هر اقدامی برای محدود کردن نقش داعش در عراق، فرصتهای سوخته شده را جبران نخواهد کرد. آمریکا و ایران، پس از برکناری صدام از قدرت، دارای این فرصت بودند که بتوانند حکومتی در عراق برسر کار آرند که با شرکت موثر تمامی اقوام و مذاهب و گروههای سیاسی، دستکم قادر به تامین امنیت در آن سرزمین باشند. بدون امنیت، رشد اجتماعی و سیاسی امکان پذیر نیست. پس از اشغال، آمریکا اشتباهات بسیار بزرگی در عراق انجام داد که ریشه در خود بزرگ بینی غیر منطقی داشت. ایران، به نوبه خود دست به اقدامات خانمان برانداز زد. هر قدرتی که قادر نیست تاثیر اساسی بر سیاست قدرت بزرگتر داشته باشد، برای حفظ بالاترین منافع ملی ممکن، باید با در نظر گرفتن آن سیاستها، برنامه خود را تعیین کند. در هر حال، ما تنها میتوانیم در مورد ایران و اشتباهاتی که ریشه در پرتاب ایران به پریروز تاریخ و یا ناهنگامی anachronism تاریخی داشت، سخن گوئیم. ظهور رژیم بسیار واپسگرای اسلامی که متعلق به زمانی در گذشته دور بود، نمیتوانست با رشد ایران و جهان هماهنگی داشته و خود را با آن شرایط تطبیق دهد. همانند همزادان سنی خودش (طالبان، القاعده و داعش) مجبور بود به خرابکاری، آشوب و بیثباتی دست زند.
نبود عامل ملت، تاریخ سرزمینهای عرب نشین را در سالهایی که جهان به سرعت روبه رشد بود را سراسر از برخورد برپایهٔ قومی و مذهبی کرده است. این برخوردها و نف
هر اقدامی برای محدود کردن نقش داعش در عراق، فرصتهای سوخته شده را جبران نخواهد کرد. آمریکا و ایران، پس از برکناری صدام از قدرت، دارای این فرصت بودند که بتوانند حکومتی در عراق برسر کار آرند که با شرکت موثر تمامی اقوام و مذاهب و گروههای سیاسی، دستکم قادر به تامین امنیت در آن سرزمین باشند. بدون امنیت، رشد اجتماعی و سیاسی امکان پذیر نیست. پس از اشغال، آمریکا اشتباهات بسیار بزرگی در عراق انجام داد که ریشه در خود بزرگ بینی غیر منطقی داشت. ایران، به نوبه خود دست به اقدامات خانمان برانداز زد. هر قدرتی که قادر نیست تاثیر اساسی بر سیاست قدرت بزرگتر داشته باشد، برای حفظ بالاترین منافع ملی ممکن، باید با در نظر گرفتن آن سیاستها، برنامه خود را تعیین کند. در هر حال، ما تنها میتوانیم در مورد ایران و اشتباهاتی که ریشه در پرتاب ایران به پریروز تاریخ و یا ناهنگامی anachronism تاریخی داشت، سخن گوئیم. ظهور رژیم بسیار واپسگرای اسلامی که متعلق به زمانی در گذشته دور بود، نمیتوانست با رشد ایران و جهان هماهنگی داشته و خود را با آن شرایط تطبیق دهد. همانند همزادان سنی خودش (طالبان، القاعده و داعش) مجبور بود به خرابکاری، آشوب و بیثباتی دست زند.
نبود عامل ملت، تاریخ سرزمینهای عرب نشین را در سالهایی که جهان به سرعت روبه رشد بود را سراسر از برخورد برپایهٔ قومی و مذهبی کرده است. این برخوردها و نفاق، از یک سو عامل اصلی تجزیه و از سوی دیگر، سد بزرگ و موثری در برابر گسترش فرهنگ نوین سیاسی – اجتماعی بوده است. در جهت مخالف این روند در جهان عرب، وجود عامل مهم و سرزنده ملت در ایران، ریشههای پیوستگی و وابستگی سترگی در سراسر ایران زمین ایجاد کرده که عامل پراکندگی و تجزیه نمیتواند به طور طبیعی رشد نماید. ملت به طور طبیعی، گرایش به ثبات، برابری افراد و گروهها و آرامش مورد نیاز برای ایجاد شرایط سازندگی را دارا میباشد. برابری موجود در «ملت» راه را برای گسترش و استواری مردم سالاری که از نظر حقوق افراد همه با هم یکسان هستند، را هموار و استقرار آن را تسهیل میکند.. بیجهت نیست که در حال حاظر و در مقایسه، ایران و ترکیه از ثبات بالاتر برخوردار هستند. در هردو کشور عامل «ملت» با درجه مختلف جا افتاده است. البته نباید از یاد برد که دمکراسی در ترکیه به نسبت استوار شده است.
