مقدمه 

گر شدی عطشان بحر معنوی

فُرجه ای کن در جزیرۀ مثنوی

فرجه کن؛ چندان که اندر هر نفس

مثنوی را معنوی بینی و بس

حضرت حق را شاکرم که در پس سال ها جست و جو در نظرات مولانا پژوهان و مراقبه و مصاحبت با روح مولانا به “دیدار” جان در حکایت “دژ هوش ربا” رسیده ام. اینک شمّه ای از این دیدار را در قالب شرح و تفسیر ابیات به حضور مولانا دوستان تقدیم می دارم ؛با این توضیح که مثنوی معنوی را بایست در عرقریزان روح با چشم دل چشید . در این کشش و چشش البته ذائقه ها مختلفند و عطای دوست به نسبت استعداد خواننده متفاوت . که بقول مولانا :

گفت استعداد هم از شه رسد

به جرئت می توان گفت عصارۀ هر شش دفتر مثنوی معنوی در نخستین و آخرین حکایات آن یعنی در داستان پادشاه و کنیزک و همین حکایت آمده است . برای خواننده ای که فرصت خواندن تمام دفاتر را ندارد، خواندن و تعمق در معنای همین دو حکایت کافی ست تا به عمق اندیشۀ عارفانۀ مولانا کمی پی ببردکه گفته اند:

آب جیحون را اگر نتوان کشید 

هم ز قدر ِ تشنگی نتوان برید 

اغلب مفسران مثنوی از تعمق در این آخرین حکایت شانه خالی کرده اند و یا آن را موافق با مشرب عرفان نظری که زیر نگین قدرت ابن عربی و شارحانش قرار دارد پرورانده اند؛ حال آن که اندیشۀ

خاص مولوی که نشانه ها از سنایی و عطار و شمس تبریزی دارد با عرفان فیلسوفانۀ ابن عربی توافق ها و اختلافاتی دارد . باری، هرچند مولانا به شیوۀ خاص داستان پردازی خویش بارها روال

حکایت را قطع کرده،موضوعات دیگری را مطرح می سازد، نویسندۀ این سطور از آن مطالب چشم پوشیده است تا رشتۀ اصلی داستان نگسلد و خوانندۀ کنجکاو قصه دوست را ملول نسازد . از این

رو ابیات را از نو شماره گذاری کرده شرح ابیات را روان و خلاصه نوشته از آوردن نظرات متفاوت دوری گزیده ایم . به هر حال علاقمندان دانستن تمامی حکایات جانبی این داستان می توانند به اصل دفتر ششم مراجعه فرمایند . ابیات از نسخۀ چاپ نیکلسون آورده شده اند، از بیت ۳۵۸۳ به بعد: 

حکایت دژ هوش ربا یا قلعۀ ذاتُ الصُّور

بود شاهی شاه را بد سه پسر

هر سه صاحب فِطنَت و صاحب نظر ۱

هریکی از دیگری اِستوده تر

در سَخا و در وَغا و کرّ و فرّ ۲

پیشِ ِ شه، شهزادگان استاده جمع

قُرَّه العینان ِ شه، همچون سه شمع ۳

از ره ِ پنهان ز عینین ِ پسر

می کشید آبی نخیل ِ آن پدر ۴

تا ز فرزند، آب ِ این چشمه شتاب

می رود سوی ریاض ِ مام و باب ۵

تازه می باشد ریاض ِ والدَین

گشته جاری عَین شان زاین هر دو عین ۶

چون شود چشمه ز بیماری علیل 

خشک گردد برگ و شاخ ِ آن نخیل ۷

خشکی ِ نخلش همی گوید پدید 

که ز فرزند آن پدر ، نم می کشید ۸

ای بسا کاریز ِ پنهان همچنین 

متّصل با جانتان، یا غافلین! ۹

ای کشیده ز آسمان و از زمین 

مایه ها، تا جسم ی تو گشته سمین ۱۰

عاریه ست این، کم همی باید فشارد

کآنچه بگرفتی، همی باید گزارد ۱۱

جز نَفَختُ کآن ز وهّاب آمده ست

روح را باش ، آن دگر ها بیهده ست ۱۲

بیهده نسبت به جان می گویمش

نی به نسبت، با صنیع ِ محکمش ۱۳

تفسیر اجمالی

داستان دژ هوش رباینده و یا قلعۀ دارای صورت. [ دارای نقش و مجسمه ]  

۱: پادشاهی سه پسر زیرک و هوشیار و دانا داشت

۲ : هریکی از دیگری پسندیده تر در جوانمردی و دلیری و حشمت و تایید الهی

۳ :هر سه در کنار پدر بسرمی بردند و چون شمع،نور دیدگانش بودند

۴: نخل وجود پدر، ــ یا بطورکلی زندگی پدرــ  بطور پنهانی از چشمۀ چشم فرزندان آب می خورد . 

۵ :[عین در زبان عربی هم به معنی چشم است و هم به معنی چشمه] تا زمانی که آب ِ چشمۀ وجود فرزند به باغ وجود مادر و پدر می رسد،

۶ : باغ ِ وجود والدین شاداب است .آب چشمۀ جاری در باغ  آنان از چشمانشان (فرزندان) جاری ست.

۷ : اگر برای چشمۀ وجود فرزندان بیماری رخ دهد،برگ و بار نخل وجود اولیا نیز پژمرده می گردد.

۸ : این پژمردگی نشان می دهد که سالامتی وجود پدر به سلامتی در فرزندان وابسته است . مولانا از بیان این تمثیل نتیجه ای معنوی می گیرد که :

۹ : ای غافلان از معنویات ! چقدر قنات های پنهانی وجود دارند که جانهای شما را آبیاری می کنند!

۱۰ : ای کسی که از زمین و آسمانها چه مقدار مایه گرفته ای تا تن تو پرورده شده است!

۱۱ : این ماده های پرورنده جسم تو همیشه پایدار نمی مانند و زمانی به اصل خویش باز می گردند. [ جسم که از چهار رکن آب و خاک ِ زمینی و باد و آتش ِ آسمانی متشکل شده است، این ترکیبات ِ عاریتی،ناپایدارند و مرگ در پیش است] بنا بر این همه را باید به خاستگاهشان بازگردانی و عاریه ای هستند.کمتر بر آنان تکیه کن . 

۱۲: به جز “دمیدم” که از آن بسیار بخشنده ــ حضرت حق ــ آمده است، [همان که روحت را ساخته است] به آن توجه داشته باش که پاینده می ماند زیرا از جانب خداست و باقی بیهوده اند. ــ اشاره

دارد به آیۀ ۷۲ از سورۀ صاد، که روح انسانی را نتیجۀ دمیدن روح خداوندی در جسم آدم می داندـ . 

۱۳ : البته این که می گویم بیهوده، در مقام ِ مقایسه با روح الهی ست و نه این که منظورم بیهوده بودن ساخته شدگان ِ دستگاه الهی باشد . 

ادامه دارد  

 

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)