کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم توماس پیکتی (Thomas Piketty ) به همان اندازه که یک پدیده جامعه شناسی است اثری روشنفکرانه نیز هست. این کتاب مانند کتاب بسته شدن ذهن آمریکایی نوشته آلن بلوم (Allan Bloom ) در زمان خود، روح زمان مارا متبلور میکند(۱).این کتاب،

که شیوه مطالعه مسئله زنان، موضوع جنسیت و وضعیت اقلیت ها در دانشگاه های آمریکا را محکوم می کرد، «ابتذال» نسبی گرائی فرهنگی را در مقابل « دستیابی به کمال » ی قرار می‌داد که در ذهن بلوم در آثار کلاسیک یونانی و رومی تجلی یافته است . حتی اگر کتابهای او خوانندگان زیادی نداشت (او به ویژه متفرعن بود)، به احساسات تخریب سیستم آموزشی آمریکا، و یا حتی خود امریکا که مسئول آن چپ هاو ترقی خواهان بودند ، دامن میزد. این احساس نیروی خود رااز دست نداده است و سرمایه در قرن بیست و یکم پیکتی در همان راستاست، با این تفاوت که پیکتی خود چپی است و در کتاب او توهین به سیستم آموزشی جایش را به توهین به قلمرو اقتصاد داده است. اگر چه در مورد آموزش، بحث در این کتاب تا حد زیادی در مورد سنگینی بدهکاری دانشجویان و مسائل اقتصادی و موانعی متمرکز شده است که ممکن است نابرابری را توضیح دهد.

 

راسل جکوبی (Russell Jacoby) استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس (UCLA). نویسنده آثاری چون آخرین روشنفکرها (۱۹۸۷)، پایان اوتوپی (مدینه فاضله) (۱۹۹۹)، و اخیراً، ریشه خشونت. ترس از دیگران یا ترس از مشابه؟ ، انتشارات بلفون (Belfond)، پاریس ۲۰۱۴.

 

این کتاب نگرانی ملموسی را بیان میکند: جامعه آمریکا، مانند تمام جوامع جهان به طور فزاینده ای زشت تر میشود. نابرابری ها بیشتر میشوند و نشانگر آینده ای تاریکند. عنوان کتاب بجای سرمایه در قرن بیست و یکم باید نابرابری در قرن بیست و یکم می بود.

انتقاداز پیکتی به دلیل شکست در تکمیل اهدافی که متعلق به او نبودند بی ثمر است. با این حال، نمی توان زیاد هم به او امتیاز داد. بسیاری از مفسران بر ارتباط او با کارل مارکس متمرکز شده اند، به دینی که او به مارکس دارد، به خیانت هایی که به وی میکند، در صورتیکه باید پرسید که این کتاب چگونه بدبختی های کنونی ما را نشان میدهد.

و همزمان، در رابطه با نگرانی برای برابری، رجوع به مارکس بیفایده نخواهد بود. با نگاهی نزدیک به این دو نویسنده در واقع میتوان یک تفاوت بین آنها مشاهده کرد: هر دو نا برابری های اقتصادی به چالش می کشند، اما هر یک از آنها به مسیر مخالف میروند. پیکتی اظهارات خود را در زمینه دستمزد، درآمد و ثروت متمرکز میکند: او قصد دارد نابرابری های شدید را از بین ببرد و – با تقلید شعار «بهار پراگ» – به ما تصویر یک «سرمایه داری با چهره انسانی» را ارائه دهد. مارکس در جهت معکوس یعنی بررسی نقش کالا، نیروی کار و از خود بیگانگی حرکت می کند: هدف وی لغو روابط و تغییر جامعه است.

پیکتی کیفرخواستی کینه توزانه بر علیه نابرابری ها اراﺋه میدهد : او در مقدمه کتاب می نویسد « زمان قرار دادن موضوع نابرابری در قلب کانون تجزیه و تحلیل اقتصادی فرارسیده است.» (صفحه ۳۸).

