ادبیات ایران حتی پیش از مشروطه تحت تاثیر اندیشه های دگرگون کننده ای اجتماعی و سیاسی جامعه بوده است.دو عامل اصلی در این تاثیر پذیری موثر و درمواردی مقصر بوده است. اولی مربوط به پایگاه اجتماعی و سیاسی حاکمیت و نوسانات جایگاه او در مناسبات بین المللی و بویژه در حوزه ی مسایل انسانی بوده است.که با روی کار آمدن دولتهای معلق گاهی گرایش به مدارا و چشم پوشی و زمانی نیاز به کنترل و سرکوب دگراندیشان را در برنامه خود قرار داده است. و دومی انتخاب سوژه و مسایلی که حاکمین نسبت به آنها حساسیت و از زیر سوال بردن یا نفی آنان بشدت هراس داشته است. هنگامی که حاکمیت اهل قلم را بعنوان عامل بالقوه ی بر هم زدن مناسبات و روابط موجود مردم با نظام قلمداد می کند، به شیوه های گوناگون برای جلوگیری از کار نوشتن و نویسنده، در اولین اقدام  با وضع قوانین سانسور و ممیزی عرصه بر آنها و خوانندگان تنگ می کند و در پی آن حتی از گردهمایی جلوگیری و تشکیلات صنفی آنان را غیر قانونی اعلام می کند.هر چه دولت معلق از توانایی علمی، ادبی ، فرهنگی و اجتماعی کم بهره تر باشد و گرایش مردم را به رویگردانی از حاکمیت بیشتر احسای کند، گرایش او به رویکرد خشونت با تهدید   دستگیری و زندان و حتی کشتن نویسندگان بیشتر می شود. و این همان زمانه ایست که نوشتن سرنوشت شوم نویسنده می شود تا ادعای نفی نوشتن بی اعتبار شود.

نویسندگان ایران نقش مهمی در گذر جامعه از پستوی سنت و ارزش ها دست و پا گیر و ناکارآمد گذشته و ورود ما به دنیای مدرن و فرهنگ مدرنیته با ارزش های پذبرفته شده ی جهانی داشته اند. نسل های پیشین و نسل ما رو در رویی سیاستمداران با پس زمینه های سنتی و شرکای بنگاه و تاجران فروشنده ی ابزار و اندیشه ی خشونت ورزی را با نویسندگان تجربه کرده اند که با جهانی شدن وسایل ارتباط جمعی و سهولت درسترسی مردم به نویسنده و کتاب، این رو در رویی شتاب و شدت بیشتری گرفته است. و بسیاری از دولت ها در این مورد کارنامه ی قابل دفاعی از خود ندارند.

از یک سو حاکمیت برای پاسداری از ارزش ها و برنامه های خود که با هنجارهای جامعه همخوانی ندارد به شیوه ی شوالیه های جنگهای مقدس شمشیر را از رو بسته است و از سوی دیگر نویسندگان از نوشتن و به زیر سوال بردن آن ارزش ها پا پس نکشیده اند.آنها صادقانه آسیبهایی را که سلامتی معنوی و مادی را تهدید می کند آشکار می کنند و در جستجوی آنچه می تواند به تحکیم روابط مسالمت آمیز و و پویایی انسان می خوانند و می پرسند و می نویسند و امیدوارند با نوشتن سرزمین ما را به سمت و سویی ببرند تا در آینده هر کس در آن زندگی می کند در خلوت خود بیندیشد که: به راستی مثل اینکه همه ی خوبی های دنیا را در کشور من خلاصه کرده اند. و با خود بگوید که اکنون می توانم امیدوارم باشم که دوام انسانیت بیمه شده.

