مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، متن تحریرشده سخنرانی عفت گوهری است:

  • برای من خیلی مهمه که دیگران چه طوری به من نگاه می کنند. قضاوت دیگران خیلی روی من اثر داره، روی رفتارم، روی شخصیتم و اینکه چطوری در مورد خودم فکر می کنم.
  • من خیلی خجالت می کشم اگه بخوام یه جایی جلوی یه جمع در مورد کاری که میدونم خوب هم انجام دادم و بلدم، حرف بزنم.
  • وقتی خیلی احساس خوشبختی می کنم، مثلا می بینم زندگیم خوب و روبراهه، یک هو ترس ورم می داره که نکنه همه چی را از دست بدم.
  • وقتی زندگیمو با دیگران مقایسه می کنم می بینم من چقدر کمبود دارم توی زندگیم. به اندازه کافی پولدار نیستم. به اندازه کافی باهوش نیستم. به اندازه کافی درس نخوندم. به اندازه کافی توی تربیت بچه ام موفق نبودم.
  • وقتی به شکستهای زندگیم فکر می کنم میگم همه اش تقصیر خودمه. خودم کردم با اشتباهاتم، با ندانم کاریام، با نادانی هام.
  • من اگه کاری رو از اول تا آخر توی دستم داشته باشم خیالم راحته که خوب انجام میشه. اگه بخوام دست یکی دیگه بدم، حتما خراب میشه.
  • من نمی تونم به اون بگم که چقدر دوسش دارم. اگه جواب رد بده به اظهار محبت من؛ اونوقت چی؟ دیگه دنیام به هم میریزه.
  • وقتی با هلندیها می خوام حرف بزنم همه اش مواظبم که مبادا غلط حرف بزنم و بیشتر از همیشه کلمه «متاسفم» را استفاده می کنم و هی بیخودی تشکر می کنم.
  • دلم نمیخواد کسی بدونه که من در مورد وضع خانواده ام چاخان کردم و راستش رو نگفتم که وضع خوبی در کودکی نداشتم.
  • وقتی می خوام برم بیرون کلی وقت صرف آرایشم می کنم. لباسامو چند دفعه چک می کنم که یهو عجیب و غریب به نظر نیام.

شما را نمی‌دانم ولی من هم از بیان کردن و آشکار شدن چنین افکاری شرم دارم و سعی می‌کنم کسی متوجه آنها نشود. یعنی من در این موارد و خیلی موارد دیگه آسیب‌پذیرم. شما چی؟ اگر شما هم همین طور هستید، لطفا دستتون را بالا ببرین. …..خب پس من تنها نیستم. لطفا به این سوال دیگه هم جواب بدین آیا این موارد را شما نشانه ضعف می‌دانید؟ اگر بله، لطفا دستتون را بالا ببرید.

 

خوشبختانه ما در دنیا تنها زندگی نمی‌کنیم. جزیی از کل بودن یکی از مهمترین نیازهای اولیه ماست. انسان حیوانی اجتماعی است و نیاز به ارتباط در ژن های او وجود دارد. اما در جمع است که خودمان را با دیگران مقایسه می‌کنیم و در نتیجه احساس آسیب‌پذیری می‌کنیم. من وقتی که برایم مهم باشد که دیگران چگونه به من نگاه می‌کنند، و نگران باشم که آیا من از طرف دیگران پذیرفته شده ام یا نه، آسیب‌پذیرم. آسیب‌پذیری برمبنای احساس کم بودن و کم داشتن ایجاد میشود.

ما خجالت می‌کشیم از اینکه کامل و بی نقص نیستیم. ما خجالت می‌کشیم که به اندازه کافی زیبا، باهوش، پولدار، باسواد … نیستیم. ما از بیان اشتباهاتمان (در کار، در روابط مان، در تربیت بچه مان) خجالت می‌کشیم و سعی می‌کنیم که آنها را پنهان کنیم.