او جمله دوم اعلامیه حقوق بشر و شهروندی سال ۱۷۸۹ را در ابتدای پیش نویس کتاب خود قرار میدهد: « تفاوت های اجتماعی فقط میتوانند در فایده رسانی برای به جمع وجود داشته باشند». (شگفت آور است که چرا کتابی با این حجم جمله اول اعلامیه حقوق بشر « انسان ها از دیدگاه حقوق قانون، آزاد و برابر به دنیا می آیند و آزاد و برابر باقی می مانند» را نادیده می گیرد.) او با تکیه بر اعداد و جدول های متعدد، افزایش نابرابری اقتصادی را نشان می دهد واینکه ثروتمندترین ها بخش افزاینده ای از ثروت را به انحصار خود درآورده اند. برخی آمارهای او را به چالش کشیدند، اما او بی پایگی اتهامات آنها را ثابت کرد.(۲)

هنگامی که او از تشدید نابرابری ها که موجب تخریب جامعه، به خصوص در جامعه آمریکا میشود صحبت میکند, محکم ضربه میزند. به عنوان مثال او اشاره می کند که آموزش و پرورش باید در دسترس همه باشد و تحرک اجتماعی را ترویج کند دهد. اما، «درآمد متوسط والدین دانش آموزان دانشگاه هاروارد در حال حاضر در حدود ۴۵۰ هزار دلاراست» که آنان را در میان ۲٪ ثروتمندترین خانواده های آمریکایی قرار میدهد.

_74795427_74795426

و از بحث خود با حسن تعبیری که ویژگی اوست نتیجه گیری می کند: « تفاوت بین شعارهای شایستگی گرایی (meritocratic ) رسمی و واقعیت به خصوص در اینجا افراطی به نظر می رسد » (صفحه ۷۸۸).

برای برخی چپگرایان، در این کتاب موضوع جدیدی مطرح نمی‌شود. برای دیگران، که از همیشه شنیدن اینکه افزایش حداقل دستمزد امکان ندارد خسته شده اند، که ما نباید از « کار آفرینان» مالیات بگیریم، و اینکه جامعه آمریکا باز ترین جامعه در جهان است، پیکتی یک هم پیمان واقعی است.

در واقع، بر اساس یک گزارش (که در کتاب ذکر نشده است)، در سال ۲۰۱۳ بیست و پنج مدیر پردر آمد ترین شرکت های سرمایه گذاری، ۲۱۰ میلیارد دلار به دست آورده اند، که بیش از دو برابر درآمد کل حدود ۱۵۰ هزار معلم مهد کودک در ایالات متحده بوده است. اگر پرداخت پاداش مالی به نسبت ارزش فرد در جامعه باشد، ارزش یک مدیر صندوق های تامینی مالی ۱۷۰۰۰ برابر ارزش یک معلم مدرسه است، امری که پدر و مادرها (و معلمان) ممکن است با آن موافق نباشند.

با این حال، تمرکز منحصر به فرد پیکتی بروی نابرابری ها، محدودیت های سیاسی و تئوریک هم دارد. از انقلاب فرانسه تا جنبش حقوق مدنی آمریکا با عبور از نهضت چارتیست ها (۳)،لغو برده داری و اعطای حق رای، آرمان برابری قطعا تحولات سیاسی بسیاری را مطرح نموده است.

در یک دانشنامه اعتراضات، اگر بخشی به آن تخصیص داده شود, احتمالا چند صد صفحه رااشغال خواهد کرد و جای بقیه موضوعات را خواهد گرفت. آرمان برابری نقش مثبتی را بازی کرده است و همچنان به ایفای آن نقش مهم ادامه میدهد. به تازگی، جنبش اشغال وال استریت و بسیج برای ازدواج همجنس بازان این امر را ثابت کرده است. این خواست نه تنها از بین نرفته است، بلکه نفس تازه ای نیز گرفته است.

اما مساوات طلبی، شامل یک عنصر تسلیم هم هست: جامعه را همانطور که هست قبول می کند، و تنها به دنبال توازن در توزیع کالا و امتیازات است. همجنس گرایان همانند دیگران خواهان به دست آوردن حق ازدواج هستند.

