ دقت بکنید وقتی من حساب می کنم۳۷ یا۳۸سالش درمی آید.

مختار:من باید بنویسم.

 وکیل مشاورگیتا:ببنید سال اعدام ایشان۱۳۶۷به تاریخ میلادی میشود۱۹۸۸، سال تولد ایشان۱۳۲۹برابر۱۹۵۰، ازجمع وتفریق تولد تا اعدامش۳۸سال می شود!

مختار: بله!

وکیل مشاورگیتا:منظورم اینستکه؛ آنی را که این جمع نوشتندو«سید شلالوند» آمده،وسن اورا ۳۳ سال نوشتند،آیا این میتواند،بدین شکل باشد،که آن یک شخص دیگری است؟

مختار: حقیقتش اینستکه آنچه راکه آنها نوشتند؛ من نمیدانم چه کسی آن را نوشته،آن لیستی که آنهانوشتندواسم”سید”رااشتباه آوردند،من به درستی توضیح دادم که«حمزه شلالوندبروجردی»،سیدحمزه شلالوندنیست،ولی شهرش درست است واین تاریخ اش هم درست نیست!

وکیل مشاورگیتا: اکی؛دیگرمن سئوالی ندارم.

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:می خواهیم شهادت را دنبال کنیم . ازخانم«گیتا» می پرسد، آیا سئوالی دارند؟ اومی گوید: نه …از دیگر وکلای مشاور واز کنت لوئیس پرسیده می شود: اوهم می گوید: نه پرسشی ندارد. وکلای مدافع نوری هم پرسشی نداشتند.

به این ترتیب رئیس دادگاه پایان بازپرسی از شلالوند درباره اعدام برادرش حمزه شلالوند را اعلام کرد. قاضی از مختار بابت حضورش در دادگاه تشکر کرد

دادگاه درفرصت باقیمانده روی پلان حضورخود درآلبانی وارد مشورت شد وخانم دادستان توضیح می دهد….

بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد.مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان ۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند و جنایت می افرینند!

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم!

به این ترتیب رئیس دادگاه پایان بازپرسی از شلالوند درباره اعدام برادرش حمزه شلالوند را اعلام کرد. قاضی از مختار بابت حضورش در دادگاه تشکر کرد

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری با انتقال به کشور آلبانی درتاریخ دوشنبه  ۱۵ نوامبر/۲۴ آبان برگزار می‌شودوقراراست برپایه جدول تنظیمی دادگاه آلبانی دنبال گردد .

     امیرجواهری لنگرودی

amir_772@hotmail.com

   لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

منبع:

*(آخرین فرصت گل،مهدی اصلانی،نامه های حمزه شلالوند،ص ۱۷۸و ۱۷۹، چاپ باران)

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)