همه ما کمابیش در جایی خودمان را کم می‌بینیم و در نتیجه احساس شرم می‌کنیم. شرم و ترس از اینکه: وای اگر این موضوع رو بشود، یا اگر دیگران بفهمند من واقعا کی هستم و چه فکری می‌کنم، باعث می‌شود که خودم را هر چه بیشتر مخفی کنم. ما ترس خود را پنهان می‌کنیم ، شرم را پنهان می‌کنیم. رفتار مطلوب دیگران را نشان می‌دهیم و سعی می‌کنیم مورد تایید و محبت دیگران قرار بگیریم. مطابق ارزشهای مورد قبول جامعه رفتار می‌کنیم تا طرد نشویم. تا هیچ کس نداند واقعا ما کی هستیم و در درونمان چه می‌گذرد. در جوامعی مثل ایران که فرهنگ جمعی، بیشتر از فرهنگ فردی عمل میکند سعی در تطابق رفتار با معیارهای دیگران برای پذیرش اجتماعی بیشتر است.

اگر کسی خود واقعی‌اش، ضعفهایش و نااطمینانی‌اش را نشان بدهد و به عبارتی آسیب‌پذیر باشد، ما در موردش چی فکر می‌کنیم؟ اکثریت ما او را عالی، تاثیر گذار، دلپذیر و قوی می‌دانیم.

ولی وقتی خودمان آسیب‌پذیر باشیم چطور؟ در آن موقع احساسمان ناخوشایند و دردناکه. مثال ساده تفاوت واکنش ما در قبال زمین خوردن دیگری و خودمان است. یا شنیدن اعترافات تلویزیونی یک سیاستمدار یا ورزشکار به یک اشتباه است.

نکته مهمی که باید بگویم این است که آسیب‌پذیری ضعف نیست. آسیب‌پذیری یعنی ریسک‌پذیری در زمینه احساسات، و خود را در معرض دید و قضاوت دیگران قرار دادن و بی اطمینانی از نتیجه آن. آسیب‌پذیری دقیق‌ترین میزان سنجش شجاعت ما است. آسیب‌پذیر بودن، اجازه دیده شدن به خودمان دادن، و روراست بودن است.

چیزی آسیب‌پذیر‌تر از آن وجود ندارد موقعی که چیز جدیدی را که تا به حال وجود نداشته خلق کنیم. مثل سرودن یک شعر، کشیدن یک نقاشی، خلق یک بچه و یا شروع یک زندگی جدید در مهاجرت. از طرف دیگر آسیب‌پذیری زادگاه نو‌آوری، خلاقیت و تغییر است. آسیب‌پذیری قدم گذاشتن به وادی ریسک و بی اطمینانی است که شجاعت زیادی می‌طلبد. همه ما که اینجا نشسته ایم، با ترک وطن، ریسکهای زیادی را تجربه کردیم و در راههای نامطمئن قدم گذاشتیم. به عنوان یک خارجی در اینجا باید همه چیز را از نو تجربه می‌کردیم. وقتی مشغول تحصیل یا کار شدیم، باید با احساس کم داشتن و کم بودن، با احساس شرم و ترسهایمان دست و پنجه نرم می‌کردیم.

شرم نگاه کردن به خودمان از چشم دیگران است. یعنی جوری به خودمان نگاه کنیم که به اندازه کافی خوب نیستیم که بتوانیم مورد قبول دیگران قرار بگیریم. شرم تجربه دردناک این است که ما دچار کمبود یا نقصی هستیم و به دلیل آن در جمع پذیرفته نمی‌شویم.

شرم آن احساس موهومی است که برای همه ما که از ایران می‌آییم دائم در صحنه های مختلف زندگی قابل لمس است. آنجا که فرهنگ سنتی، مردسالاری و زن ستیزی در مذهب و سیاست آن عجین شده و دائم در گوش مردان و به خصوص زنان زمزمه می‌کند: تو به اندازه کافی خوب نیستی و اساسا تو خوب نیستی و آن قدر این پیام از راه های مختلف در گوشمان خوانده شده که ما آن را باورکرده ایم و به مرور زمان، شرم قسمتی از هویت وجودی مان شده است.  