بسیار خوب؛ اما این امر بر نهاد ناقص ازدواج که جامعه نه می تواند آن را ترک کند و نه آن را بهبود ببخشد، تاثیر ی نمی گذارد. در سال ۱۹۳۱، مورخ چپگرای انگلیسی ریچارد هنری تاونی (Richard Henry Tawney) این محدودیت ها را در کتابی که خواهان مساوات بود مطرح کرده (۴). او می نویسد، جنبش کارگری معتقد به احتمال ایجاد جامعه ای است که به مردم ارزش بیشتر و به پول ارزش کمتری می دهد.

اما این روش محدودیت هایی دارد: « در حالیکه آرمان آن ایجاد نظام اجتماعی متفاوتی نیست که در آن پول و قدرت اقتصادی معیار موفقیت نیستند ، بلکه ایجاد یک نظم اجتماعی مشابه است که در آن توزیع پول و قدرت اقتصادی کمی متفاوت باشد.» این امر دست روی قلب مشکل می گذارد. اعطای حق آلوده کردن محیط زیست به همه، پیشرفتی در مورد برابری است، اما بی تردید به کره زمین کمکی نمی کند.

نباید به استادان اقتصاد زیاد حقوق داد
مارکس اهمیت زیادی برای برابری قائل نیست. او نه تنها امکان افزایش قابل توجه دستمزد کارگران را در نظر نمی گیرد ، بلکه حتی اگر این امکان وجود داشته باشد، از نظر او اشکال کار اینجا نیست. سرمایه پارامترها، سرعت و حتی تعریف کار را تحمیل می کند،اینکه چه چیزی سود آور است و چه چیزی سود آور نیست.

حتی سیستم سرمایه داری که رویای جامعه ای «ثروتمند و لیبرال» را در سر دارد که در آن کارگر می تواند زندگی بهتری داشته باشد و بیشتر مصرف کند زیرا حقوق بیشتری دریافت می کند، اساساً متفاوت نیست.

اینکه دستمزد کارگر بیشتر باشد چیزی را تغییر نمی دهد، «بیش از بهبودی در وضع لباس، غذا، و افزایش پس انداز مجاز (peculium) رابطه بین وابستگی برده و بهره گیری از او را از بین نمی برد». افزایش دستمزد، حداکثر به معنی این است که « زنجیر طلایی که حقوق بگیر برای خود ساخته است، تا حدودی کمتر فشار آور باشد » (۵).

همواره می توان استدلال کرد که این انتقاد ها متعلق به قرن نوزدهم است. اما مارکس حداقل شایستگی این را دارد که بر ساختار کار تمرکز کند، درصورتیکه پیکتی حتی یک کلمه هم در این مورد نمی گوید.

ﻣﺴﺌله این نیست که در رابطه با چگونگی عملکرد سرمایه داری حق با کدامیک از آنهاست، بلکه مهم این است که کادر تحلیل هر یک را درک کنیم: توزیع برای پیکتی، تولید برای مارکس.

اولی به منظور کاهش شکاف بین پر درآمدها و کم درآمدها، خواهان توزیع مجدد محصول سرمایه داری است، در حالیکه دومی می خواهد نظام سرمایه داری را تغییر داده و به امپراطوری آن پایان دهد.

مارکس از آغاز جوانی با اراﺋه مدرک وضع اسفناک کارگران را ثابت می کند؛ او صدها صفحه از کتاب سرمایه را به تحلیل یک نمونه روِز کاری و انتقاداتی که بر علیه آن وجود دارد اختصاص داده است.

پیکتی در باره این موضوع هم چیزی برای گفتن ندارد، در حالیکه در آغاز فصل اول کتابش اعتصاب را مطرح می کند. در فهرست واژگان نسخه انگلیسی کتاب در مورد «کار» می توان خواند: «نگاه کنید به “تقسیم سرمایه-کار”.» این تعریف قابل فهم است، زیرا علاقه نویسنده صرفاً تعریف کار نیست ، بلکه به نابرابری های ناشی از این تقسیم بندی علاقه دارد.

