صمد بهرنگی، محمود دولت آبادی، غلامحسین ساعدی، جلال آل احمد

خواننده ای نوشته است:

من با اکثر مقالات شما موافقم. روش‌های بدون خشونت، همزیستی (نه اتحاد)، ارزش‌های انسانی مقدم بر ارزش‌های ملی/مذهبی و….اما شما آشکارا موافق وضعیت موجود هستید کمتر مقاله‌ای دارین که لزوم تغییر رو فریاد بزنه، همه‌ی تزها درجهت گرفتن نوک پیکان تیز حرکت‌های دور و نزدیکه اما در قبال خانه به سکوت و چشم‌ پوشی اکتفا کردید که مبادا ترَکی بردارد!

من در جواب گفتم:

آنچه که میفرمائید بنده نوک تیز تغییر را میگیرم و غیره البته بنده کجا و آن قدرت کلام کجا، فقط نظر یک ناظر نگران از کنار گود است که اتفاقا نگران «تیزى» کُشنده تیر صد ها گروه و قوم و مذهب و ملت و دولت و شبکه جاسوسى و دسته مسلح و طریقت و حزب و ایدئولوژى و لشکر کشى هر کس علیه هر کس است – چیزى که امروز در سوریه، عراق و یا افغانستان میبینیم. بیست سى سال پیش این نگرانى را نداشتم چونکه آنچه آنوقت مشکل ساز بود نظام هاى مطلق گرا بودند. حالا آن نظام هاى مطلق گرا یا از بین رفته اند یا در محیطى عصبى ناشى از خوف سقوط به زمین و زمان خنجر میکشند ولى در مقابل، هر کس در آن صد ها گروه و دسته و قوم و مذهب برخلاف بیست سى سال پیش نه دنبال همزیستى و صلح و مسالمت است بلکه هرکدام میخواهد مطلق العنانِ گروه کوچک خود باشد و در این راه چاره اى ندارد جز اینکه نسبت به دیگران مثل «داعش» عمل کند.

بی اختیار بیاد عکس بالا افتادم. ساعدی، دولت آبادی، آل احمد، بهرنگی. که هر کدام سازی میزدند اما دوست و همدل بودند. دیگران هم همینطور. چپی و مصدقی و نیروی سومی و اسلامی. زمان شاه. مگر شاه «دیکتاتور» نبود؟ باز صد رحمت به دیکتاتور سابق! انواع و اقسام گروه ها و مذاهب و اقوام بمراتب بیشتر از امروز با هم بودند، دوست و نزدیک و همسایه و همدرد بودند.  ارزش های انسانی فرا قومی، فرا مذهبی و حتی فرا ملی و فراعقیدتی بمراتب رایج تر از امروز و دیروز بود. نه فقط ساعدی و جلال آل احمد و دولت آبادی و بهرنگیِ با هم و دوست و همدل.

حتی احساس من این است که همه در رویاروئی و مباحثه و مناقشه با همدیگر و یا با نظام حاکم هم معقول تر، انسانی تر و معتدل تر از امروز بودند و نظام هم در مقایسه با نظام های کنونی در داخل خود و در رفتارش با گروه های منتقد بمراتب ملایمتر، معقول تر و معتدل تر بود.

شاید بخاطر اینکه دغدغه اصلی اکثریت جمع بود و نه فرد مطلق، جامعه در کل بود و نه دسته و گروه.

شاید مشکل از زمانی شروع شد که فرد و فردیت به جمع و جمعیت عاصی تر از گذشته  شد. عصیان که چیز خوب و سالمی است. اما وقتی کودک دیگر تصمیم بگیرد که به نصیحت پدر و مادرش گوش نکند، وقتی معلم نتواند کلاس را آرام نگهدارد تا درسش را بدهد، وقتی کسی که ابتدائی را تمام نکرده با جراتی بی محابا نظر دانشمند جامعه اش را به مسخره گیرد، به غیر از اینکه خودپرستی و جهالت اوج میگیرد، کنترل جامعه هم مشکل تر میشود. هر کس میخواهد شاه خودش شود چونکه هر کس و هر گروه دانای مطلق است، حق مطلق دارد  و دیگران حقی ندارند، هر کس و هر گروه همه اختیارات را دارد اما هیچ مسئولیتی ندارد.

شاید آن روز ها فردیت فردی و گروهی این قدر بی بند و بار نبود.

آن روز ها مشکل اصلی نظام بود. این روز ها هم نظام است. آن روز ها نظام میخواست همه قدرت را داشته باشد. این روز ها هم همین طور. اما با یک فرق: این روز ها ۱۲۰ هزار گروه میتوان شمرد که هرکدام بدلیلی و بهانه ای میخواهد قمه بدست بگیرد و برای خودش «نظام» شود. یکی با عنوان کردن مذهب، دیگری زبان، آن دیگری ملیت، این یکی قومیت. مذهب و یا زبان  هم برای تعیین مرز های گروه ها کافی نیست: چه نوع سنی؟ حنفی، شافعی؟ چه نوع کردی: سورانی یا کرمانجی؟ شیعه اثنا عشری یا اسماعیلی؟ فارسی دری یا گیلکی؟ هر کس و هر گروه غروری، تاریخی، سنتی، شخصیتی دارد که میخواهد حفظ و ترویج شود – و این راه از نفی دیگران میگذرد.

مشکل این هم نیست. اگر امیدی بود که ما بجای ۱۰ کشوربزرگ و متوسط،  ۷۲ کشور ریزه پیزه اما ثروتمند، پیشرفته، آزاد و دمکراتیک داشته باشیم که مثل اروپا با همدیگر در محیط همسایگی و صلح و صفا و زندگی کنند که مشکلی نبود – بفرمائید، تشریف بیاورند!

مشکل در این است که منافع هر گروهی ظاهرا ابتدا با تلاشی و حذف دیگران میسر است. بدون متلاشی شدن عراق «داعش» چطور میتوانست پیدا شود؟ بدون بهم خوردن سامان ترکیه و یا ایران، کرد های این دو کشور چطور میتوانند مستقل شوند؟  تازه مستقل بشوند، اما اگر معیار قومیت، مذهب و یا زبان باشد کردهای خراسان و استانبول، آذری های تبریز و بلوچ های استان گلستان را چه باید کرد؟ اختلاف بین خود کرد ها را کی و چطور حل میکند؟ سر دراز این رشته تا کجا ادامه خواهد یافت؟ آخرین ایستگاه این تجزیه آمیبی کجاست؟ بهایش با چقدر خون و خرابی دیگر پرداخت خواهد شد؟

مشکل در این است که هر گروه، حتی اگر در حرف اعتراف هم نکند، در عمل میخواهد مثل «داعش» رفتار کند. نظام ها هم اگر چه قدرتمند تر، مطمئن تر و نسبت به «داعش» و دیگر گروه ها و گروهک ها کمتر عصبی رفتار میکنند اما رفته رفته و هرقدر نگرانی از بقایشان بیشتر میشود، «داعش تر» میشوند.

وقتی به اروپا و آمریکا و کانادا، به چین و ژاپن و حتی ویتنام و مالزی نگاه میکنم، با خودم میگویم خدایا، چرا چشم بصیرت مردم خاورمیانه و همه نظام هایش – و نه فقط نظام ها و حکومت هایش بلکه مردم اش، چشم بصیرت انسان هایش اینقدربسته است؟

اما میدانم که دیگر کسی به بصیرت و غیره باور ندارد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com