مشکل شرم این است که ما به خاطر ترس از نادیده گرفته شدن و پذیرفته نشدن در جمع سعی می‌کنیم که خود را دائم تطبیق بدهیم. در حالی که همین باعث می‌شود که خود را از دست بدهیم و آن هدف یعنی “پذیرش من همانطور که هستم” خارج از دسترس قرار بگیرد. چطور مردم می‌توانند مرا آنگونه که هستم بپذیرند وقتی که من خود واقعی‌ام را نشان نمی‌دهم؟

میخواهم اینجا اشاره ای به تجربه خودم در هلند داشته باشم. من به عنوان یک خارجی در اوائل ورود سعی می‌کردم که خود را کاملا تطبیق بدهم. همه کاری می‌کردم که خودم را در چشم دیگران کامل و بی نقص نشان بدهم. به خصوص در زمینه کارم. به نحوی که بعد از چند سال کار در اداره ام احساس کردم که خودم را گم کرده ام. دچار تناقض شده بودم که من واقعا کی هستم. آیا من این کسی هستم که دارد هشت ساعت در روز در محیط هلندی کار میکند ولی من او را نمی‌شناسم. یا آن کسی است که در جمع ایرانی یا در خانه است و من او را همه عمرم شناخته بودم. آن قدر این مسئله برایم دردناک بود که مرا قفل کرده بود، و تنها با اتکا به همان خود واقعی و آشنا و اعتماد بنفس بازیافته (البته با کمک روانشناس) توانستم خودم را پیدا کنم و سر جایم قرار بگیرم.

لابد می دانید که شرم با احساس گناه یکی نیست، تاکید شرم بر روی خود است، در حالی که کانون احساس گناه بر روی رفتار است. شرم یعنی «من بد هستم». احساس گناه یعنی «من کار بدی کردم». چند نفر از شما، اگر کار اشتباهی کرده باشید که دیگری را آزار داده باشد، حاضر هستید به او بگویید «من عذر می‌خواهم. من اشتباه کردم؟» واقعا چند نفر حاضرید که این را بگویید؟… احساس گناه یعنی ببخشید، من اشتباه کردم. شرم یعنی ببخشید، من اشتباه هستم.

اگرچه شرم یک احساس انسانی است، اما کاملا بر اساس جنسیت طبقه‌بندی شده است. برای زن، نتیجه شرم این است که همه کارها را کامل و بدون نقص انجام دهد و هرگز جلوی دیگران اظهار عجز و ناتوانی هم نکند. چون باید بتواند از پس همه چیز بربیاید و همه اطرافیانش را خوشبخت کند. برای مردان، بیشتر احساس ضعف و شکست در هر زمینه است که باعث شرم آنان می‌شود. گمان می‌کنم با نگاهی به دور و بر می‌توانید در این مورد صدها نمونه پیدا کنید.  

 

این را هم اضافه کنم که ما زنها در مقابل زنان دیگر بیشتر خجالت می‌کشیم (تا در مقابل مردان). چون ما در زمینه هایی زنان دیگر را قضاوت می‌کنیم یا مقایسه می‌کنیم که خودمان در آن مورد خجالت می‌کشیم. مثلا اگر من از بدنم یا از تربیت بچه ام راضی باشم، نیازی هم ندارم که در مورد بدن و هیکل دیگران یا نحوه تربیت دیگران قضاوت کنم.

گمان می‌کنم تا الان به اندازه کافی درباره شرم و آسیب‌پذیری صحبت شد. حالا می‌خواهم ‌درباره قدرت آسیب پذیری صحبت کنم.

ما باید باور کنیم که کافی و کامل هستیم، و آماده باشیم که خودمان را نشان بدهیم، تا دیگران ما را همانطور که هستیم ببینند. به خود اجازه بدهیم که اشتباه کنیم. یعنی خود را در معرض آسیب قرار بدهیم. همانطور که قبلا گفتم منشاء آسیب‌پذیری مقایسه خود با دیگران است. مقایسه کردن خود با دیگران دزد خوشبختی، دزد نو آوری؛ دزد هنر و زیبایی است. باید دست از مقایسه خود با دیگران برداریم.  

 

ما برای مقابله با آسیب‌پذیری روشهای مختلفی را در پیش می‌گیریم. یکی از این روشها کمال گرایی است. ما با این روش خودمان را محافظت می‌کنیم. کمال گرایی به من این احساس را می‌دهد که اگر من سعی کنم ظاهرم، رفتارم و زندگیم بی عیب و نقص باشد، میتوانم جلوی انتقادات دیگران دوام بیاورم، یا در مقایسه خودم با دیگران چیزی کم نیاورم و در آن صورت دیگر لازم نیست خجالت بکشم. کمال گرایی یک جور زره سنگین بیست تنی است که چون ما فکر می‌کنیم ما را در برابر دیگران محافظت می‌کند همیشه باخود حمل می‌کنیم. ولی تنها کارش این است که نگذارد ما بطور واقعی دیده بشویم.

