شعر «بوی خون» از رسول بداقی
timthumb

وه!
چه تاریک است،
اینجا بوی خون می آید از اطراف من
این ناله های آشنا،
از آنِ کیست؟
من نمی بینم،
چراغی،
شعله ای،
اندیشه ای.
فریاد!
من نفس هایم گرفت از بوی خون
گوش من از ناله ها لبریز شد
کو شجاعت پیشه ای؟
اندیشه ای؟
تا هم صدا عصیان کنیم
وه!
چه تاریک است
کوچه ها
اندیشه ها!
*****************
رسول بداقی – معلم زندانی – زندان رجایی شهر

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com