………………….
هنوزطرفدار
آن تیم های هستم
که به ناگاه
توپ شان
به حیاط خانه مان
می افتاد….
…………………………..
جمع می کنم
ازلبهای خیابان
خنده را
تا تقسیم نمایم
درمیان کودکان کار
……………………………..
چه زود هنگام
دررخسارآئینه
کوچ کردی
وازفراق ات زمستان وار
یک دست موسپیدکرد
……………………………….
هنوز جرآت نکرده ام
زندگی کنم
تاالان فقط با آن
چون گربه ای باکلاف
سردرگم اش
بازی کرده ام
…………………………..
چوب کبریتی
جنگل را
به آتش کشید
باچشمانی سرشاراز
آتش ودودگفت:
ازماست
که برماست
………………………………
شرط نیست
برای پرواز
پروبال داشته باشی
من دیده ام:
لاک پشت هاهم
پرواز کرده اند
…………………………..
چه می دانیم
شاید…
آن ماهیانی را
که صیادان صید می کنند
روزی پناهندگانی بودند
که درقایقی
غرق شده اند
…………………………….
هرروز
چون سیگار
لای دستانم می سوزم
زخم هم که شوم
خاکستراش مرهمم است
اگرنمک پاشان بگذارند
………………………………..
پناهندگان
که غرق شدند
دریا…
دریا….
ماهی شدند
………………………………..
مرگ و
زندگی
چقدربه هم وابسته اند
مدام!
به همدیگر
چشمک می زنند
………………………………
نمی دانم
به چه سازی
بایدبااین جهان برقصم
هرسازی که می زنم
هیچ بامن نمی سازد
……………………………..
آئینه پراز
زیبایی توست
بیا تاباهم
زیبایی ات را
ورق بزنیم
………………………………..
ازفراق ات
غبارگرفته
آئینه تنهایی اتاقکم
……………………………….
این عصر
عصرگرگهاست
درین ازدحام گرگها
گوسفند که باشی
قربانی شده ای
……………………………
شب!
چه خوشبخت است
مادرحسرت
یک ستاره ایم
گرچه او
هزاران هزار
ستاره دارد
…………………………..
تنهایی انسان را
تسخیرکرده است
هیچ آهنگی
اورا
شادنمی کند
این پرنده ی درقفس را
آزادنمی کند
………………………………

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)