 

درمان کمال گرایی تلاش برای کنار گذاشتن این زره سنگین و نشان دادن خود واقعی ماست. برای این کار چیزی که خیلی به آن نیاز داریم کمی شجاعت و جرئت است. اینکه به خودمان شک نکنیم حتی وقتی کامل و بی عیب نیستیم. چیزهای جدید را امتحان کنیم و از این کار نترسیم. باور ‌کنیم که گرچه کامل نیستیم و اشتباهات زیادی هم می‌کنیم، شایسته و سزاوار دوستی و ارتباط هستیم. آن موقع است که با خودمان و با اطرافیان هم مهربان و ملایم می‌شویم.

به بچه هایمان هم یاد می‌دهیم که شجاع باشند و خود و احساسات خود را نشان بدهند، به خودشان همانطور که هستند، احترام بگذارند.

برنه براون برای تحقیق درباره آسیب‌پذیری با افرادی که آنها را میتوان انسانهای صمیمی یا الهام بخش نامید، صحبت کرده است. کسانی که به نظر او یک حس قوی شایستگی، عشق و تعلق دارند. آنان باور دارند که سزاوار عشق و ارتباط هستند.

چیزی که در این آدمها وجود دارد و در دیگران نه، شجاعت است. این آدمها شجاعت پذیرش نقص و ناکامل بودن خود را دارند. آنان این ویژگی را دارند که ابتدا با خود بی نهایت مهربان باشند سپس با دیگران، چون اینطور که روشن است، ما نمی‌توانیم با دیگران مهربانی کنیم اگر نتوانیم با خودمان مهربانانه برخورد کنیم. و دست آخر اینکه آنان ارتباط واقعی با دیگران دارند. آنان از آنچه که فکر میکردند باید باشند، دست برداشته اند تا همان کسی باشند که هستند، کاری که همه ما قطعا باید برای ارتباط انجام دهیم.  

چیز دیگری که بین آنان مشترک است این است که آنان به طور کامل پذیرای آسیب‌پذیری خود، ترسها، کمبودها و نقایص خود هستند. آنان باور دارند چیزی که آنان را آسیب‌پذیر می‌کند آنان را زیبا هم می‌کند. آنان نه می‌گویند آسیب‌پذیری خوشایند است، نه می‌گویند زجرآور است. فقط می‌گویند لازم است. آنان ترسی ندارند که به یک نفر پیشنهاد دوستی بدهند که ممکن است رد شود، یا وارد کاری بشوند که در آن هیچ تضمینی برای موفقیت وجود ندارد. آنان از تاریکی شرم، ترس و آسیب‌پذیری حرکت کرده اند و به نور، به شجاعت، عشق و مهربانی رسیده اند. این درست است که آسیب‌پذیری هستۀ شرم و ترس و درگیری ما با شایستگی است. ولی به نظر می‌رسد، محلِ تولدِ شادی، خلاقیت، رابطه و عشق هم هست. اگر درِ آسیب‌پذیری (ریسک پذیری و جلب اعتماد) را بروی خوت ببندی، درِ شانسها و موفقیت را هم بر روی خودت میبندی.

نکته دیگری که فکر می‌کنم احتمالا مهمترین است، باور به کافی بودن، است. چون وقتی باور کنیم که “من کافی هستم” آن وقت از فریاد کشیدن، از مقایسه کردن، از شرم و ناامیدی دست می‌کشیم و با خودمان و با اطرافیان مهربانتر و ملایمتر می‌شویم. و قدر همان چیزی را که داریم، بخوبی می دانیم.

باید بگذاریم خودمان دیده شویم. عمیقا و در معرض آسیب دیده شویم. باید جرئت کنیم از صمیم قلب عشق بورزیم حتی اگر هیچ تضمینی وجود نداشته باشد. و جرئت کنیم اولین نفر باشیم که قدم در راههای ناشناخته و نا پیموده میگذاریم.

