تو از کدام سو
به سوی درد آمدی؟
که ریشه ریشه ی درختِ تلخ مانده ات
به سمتِ آب وُ آینه، سفر نمی کند.
هماره، زخم ِ کهنه،روی سینه ات نشست.
هماره، خاطراتِ خفته در خزانِ روزگار
دلِ صمیمی ِ تورا در آستانِ آرزو شکست
ودربرابر برود تِ بلندِ برف
کبوترت به دانه های تازه، دل نبست
ورنج ِ جانِ مِه گرفته ات-
چنان نشاطِ نوسروده ی تورا به غم سپُرد
که شادیِ زمانه از بهار ِ”لاهیجانِ” تو گذر نمی کند.
توازکدام سو، کدام سو
به سوی درد آمدی ؟
وبا غمِ سیاهِ این زمانه، هم نبرد آمدی ؟
۳۰-۱-۱۵
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.