از دید پیکتی، کار بطور کلی در میزان درآمد خلاصه می شود. فریادهای خشم آلود که گاه به گاه از قلمش در میرود مربوط به آنهایی است که بسیار ثروتمند هستند. او در همین راستا اشاره می کند که ثروت خانم لیلیان بتانکور (Liliane Bettencourt )، وارث لورآل (L’Oréal )، بین سال های ۱۹۹۰ و ۲۰۱۰ از ۴ میلیارد دلار به ۳۰ میلیارد دلار رسیده است: «لیلیان بتانکور هرگز کار نکرده است، اما این امر جلوی رشد ثروت او را به اندازه سرعت رشد ثروت بیل گیتس نگرفته است.»

چنین توجهی به ثروتمندان کاملا ارتباط با حساسیت های زمان ما دارد، در صورتیکه توصیف مارکس از کار نانوا، لباسشور و کارگر خشک شویی که روزمزد هستند، مربوط به گذشته است. ساخت و مونتاژ در کشورهای پیشرفته سرمایه دار ناپدید می شوند و در کشورهای در حال توسعه، بنگلادش تا جمهوری دومینیکن رشد می کنند.

اما قدیمی بودن استدلال دلیل از بین رفتن آن نیست، و مارکس، با تمرکز بر موضوع کار، بر یکی از ابعاد تقریباً غایب در کتاب سرمایه قرن بیست و یکم تکیه می کند.

پیکتی با استناد به «انفجار» نابرابری ها، به ویژه در ایالات متحده،به افشاگری از اقتصاددانان سنت گرا که شکاف بزرگ درآمد را با نیروی منطقی بازار توجیه می کنند میپردازد. او همکاران آمریکایی خود را که «اغلب تمایل دارند فکر کنند که اقتصاد ایالات متحده کارآیی خوبی دارد، و به خصوص چون پاداش استعداد و شایستگی را با دقت و عدل می دهد» مسخره می کند (صفحه ۴۶۸).

اما اضافه می کند، این موضوع تعجب آور نیست، زیرا خود این اقتصاددانان بخشی از ۱۰٪ ثروتمندترین طبقه را تشکیل می دهند. همانند جهان امور مالی، که خدماتشان را به آنها ارائه میدهند، در پی ازدیاد درآمد خود هستند، «تحت پوشش دفاع غیر محتمل از منافع عمومی، تمایلی آزاردهنده به دفاع از منافع خصوصی خودشان» نشان می دهند (صفحه ۸۳۴).

اخیراً در مقاله ای در نشریه انجمن اقتصادی آمریکا (۶)، که در کتاب پیکتی به آن اشاره ای نشده، با هدف اثبات اینکه اکثر نابرابری ها ناشی از واقعیت های اقتصادی است منتشر شده.

یکی از نویسندگان این مقاله، استیون کاپلان (Steven N. Kaplan) استاد کارآفرینی و امور مالی دانشکده بازرگانی دانشگاه شیکاگو اینطور نتیجه گیری می کند: « کسانی که بالاترین درآمدها را دارند استعداد نادر و منحصر به فردی دارند که به آنها اجازه می دهد ارزش استعداد روزافزون خود را با قیمت بالایی بفروشند.»

ظاهراً آقای کاپلان احتیاج به درآمد بیشتری برای بهبود زندگی خود دارد چون پاورقی یکی از صفحات می گوید که او « عضو هیئت مدیره چندین صندوق مشترک سرمایه گذاری است» و اینکه «مشاور شرکت های سرمایه گذاری سهام خصوصی و سرمایه-ریسک» بوده است.

پیکتی در آغاز کتاب خود با اشاره به اینکه با تدریس در دانشگاه ام.آی.تی. (MIT) از اقتصاددانان آمریکایی سرخورده شده است، می گوید:این است آموزش بشردوستانه قرن بیست و یکم! و اینکه اقتصاددانان دانشگاههای فرانسه این «مزیت بزرگ» را دارند که نه کسی به آنها توجه می کند و نه اینکه حقوقشان خوب است: این امر باعث می شود خودشان را بزرگتر از آنچه هستند نبینند.