***

در اینجا می‌خواهم قسمت کوتاهی از یک داستان کودکان که در کتاب برنه براون آمده است برایتان بخوانم. مکالمه ای است بین اسب چرمی و خرگوش مخملی.

اسب چرمی گفت: واقعا مهم نیست که تو چطوری و از چی ساخته شدی. مهم اینه که چه چیزایی برات اتفاق می‌افته. اگه یک بچه ای مدت زیادی و خیلی خیلی زیاد تورو دوست داشته باشه، نه فقط برای بازی کردن، بلکه واقعا تو را دوست داشته باشه، بعد تو واقعی می‌شی.

– خرگوش مخملی گفت: آیا این دردم میاره؟

اسب چرمی که همیشه راستش رو می‌گفت، جواب داد: بعضی وقتا آره. ولی اگر تو واقعی بشی، اون موقع دیگه برات مهم نیست که چقدر دردت اومده.

– خرگوش مخملی گفت: آیا این یکباره اتفاق می‌افته مثل هیجان و ترس… یا ذره ذره؟

اسب چرمی جواب داد: نه یکباره اتفاق نمیافته. این خیلی خیلی طول می‌کشه. برای همین هم واقعی شدن برای چیزهایی که زود می‌شکنند یا گوشه های تیزی دارند یا باید خیلی با احتیاط باهاشون رفتار کنی، زیاد پیش نمیاد. راستش وقتی موقعش برسه که تو واقعی بشی، دیگه همه پرزهای مخملیت ریخته، چشمات افتادن، پاهات لنگه به لنگه شدن، خودت هم پاره پوره شدی. ولی اصلا اینا مهم نیست. چون وقتی که تو بالاخره واقعی بشی، دیگه اصلا زشت نیستی، مگه برای آدمایی که ترا نفهمند.”

***

واقعی بودن یا خود بودن همان بدون ماسک بودن و همان کامل بودن است. مگر نه اینکه ما هم در دوستی هایمان به دنبال خود خود آدمها هستیم و از آنها میخواهیم که خود واقعی شان را به ما نشان بدهند و احساساتشان را با ما تقسیم کنند. و درآن صورت است که می‌توانیم آنها را با قبول تمام نقصها و اشکالاتشان دوست داشته باشیم. پس باید خودمان را هم همانطور که واقعا هستیم نشان بدهیم.

خود بودن، یک فرایند تدریجی است و از گوش دادن به احساسات خود شروع می‌شود. و اینکاری است که جرأت و شهامت می‌خواهد. قبول کردن خودت است همانطور که هستی. قبول کردن دیگران است همانطور که هستند. و نخواهی خودت یا کسی را (همسر، بچه یا دوست) را عوض کنی.

خود بودن یعنی اینکه برایت تأیید و پذیرش دیگران مهم نباشد. خود بودن یعنی اینکه منتظر تأیید دیگران نباشی و سعی کنی خودت خودت را تأیید کنی. شجاعت اینکه خودت را آسیب‌پذیر کنی و در مورد چیزهایی که تو را نگران می‌کند یا دچار شرم و خجلت می‌کند، جرأت صحبت کردن و تقسیم کردن با دیگران را داشته باشی.

خود بودن یعنی اینکه بدن خود را دوست داشته باشی، خودت را با همه نقاط ضعف ات دوست داشته باشی. از سر تا پا و باور کنی که تو زیبا، با ارزش و شایسته هستی.

 

اگر من مشکل داشته باشم، مثلا اگر بترسم یا از چیزی ناراحت باشم، صبح که از خواب بیدار میشوم میتوانم دو کار بکنم. یا به خودم بگویم “اوه، امروز حالم خوب نیست. پس باید با خودم و دیگران مهربان باشم. فقط کسی را لازم دارم که با او حرف بزنم” یا می‌توانم با همین احساس بیدار شوم ولی خودم را نادیده بگیرم. در این صورت با همه، با همسرم، با بچه ام، با پارتنرم، و با همکارم دعوا می‌کنم. چون من نپذیرفتم که مشکل دارم و نخواستم به خودم توجه کنم و با خودم مهربان باشم.

