تبیین هستی از دیدگاه مولانا (۳)

(بخش سوم )*

ادامه ابیات عزل ۲۵۱۹ دیوان کبیر 

جهان عقل روشن را مددها از صفات آید

صفات ذات خلاقی که شاه کن فکانستی ۱۱

که این تیر عوارض را که می‌پرد به هر سویی

کمان پنهان کند صانع ولی تیر از کمانستی ۱۲

اگر چه عقل بیدار است آن از حی قیوم است

اگر چه سگ نگهبان است تأثیر شبانستی ۱۳

تو عقل کل چو شهری دان سواد شهر نفس کل

و این اجزا در آمدشد مثال کاروانستی ۱۴

خواطر چون سوارانند و زوتر زی وطن آیند

و یا بازان و زاغانند پس در آشیانستی ۱۵

گر آن اصلی که زاغ و باز از او تصویر می‌یابد

تجلی سازدی مطلق اصالت را یگانستی ۱۶

ور آن نوری کز او زاید غم و شادی به یک اشکم

دمی پهلو تهی کردی همه کس شادمانستی ۱۷

همه اجزا همی‌گویند هر یک ای همه تو تو

همین گفت ار نه پرده ستی همه با همگنانستی ۱۸

 

تفسیر اجمالی ابیات 

 

جهان عقل روشن را مددها از صفات آید

صفات ِ ذات ِخلاقی که شاه ِ “کان فکان” استی۱۱

پیش تر آمد که فلاسفۀ اسلام، به پیروی از نظر نو افلاطونیان به سه اصل و یا اقنوم “واحد” و “عقل” و “نفس” در تکوین هستی اقرار دارند. معنای بیت هم اصلی قرآنی را بر آن می افزاید:

عقل نورانی ِ پاک از عناصر مادی، از صفات خداوند که ذاتی ست آفریننده کمک دریافت می کند.

ذاتی که با فرمان “کان فَکان” موجودات را پدید می آورد. اشاره است به آیات خلقت موجودات :

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیکُونُ (نحل/)۴۰ “البته گفتار ما یزای (ایجاد)

هرچیزی چنان است که هرگاه چیزی را اراده کنیم،فقط بدان گوییم موجودشو!پس موجود شود”

صفات الهی اشاره دارد به مقولۀ دراز دامن اسماء و صفات که در حوصلۀ این نوشتار نیست؛ اما اجمالا میتوان گفت صفات الهی را به دو گروه ثبوتی و سلبی تقسیم کرده اند.جهان مادی

بواسطۀ صفات ثبوتی پدیدآمده است که برترینشان عبارتند از :حیات،اراده،علم،قدرت، سمع، بَصَر، وکلام. باقی صفات الهی از همین صفات بر آمده اند.

که این تیر عوارض را که می پرد به هر سویی

کمان پنهان کند صانع،ولی تیر از کمان استی ۱۲

مولانا بحث فلسفی را کنار نهاده برمخلوق بودن همۀ واسطه های جهان هستی اشاره دارد.

و در واقع پدید آورندۀ تمام حوادث نیک و بد، و اساسا اندیشه های حادثه آفرین را حضرت حق بر می شمارد .چنانکه در مثنوی معنوی گفته است :

فکر ما تیری ست از هو، در هوا

در هوا کی پاید؟ آید تا خدا …

در اینجا پرسشی پیش می آید، گویی یکی از یاران مولانا می پرسد:”بنا بر این نگرش نقش عقل ــ چه بصورت کلی و در جهان هستی و چه بصورت جزئی در آدمی ــ چیست؟” پاسخ:

اگرچه عقل بیدار است، آن از حیّ ِ قیّوم است

اگر چه سگ نگهبان است، تاثیر ِ شبانستی۱۳

هر چند که عقل کل جهان را اداره می کند و نظمی به کار آن می دهد ، ولی فرمانده اصلی که عقل از او مدد می گیرد حی و قیّوم است. به بخشی از آیه الکرسی اشاره دارد .بقره ۲۵۵

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ 

” خداوند،نیست خدایی جز او، زنده و قائم بر خویش و برپا دارنده است” و در مقام مقایسه،گویی موجودات جهان حکم گله ای را دارند که سگِ عقل نگهبان آنهاست اما بنا بر دستور شبان.