اما توضیحی که در مقابل ارائه می دهد پیش پا افتاده است: شکاف بزرگ بین دستمزدها ریشه در فن آوری، آموزش و اخلاق دارد.

پاداش های «گزاف ابر کادرها»، «مکانیزم قدرتمند» افزایش نابرابری اقتصادی، به ویژه در ایالات متحده آمریکا، نمی تواند با «منطق طبیعی روند تولید» توضیح داده شود ( صفحات ۵۳۱ -۵۳۰ ).

آنها بازتاب هنجارهای اجتماعی کنونی هستند، که خود زاده سیاست های محافظه کارانه کاهش مالیات ثروتمندانند. رﺅسای شرکت های بزرگ حقوق های هنگفت به خود اعطا میکنند چرا که امکانش را دارند و چون از نظر جامعه این کار، دستکم در ایالات متحده آمریکا و انگلستان، قابل قبول است.

مارکس تجزیه و تحلیل بسیار متفاوتی را پیشنهاد میکند. او کمتر به دنبال اثبات نابرابری های بی پایان اقتصادی است تا کشف ریشه های انباشت در سیستم سرمایه داری. پیکتی قطعاً می گوید علت این نابرابری ها « تضاد در بطن سرمایه داری» است: گسست بین نرخ بازدهی سرمایه و نرخ رشد اقتصادی.

تا جایی که اولی بر دومی تقدم دارد، و لزوماً ثروت موجود در جامعه را به کار موجود در آن ترجیح می دهد، و منجر به نابرابری «وحشتناکی» در توزیع ثروت می شود. ممکن است مارکس با این نکته موافق باشد،او به موضوع کار که در نظرش مکان مبدا و استقرار نابرابری هاست علاقه مند است.

به گفته وی، انباشت سرمایه الزاماً تولید بیکاری موقتی، گاه به گاه یا دائمی می کند. اما این واقعیت ها، که در جهان امروز به سختی می توان اهمیت شان راانکار کرد، در کتاب پیکتی به کلی غایبند.

البته مارکس از جهت کاملاً متفاوتی بحث را شروع می کند: کار ایجاد ثروت می کند. این ایده ممکن است کهنه به نظر بیاید.

اما این امر نشانگر بحران حل نشده سرمایه داری است: به نیروی کار نیاز دارد و در عین حال سعی می کند آن را کنار بگذارد. هر چقدر کارگر بیشتری برای گسترش سرمایه داری مورد نیاز باشند، به همان اندازه برای کاهش هزینه، به عنوان مثال با اتوماتیک کردن تولید، سرمایه داری سعی میکند از دست آنها خلاص شود.

مارکس به تفصیل چگونگی تولید « بیش از حد نسبی جمعیت کارگر (۷)» در سیستم سرمایه داری را مورد بررسی قرار می دهد. این فرآیند دو شکل اصلی به خود می گیرد: یا کارگران را اخراج می کنند و یا ورود کارگر جدید را در سیستم متوقف می کنند. بنابراین، سیستم سرمایه داری یا کارگران «یکبار مصرف» می سازد و یا یک خیل از کارکنان بیکار. هر چقدر سرمایه و ثروت بیشتر می شود، کم کاری و بیکاری افزایش می یابد.

صدها اقتصاددان تلاش کرده اند این تحلیل ها را تصحیح و یا رد نمایند، اما ایده افزایش در مازاد نیروی کار به نظر اثبات شده می رسد: از مصر تا السالوادور و از اروپا تا ایالات متحده، بسیاری از کشورها از کمی کار و بیکاری زیاد تا در سطحی بحرانی رنج می برند. به عبارت دیگر، قدرت تولید در نظام سرمایه داری، مصرف در نظام سرمایه داری را تحت الشعاع قرار می دهد.

هر چقدر هم ۲۵ مدیر شرکت های سرمایه گذاری ولخرج باشند، نخواهند توانست پاداش های ۲۱ میلیارد دلاریشان را خرج کنند. سرمایه داری بار آنچه مارکس «هیولای تولید بیش از حد، ازدیاد جمعیت و مصرف بیش از حد» می خواند را بر دوش می کشد.

