تبیین هستی از دیدگاه مولانا (۴)

(بخش پایانی )*

از بخش های پیشین نوشتار حاضر چنین بر آمد که مولانا هم پاسداران شریعت را که مجری احکام ظاهری اسلام اند ارج می نهد و هم بزرگان طریقت را که پرورندگان ِ رهروان عرفانند.

سپس با مدد از دو بال شریعت و طریقت به عالم حکمت پرواز کرده، جهان هستی را در ید قدرت ِ نفسی کلی و فراگیری می بیندکه خود از عقل کل بر آمده است . عقلی که ازاسماء و صفات الهی فرمان می برد. از اینجا به بعد سخن مولانا دو رویه می شود.گاهی مانند ابن عربی و پیروان مکتب فلسفی “وحدت وجود”،هستی را در نتیجۀ تراوش ِ یک منبع بسیط و بدون گسیختگی می بیند:

مثنوی ما دکان وحدت است 

هر چه جز واحد ببینی، آن بت است

بحر وحدانی ست فرد و زوج نیست

گوهر و ماهی ش غیر ِ موج نیست

وگاه آن را بر اثر تجلی همان منبع واحد بر هر آنچه که آفریده است :

من نیم جنس ِ شهنشه دور از او

بل،که دارم در تجلی نور از او

جنس ِ ما چون نیست جنس ِ شاه ِ ما

مای ما شد بهر ِ مای او فنا

در مورد نخست هیچ جایی برای اراده و اختیار بشری باقی نمی ماند،چرا که هرچه هست صورت های به ظاهر متفاوت ِ ظهور خداوند است . چنانکه ابن عربی گفته است :

 سبحان الذی اَظهَرالاشیاء و هُوَ عینُها (پاک است آنکه اشیاء را ظاهرکرد و خود عین ِ آنهاست ) اما درمورد دوم، موضوع عشق و فنای در حق و وجود ارادۀ انسانی و امثال آن پیش می آید .بیشتر سروده های مولانا در همین مشرب جا می گیرد.اکنون با این مقدمات به باقی ابیات انتخابی از غزل ۲۵۱۹ دیوان کبیر می پردازیم،که در آن به موضوع دعا  در عرفان عملی توجه شده است:           

کتاب حس به دست چپ،کتاب ِ عقل دست ِ راست

تو را نامه به چپ دادند ،که بیرون ز آستانستی ۱۹

چو عقلت طبع ِ حس دارد،و دست ِ راست ،خوی چپ

و تبدیل ِ طبیعت هم نه کار ِ داستانستی، ۲۰

خداوندا تو کن تبدیل که خود کار تو تبدیل است

که اندر شهر تبدیلت زبان‌ها چون سنانستی ۲۱

عدم را در وجود آری از این تبدیل افزونتر

تو نور ِشمع می‌سازی که اندر شمعدانستی ۲۲

تو بستان نامه از چپّم به دست راستم در نه !

تو تانی کرد چپ را راست بنده ناتوانستی ۲۳

ترازوی سبک دارم گرانش کن به فضل خود

تو کَه را کُه کنی، زیرا نه کوه از خود گرانستی ۲۴

کمالِ لطف، داند شد کمال ِ نقص را چاره

که قعر ِ دوزخ ار خواهی ، به از صدر ِ جنان استی۲۵

تفسیر اجمالی ابیات :

کتاب حس به دست چپ،کتاب ِ عقل دست ِ راست

تو را نامه به چپ دادند ،که بیرون ز آستانستی ۱۹

چو عقلت طبع ِ حس دارد،و دست ِ راست ،خوی چپ

و تبدیل ِ طبیعت هم نه کار ِ داستانستی، ۲۰

برای درک روشن تر منظور مولانا بهتر است که نخست، بیت دوم را در نظر بگیریم. می فرماید :

” از آنجا که عقل تو بر اثر توجه به امور دنیوی کیفیتی فرومایه و نفسانی گرفته و دست راست تو نیز خصلت دست چپ دارد،[ یعنی فردی هوا پرست و بدون معنویتی]، و از آنجا که برگرداندان سرشت هم کار آسانی نیست و با داستان پردازی نمی توانی خوی و خصال فاسد خویش را نیک گردانی،مهم اعمال توست . در روز رستاخیز که نامۀ اعمال خلاف را از جهت چپ در دست چپ فرد می نهند و نوشتار اعمال نیک و عقل مدارانه را از سوی راست و در دست راست می گذارند،تو از جانب چپ نامۀ اعمالت را دریافت خواهی کرد، زیرا راندۀ درگاه الهی بوده ای. یعنی هم خواست خدا و هم ارادۀ خودت تو را کج طبع بار آورد” 