تو عقل کل چو شهری دان سواد شهر نفس کل

و این اجزا در آمدشد مثال کاروانستی ۱۴

خواطر چون سوارانند و زوتر زی وطن آیند

و یا بازان و زاغانند پس در آشیانستی ۱۵

در مقام مثال می توان “عقل کل” را مانند شهری دانست که سوادش یعنی دهات و حومۀ آن “نفس کلی”بشمار می رود. موجودات جهان کثرت مانند کاروانی در مسیرشهرند.اندیشه ها  مانند سواران کاروانند که زودتر به مقصدمی رسند. اندیشه های نیک چون بازان شاهپرورد، و اندیشه های بد،مانند زاغان بی مقدار،هر یک در آشیان خویش جای خواهند گرفت . مولانا جایی دیگر در مثنوی معنوی همین معنی را روشن تر بیان می کند :

این جهان یک فکرت است از عقل کل

عقل، چون شاه است و صورت ها، رُسُل

در بیت بعد، مولانا اندیشۀ فلسفی “وحدت تجلی” را که همانندی فراوانی با عرفان نظری دارد،ولی دقیقا مطابق با آن نیست، مطرح می کند. در اینجا از تجلی حق سخن می رود و قدرت ابداع ِ وی ، اما در “وحدت وجود” از صدور جبری مراتب هستی از مبدا واحد. 

گر آن اصلی که زاغ و باز از او تصویر می‌یابد

تجلی سازدی مطلق، اصالت را یگانستی ۱۶

چنانچه آن اصل که موجودات عالم را از نیک و بد به تصویر در می آورد، یعنی می آفریند، جدا از این تعینات خود را متجلی سازد، همگان در می یابند او اصالتا یگانه و بسیط است .

ور آن نوری کز او زاید غم و شادی به یک اشکم

دمی پهلو تهی کردی، همه کس شادمانستی ۱۷

و اگر ذاتی که غم و شادی را توأمان درون خویش می پرورد، لحظه ای آنان را در برابر دیدگان بصیرت مردم بزاید، همگان به شادمانی جاودانگی رسیده از غم و اندوه رهایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یابند.پهلو را تهی کردن کنایه از زادن است و منظور از نور، ذات یگانۀ خداوندی ست.بیت به این معنی ست که اگر خدا راز و سرچمۀ نامرادی ها وخوشی ها را بنمایاند، مردم، با دانش و راضی به احکام او می شوند، زیرا  تمامی مظاهر هستی را صادر از ذاتی واحد می بینند.در واقع جهان کثرت از منبعی واحد می تراود همه اجزا همی‌گویند هر یک ای همه تو تو

همین گفت ار نه پرده ستی همه با همگنانستی ۱۸

 اجزاء هستی موحدند و به هر زبانی تو را می خوانند و جز تو را هیچ می دانند . و بقول شیخ بهایی

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

افزون بر این،در اندیشۀ مولانا تک تک آدمیان نیز توحید را بر زبان خویش می رانند و خداوند را مورد خطاب قرار داده دست به دعا بر می دارند. همین سخن گویی اگر حجابی نبود،عارفان حق همگان یک تن بیشتر نمی بودند. آن وقت می توانستند در ذات احدی فانی شوند و به مبدا خویش باز گردند جنان که در جایی از مثنوی به این موضوع اشاره ای ظریف دارد :

این من و ما بهر آن بر ساختی

تا تو با خود نرد ِ خدمت باختی

تا من و تو ها همه یک جان شوند 

عاقبت مستغرق جانان شوند … 
 

 ادامه در بخش پایانی

* برای فهم روشن تر ابیات ،لطفا از مقالۀ نخست مطالعه بفرمایید

 

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز)
 
بخش نخست:
 
 
بخش دوم:
 
 
 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)