وقتی با خودت حرف می‌زنی باید مثل این باشد که با عشق بزرگ زندگیت حرف می‌زنی. به خودت بگویی که کار اشتباهی کردی ولی تو اشتباه نیستی. و اگر این کافی نبود برو با کسی حرف بزن که با همدلی به حرف تو گوش بدهد.

 

صادق باش، جرئت کن که ناکامل و آسیب‌پذیر باشی. چون بدون آسیب‌پذیری آدمها نمی‌توانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند. ما ساخته شده ایم تا ارتباط داشته باشیم. ارتباط با دیگران مثل زنده ماندن است.

گفته شد که شرم احساسی جهانی است که همه ما آن را تجربه می‌کنیم. اما سکوت کردن، شرم را بزرگتر می‌کند. اگر به شرم، رازداری، سکوت و مخفیکاری را اضافه کنیم، شرم در ما بزرگتر و عمیق تر میشود. ولی با همدلی و محبت به خود و به دیگران می‌توانیم شرم را از بین ببریم.

اگر من بخواهم خودِ خودم را نشان بدهم و زره دفاعی را که قبلا گفتم از تن جدا کنم و وارد صحنه زندگی بشوم حتما کسانی پیدا می‌شوند که مرا ناراحت می‌کنند و به طرف من بی دفاع، شلیک می‌کنند. ولی من رابطه با آدمهایی را که در کنارشان همیشه باید زره به تن کنم، نمی‌توانم ادامه بدهم. پس باید حد و مرزهای خودم و دیگران را مشخص کنم. وقتی که من انتخاب می‌کنم که شجاع باشم و مرزهایم را دور خودم مشخص کنم و به عبارتی به خودم احترام بگذارم، دیگران هم به من احترام خواهند گذاشت.

 

از وقتی که تو حد و مرز تعیین کردی، این انرژی و این پیام رابه بیرون میدهی که با احتیاط به تو نزدیک شوند، در آن صورت ممکن است در ارتباطاتت با همه خیلی راحت نباشی و کسانی را برنجانی. ولی با همان کسانی که ارتباط داری، مهربانتر و صمیمی‌تر می‌شوی. چون به آنان همانی را می‌دهی که به خودت میدهی. به آنها همدلی، محبت، و پذیرش خود ـ همانگونه که هستی ـ را می‌دهی.

همدلی یعنی تو با توجه کامل و بدون پیشداوری به آنچه که در دیگری می‌گذرد گوش بدهی، و سعی کنی احساسات او را بشناسی و خودت هم آنها را کاملا حس کنی. همدلی پادزهر شرم است. اگر در شرم تنها و در خود بسته ای، در همدلی همه چیز ممکن، باز و راحت است و ارتباط کامل وجود دارد.

اگر می‌خواهیم با دیگران ارتباط بهتری برقرار کنیم باید خودمان را باز کنیم، جرئت کنیم در مقابل دوستان نزدیکمان آسیب‌پذیرباشیم، باور کنیم آن چیزی که ما را آسیب‌پذیر می‌کند، همان ما را زیباتر و خواستنی تر می‌سازد.

برنه براون در جایی از کتابش به مشکل میزان اهمیت دادن به نظر دیگران اشاره می‌کند و می‌گوید که اگر برای ما مهم نباشد که دیگران درباره ما چه می‌گویند، قادر به ارتباط با دیگران نیستیم و ممکن است نظرات سازنده دیگران را هم نشنویم و از طرف دیگر اگر نظر دیگران برایمان خیلی مهم باشد دیگر آمادگی برای آسیب‌پذیری و دل و جرئت را از دست می‌دهیم. و این مثل حرکت یک بندباز است که انرژی و ریسک بسیاری را صرف می‌کند تا بتواند هم با گارد باز وارد زندگی بشود و در ضمن هم مرزهای فردی خودش را هم مراقبت کند. ولی با کمک چوب تعادل که در دست گرفته و این چوب سمبل اعتقاد به این اصل است که “من همینطور که هستم خوبم” می‌تواند راهش را ادامه بدهد. همچنین با اعتماد به چند نفر دوست همدل در زندگی به عنوان تور نجات زیر پا می‌تواند تعادل خود را در زندگی حفظ کند.

حالا آیا شما هم آسیب‌پذیری را شجاعت محض میدانید؟

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com