مطالب بالا اشاره به بعضی آیات قرآنی داردکه تاکیدمی کند در روز رستاخیزنامۀ اعمال گناهکاران را ازپشت سر و جانب چپ و از آن نیکوکاران را از روبرو و جانب راست به آنها می رسانند.(سوره الحاقّه آیات۱۳به بعد)

از همینجا به بعد است که راه مولانا از عرفان نظری و پیروان ابن عربی جدا می شود، زیرا در عرفان نظری تمامی جهان هستی در نظامی وحدت یافته بدون ارادۀ انسانی پیش می رود . حتی خدا هم نمی تواند در اعیان ثابته که از اسماء و صفاتش یر می خیزند و کثرات را می زایند،اعمال نفوذ کند. یعنی طبع و سرشت نیک و بد جهان غیر قابل تغییر باقی می ماند و عارف تنها می تواند کوشش کند تا “سرالقدر” را درک کند.

اما از دیدگاه مولانا راه برای ارادۀ انسانی گشوده است. اگر فرد خود را راندۀ درگاه الهی می بیند، میتواند با عشق به پیر و گرفتن دامان او و صدق در عمل و دعا به درگاه خداوند،گریبان خویش را از بخت بد برهاند:

خداوندا تو کن تبدیل که خود کار تو تبدیل است

که اندر شهر تبدیلت زبان‌ها چون سِنان استی ۲۱

ای خدای مهربان تو به لطف خویش بدی های ما را به نیکی تبدیل بفرما زیرا کار تو مادام تغییر و تبدیل جهان کثرت است.تویی که در جهان تغییر پذیر مُلک، ــ برعکس دنیای ثابت ملکوت ــ توجه به سرنیزۀ زبان ها داری [یعنی دعای راستین مردم رنج دیده را که در قالب زبان با تو سخن می گویند بر می آوری و برعکس زبان تیز دشمنانان را به خودشان برگردانده نابودشان می سازی.مولانا به تاثیر دعا در برگرداندن بخت بد اشاره دارد.]

عدم را در وجود آری از این تبدیل افزونتر

تو نور شمع می‌سازی که اندر شمعدانستی ۲۲

ای که با این چنین تبدیلاتی عدم را به ظهور می رسانی و جهان را می گسترانی![یعنی هم از هیچ مطلق چیزی می آفرینی که از قدرت فهم انسان فراتر است و هم آنگونه که حکما میگویند،ذات غیبی موجودات را به ظهورمی رسانی].تویی که عقل ها رادر کاسۀ سرمانند شمعی در شمعدان منوّر ساخته به این وسیله ما را قادر به دیدن راه در تاریکی جهان کثرت می کنی.[ منظور آنکه دیدۀ بصیرت عطا بفرما تا راه خطا نرویم ]

تو بستان نامه از چپّم به دست راستم در نه !

تو تانی کرد چپ را راست بنده ناتوانستی ۲۳

ترازوی سبک دارم گرانش کن به فضل خود

تو کَه را کُه کنی، زیرا نه کوه از خود گرانستی ۲۴

به لطف خویش نامۀ خطاکارانه ای را که در دست چپم خواهند نهاد، پیش از روز قیامت از من بگیر و به دست راستم ده! من که ناتوانم زیرا سود و زیان معنوی خویش را نمی دانم .ناتوانیم از هوای نفس بر می خیزد. ترازوی اعمال نیکم سبک است تو سنگین بفرما! تویی که سنگینی کوه را پدید می آوری ،دیگر چه جای پدید آوردن سنگینی اعمال خوب من ؟ از رحمت تو هیچ دور نیست چنین کنی .

کمالِ لطف داند شد کمال ِ نقص را چاره

که قعر ِ دوزخ ار خواهی ، به از صدر ِ جنان استی۲۵

این غزل بلند با همین بیت خاتمه می پذیرد و کمی دور از بلاغت می نماید. یکی از معانی دانستن، توانستن است . می گوید، تمامیت لطف و رحمت،میتواند تمام نقایص را چاره کرده و بزداید. چرا که اگر بخواهی ــ برای بنده ای که تو را بشناسد،ــ ژرفای دوزخ بهتر است از فراز بهشت.

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) 

پایان 

* برای فهم روشن تر معنای ابیات می بایست به بخش های پیشین توجه داشت 

دیدار معنوی مثنوی – تبیین هستی از دیدگاه مولانا (بخش نخست)

دیدار معنوی مثنوی – تبیین هستی از دیدگاه مولانا (بخش دوم )

دیدار معنوی مثنوی – تبیین هستی از دیدگاه مولانا (بخش سوم)

 

 
 
 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)