بی شک چین به تنهایی می تواند به اندازه کافی کالا برای عرضه در بازارهای اروپا، آمریکا و آفریقا تولید کند. اما بر سر مابقی نیروی کار در جهان چه خواهد آمد؟ صادرات منسوجات و مبلمان چینی به کشورهای جنوب صحرای آفریقا به معنی کاهش کار برای آفریقایی هاست (۸).از دیدگاه سرمایه داری، این یک ارتش در حال گسترش، متشکل از کم به کار گرفته شدگان و بیکاران دائمی است، که نابرابری های زمان معاصر را متجسم می کند.

چون مارکس و پیکتی در دو جهت مختلف حرکت می کنند، منطقی است که راه حل های متفاوتی نیز ارائه دهند. پیکتی که خواهان کاهش نابرابری و بهبود توزیع مجدداست، جهت «جلوگیری از اختلاف بی حد و حصر میراث نابرابری» یک نوع مالیات جهانی و تصاعدی بر سرمایه را پیشنهاد می کند.

با اینکه که وی اذعان دارد این ایده «خیال پردازی» است، آن را مفید و ضروری برآورد می کند: «بسیاری مالیات بر سرمایه را به عنوان اینکه یک توهم خطرناک است رد می کنند، همانطور که بیش از یک قرن پیش مالیات بر درآمد پذیرفته نمی شد» (صفحه ۸۴۰).

مارکس در این مورد هیچ راه حلی پیشنهاد نمی کند: فصل یکی مانده به آخر کتاب سرمایه اشاره به «قدرت ها» و « شور و شوق هائی » می کند که برای دگرگون کردن نظام سرمایه داری بوجود می آیند. طبقه کارگر دوره جدیدی را آغاز خواهد کرد که در آن «همکاری و مالکیت مشترک زمین و ابزار تولید (۹)» حکمفرما خواهد بود. در سال ۲۰۱۴ نیز این پیشنهاد به همان اندازه تخیلی – و یا حتی فلج کننده است، بسته به اینکه تجربه شوروی چگونه تفسیر شود.

لازم نیست بین مارکس و پیکتی یکی را انتخاب کنیم. اگر به عنوان اولی صحبت کنیم،مسئله روشن کردن تفاوت هاست. خیال پروری پیکتی در مورد مدینه فاضله ، که یکی از نقاط قوی اوست، تا زمانی که وی در مورد موضوعات آشنای مالیات و مقررات صحبت می کند، بعدی عملی دارد. برای پیاده کردن طرح مالیات جهانی که از یک « نابرابری در یک راه پیچاپیچ بی پایان » (صفحه ۸۳۵) جلوگیری می نماید، او روی همکاری جهانی و حتی یک دولت جهانی حساب می کند.

French economist Thomas Piketty poses in his office in Paris

وی راهی عملی پیشنهاد می کند: سرمایه داری به شیوه سوئدی که از بین بردن نابرابری های شدید اقتصادی را ثابت کرده است. این نه تداعی نیروی کار بیش از اندازه است، نه انتقال کار است و نه یک شرکت که تنها هدفش پول و سود است؛ برعکس او این عقاید را می پذیرد، و ما را هم به پذیرفتن آنها تشویق می کند. در عوض او به ما چیزی می دهد که با آن آشنایی داریم: نظام سرمایه داری، با تمام مزایایش ولی با معایب کمتر.

زنجیرهای طلائی و گل های خیالی که آنرا پوشانده اند
در واقع، پیکتی بسیار بیشتر از آنچه تصور می کند، اقتصاددانی سنتی است. طبیعت او ارائه آمار مربوط به سطح درآمد، پیش نویس وضع مالیات و کمیسیون بررسی این مسائل است. توصیه او برای کاهش نابرابری ها به سیاست های مالیاتی از بالا اعمال شده خلاصه می شود.