حاکمیت همواره بر براین باور بوده است که بدون شرکت دادن روشنفکران مستقل و دگراندیش در پروژه های فرهنگی و اجتماعی می تواند به تنهایی و با همکاری هم کیشان خود می تواند نیازهای معنوی و مادی جامعه را به بهترین روش و در زمان مناسب برآورده کند.در حالی که کشورهای پیشرفته و خوش نام با دعوت از نویسندگان و روشنفکران با اندیشه و جهان بینی های متفاوت توانسته اند در زمانی کوتاه دستاوردهای با ارزشی از همگانی کردن آموزش و پرورش، کاهش خشونت، افزایش نوع دوستی به دست آورده و برای خود اعتباری جهانی کسب کنندکه ما شوربختانه در حسرت آنیم. نویسندگان ایران نیز در پیگیری درخواست های بحق خود که چیزی جز آزادی بیان و نوشتن و نشر نوشته نیست، با وجود همه ی تنگناها ی مالی و معنوی، تهدید ها و احتمال دستگیری و سر به نیست شدن، آنجایی که توانسته اند و فراغت و فرصت را از آنها ربوده نیست، از نوشتن باز نایستاده اند،و اگر کسی از نویسنده ای بپرسیدچرا باید بنویسد، مثل این است که از خروسی بپرسد چرا در سپیده دم بانگ می دهد؟ برای هر نویسنده ی جدی و حرفه ای نوشتن و ننوشتن مساله ی مرگ و زندگی است. آنها در این جهان زنده اند چون می نویسند او می نویسد چون با چرایی و چگونگی بحرانی که موقعیت انسان را درخانواده ، اجتماع و درجهان و  مورد تهدید قرار داده و ناپایدار می کند مدام در چالش است.نویسنده در این دوران دوزخی می نویسد تا ما برای پناه بردن از عرصه ی بیداد و دنیای بی قوار که انسان تکلیف خودش را با خودش و حاکمیت نمی داند جانپناهی پیدا کنیم. در این راستاست که نوشتن اعتراضی می شود به هر چیز و هر کس که موجودیت خود بسنده ی انسان را بر روی زمین انکار می کند.زیرا اینها بخشی از آن پیکره ایست که به آن ادبیات می گوییم و ادبیات بدون پرداختن به آنها امکان ماندگاری و پذیرش همگانی ندارد.

گرانمایگی غزلیات حافظ در گرایش او به درخواستی از درون اوست که آزادی انسان را در عصر فتنه و فتوا در گوش شهر می خواند تا حتی یک کر و لال هم با شنیدنش دست دوستی بسوی انسان دراز کند. برگ برگ شاهنامه ی در ستایش خردورزی و آزاده گی در تیره ترین روزگار آدمی است. و ما هنوز عارف و فرخی یزدی را می شنویم که می گوید:

آن زمان که بنهادم سر به پای آزای    دست خود ز جان شستم از برای آزادی

با خواندن رمان مادام بواری دریچه ای بروی خواننده برای دیدن جهان از چشم زنی دیگر اندیش باز می شود از پیشداوری های جزمی نسبت به زن، و عشق و احساس رها شود. همچنان که رییس جمهور وقت آمریکا روزولت با خواندن کتاب جنگل آپتون سینکلر که پرده از روی خلافکاری و فساد صنعت گوشت شیکاگو بر می دارد، بشقاب گوشت خود را از پنجره کاخ سفید به بیرون پرت می کند ، و بسیاری از مردم آمریکا پس از انتشار کتاب کلبه عمو توم، از اندیشه و رفتار نژادپرستانه خود نسبت به سیاه پوستان فاصله می گیرند ما نیز با خواندن نوشته های نویسندگان با  فرسودگی  و نادرستی ها دنیای گذشته وداع می کنیم تا بجای کشف و اختراع دشمن در داخل یا خارج کشور، بجای مردن یا مردار شدن با هم زندگی کنیم. و چون زندگی در آرامش و آزادی و امنیت را حق خود می دانیم شاید بجاست از خود بپرسیم: در گیرودار میان آن که می نویسد و نوشتن را حق خود می داند و آنکه نوشتن را انکار می کند، جایگاه من به عنوان یک خواننده و شهروند این جهان کجاست؟زیرا که در بیان  حقیقت تنها دو روایت درخاطره ها می ماند، یکی آن دسته که حقیقت را می گوید و دیگری آنکه آن را    انکار یا مخدوش می کند. و این پرسشی معرفتی است که ما بایستی از خود بپرسیم که: به راستی در این کشمکش من در همسویی و همصدا یی با کدام دسته ام.

آیا من می توانم حاکمیت را وادار به پذیرش آزادی گردش اطلاعات و نشر بدون سانسود کتاب های نویسندگان بکنم تا بجای شاخ و شانه کشیدن برای اهل قلم، توانمندی های خود را در زمینه های سازنده و انسان دوستانه بکار گیرد تا نویسنده هم بجای فرورفتن اجباری درباتلاق سیاست، بتواند بدون واهمه به مسایل بنیادی انسان در عرصه ی هستی بپردازد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)