او کاملاً خود را به جنبش های اجتماعی که در گذشته توانایی به چالش کشیدن نابرابری ها و اینکه دوباره خواهد توانست چنین نقشی را بازی کند، بی تفاوت نشان می دهد. به نظر می رسد نگرانی او حتی بیشتر از آنکه در مورد خود نابرابری ها باشد، در مورد شکست دولت برای کاهش نابرابری هاست.

و اگر چه بسیار، و به جا، در کتابش از رمان نویسان قرن نوزدهم مانند اونوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) و جین آستن (Jane Austen ) نام میبرد، تعریف او از سرمایه بیش از حد ساده انگارانه و محدود به اقتصاد است. او سرمایه اجتماعی، منابع فرهنگی و دانش اندوخته ای را که طبقه مرفه تر از آن برخوردارند و موفقیت فرزندانشان را تسهیل می کند بهیچوجه در نظر نمی گیرد. سرمایه اجتماعی محدود همانقدر محروم کننده است که حساب بانکی خالی. پیکتی در مورد این موضوع هم چیزی برای گفتن ندارد.

مارکس هم کم و بیش همین را میگوید. ادعای او، هر چند عمیق تر و گسترده تر است ، هیچگونه راه حل عملی ارائه نمی دهد. می توان او را آرمان طلب ضد آرمان توصیف کرد. در پس گفتار چاپ دوم آلمانی کتاب سرمایه، او کسانی را که می خواهند « دستور غذا برای میخانه های آینده (۱۰)» بنویسند مسخره می کند.

و اگر چه نوشته های اقتصادی او پر بصیرت بنظر می رسند، دیدگاههایش ربط زیادی با مساوات طلبی ندارد. مارکس همواره با تساوی بدوی گرایانه که به طور کلی برای همه فقر و «حد متوسط عمومی (۱۱)» را مقرر می کند، مبارزه کرده است. اگرچه وی به توانایی سرمایه داری در تولید ثروت اذعان می کند، سیرت خصمانه این نظام را که کار – و جامعه – را به تمام جهت سود آوری تابع خود میکند- نمی پذیرد.

مساوات طلبی بیشتر، این بدی را دموکراتیزه می کند. مارکس قدرت « زنجیر طلایی» را می دانست، اما باور داشت میتوان آن را پاره کرد. اگر موفق به اینکار شویم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ گفتن آن ممکن نیست.

بهترین پاسخی که مارکس میتواند داده باشد شاید در متنی از زمان جوانی او باشد که به مذهب حمله کرده است، و به زنجیری که این « گل های خیالی » را پوشانده است: « انتقاد گل های خیالی را که زنجیر را زینت می دهند غارت کرده است، نه برای اینکه انسان زنجیری بدون رویا و یا بدون تسلی خاطر بپوشد، بلکه برای اینکه بتواند زنجیر را تکان دهد و گلهایی را که هنوز زنده هستند بچیند (۱۲)» .

(۱)

Allan Bloom, The Closing of the American Mind, Simon & Schuster, New York, 1987. Cette obsession conservatrice d’une décadence de l’enseignement a été systématisée en France par l’essayiste Alain Finkielkraut.

(۲) Chris Giles, « Data problems with capital in the 21st century », Financial Times, Londres, 23 mai 2014, et la réponse de Thomas Piketty, « Technical appendix of the book – Response to FT », ۲۸ mai 2014, http://piketty.pse.ens.fr

(۳) Mouvement politique ouvrier du milieu du XIXe siècle au Royaume-Uni

(۴) Richard Henry Tawney, Equality, Allen & Unwin, Londres, 1952.

(۵) Karl Marx, Le Capital. Livre I, traduction dirigée par Jean-Pierre Lefebvre, Presses universitaires de France, Paris, 1993, page 693.

(۶) Steven N Kaplan et Joshua Rauh, « It’s the market : the broad-based rise in the return to top talent », Journal of Economic Perspectives, vol. 27, n° ۳, Nashville, 2013..

(۷) همان

(۸) Cf. Raphael Kaplinsky, « What does the rise of China do for industrialization in Sub-Saharan Africa ? », Review of African Political Economy, vol. 35, n° ۱۱۵, Swine (Royaume-Uni), 2008.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com