نظام اسلامی برای درهم شکستن همبستگی ملی که سد بزرگی در راه استقرار حکومت خود، بدون چالش موثری بود، تلاش کرد که عامل نامفهوم «امت» را بر ایران تحمیل کند. امت در بطن خود گرایش به سوی جدایی و برتری گروه ویژهای را همراه میآورد. «امت» با ویژگی برتری که به همراه میآورد، به طور طبیعی به زایش اختلاف و چند دستگی میپردازد. «امت» هیچگاه در ایران جانیافتاد. از این رو، نظام اسلامی در سرزمینی به وجود آمد که به طور طبیعی، امکان رشد و شکوفایی آن را به شدت محدود میکرد. در سی و پنج سال گذشته، با وجود شرایط بسیار مساعد جهانی، همراه با درآمد افسانهای نفت، به خاطر استقرار در سرزمینی غیر مساعد، نتوانست در هیچیک از هدفهای خود، هر چقدر هم کوچک، چه در صحنه داخلی داخلی و چه پهنهٔ خارجی، موفق باشد. حتا بر دین مردم که عامل اصلی دست یابی نظام به حکومت بود، آسیبهای جبران ناپذیر وارد آورد. شاید شتاب رویگردانی مردم از دین موروثی در دو دهه اخیر در ایران، هیچگاه در تاریخ کشور سابقه نداشته باشد. این خلاء روانی تا مقدار زیاد با گسترش خرافات پرشده است که با دینی که مردم میشناختند و زندگی خود را با آن تطبیق داده بودند، ارتباطی ندارد.
تا چه هنگام میتواند ایران از آتشی که در منطقه افروخته شده و خود نیز در ایجاد این آتش، نقش موثر داشته، خود را دور نگاه دارد. ایران از نظر فیزیکی جزیره نیست که به طور طبیعی، مقداری از امنیت آن وسیلهٔ اقیانوس و دریا، تا اندازهای (هرچند به خاطر پیش رفت تکنولوژی رو به کاهش) تضمین شده باشد. ناسیونالیسم ایران تا مقدار زیادغیر مهاجم بوده و از این رو بیشتر به عنوان عامل ثبات در منطقه عمل کرده است تا محرک آشوب. با قدرت گیری نظام اسلامی، نقش ایران نیز در این مورد معکوس شد. نظام اسلامی برای گسترش نفوذ خود از عامل مهاجم مذهب بهره گرفت. نتایج این سیاست از روز نخست روشن بود. به عنوان بزرگترین کشور در خلیج فارس، تعویض نقش از عامل ثبات به عامل بیثباتی، آنهم درست در دورانی که نظام با کشتار و ویرانی ارتش پر توان، نمیتوانست در عمل نقش مهمی بازی کند. این اعمال نمیتوانست از بروز چند تحول چاره ناپذیر اجتناب کند:
۱- افزایش خطر جنگ در منطقه. با از دست رفتن نقش ایران به عنوان تامین و تضمین کننده امنیت خلیج فارس و واحدهای سیاسی آن، که از آن به تحقیر با عنوان «ژاندارم خلیج فارس» نام برده میشد، طبیعی بود که خواست توسعه طلبی دیگر قدرتهای منطقه به جنگ منتهی گردد. نخست حمله عراق به ایران و پس از آن کویت بود. این دو تحول نمیتوانست در دورانی که ایران به عنوان عامل ثبات تثبیت شده بود، شکل گیرد.
۲- باز شدن پای قدرتهای نظامی خارجی – قدرت، خلاء را نمیپذیرد. با از دست رفتن قدرت ایران، این خلاء به سرعت و با شدت بیشتر وسیلهٔ قدرتهای خارجی، پر شد. شدت آن بسیار زیاد بود زیرا ایران نیز به عامل بیثباتی، همراه با دیگران، بدل شده بود.
۳- وابستگی امنیت کشورهای منطقه به قدرتهای خارج. هیچ یک از واحدهای سیاسی در حوزه خلیج فارس به معنای واقعی، کشور نبوده و نیستند. از این رو به طور طبیعی گرایش به بیثباتی دارند. از سوی دیگر در حالی که از فرهنگ سیاسی مناسب با زمان برخوردار نیستند و توان دفاع از سرزمین در برابر حمله را ندارند، منابع بسیار بالا و از نظر تولید، ارزان انرژی را در اختیار دارند. شرایطی که، هدف بسیار جذابی برای دست اندازی میباشد. با درک امنیت بسیار شکنندهای که با آن روبرو هستند، و با ازدیاد تهاجم و تهدید از جانب ایران که در پیشتر وجود نداشت، این واحدها امنیت سرزمین و رژیم حاکم را به غرب سپردند که از قدرت و امکان بالاتر و رژیم دمکراسی لیبرالی برخوردار بودند که بهر حال، در مقایسه، از دیگر گزیدارها، کم خطرتر بنظر میرسید. عربستان سعودی حتا به این نیز بسنده نکرد، و روابط نظامی – امنیتی گسترده با پاکستان ایجاد کرد.
۴- زنده شدن جنگهای داخلی برپایهٔ مذهب و قوم. در سرزمینهای حوزه خلیج فارس که ملت و کشور هیچگاه استوار نشد، اولویت وفاداری بر پایه مذهب و قوم است. پنجه آهنین دیکتاتوری، با تمام بدبختیهایی که برای آنان همراه آورد و از رشد فرهنگ سیاسی جلوگیری کرد، دستکم امنیت را میتوانست حفظ کند. به فوریتی که پنجه آهنین دچار سستی شد، شرایط برای ایجاد شورش و زنده کردن اختلافات مذهبی و قومی که اجتناب پذیر بودند، با شرکت تمامی قدرتهای منطقه و خارج از منطقه همراه با عوامل داخلی، آماده گردید. نتیجه آن است که میبینیم.
۵- درگیر شدن ایران در جنگ فرسایشی مذهبی در منطقه که پایان آن را نمیتوان پیش بینی کرد. این اشتباهات که ایران نقش مهمی در آن بازی کرد، از نظر رژیم (ونه ایران) اجتناب ناپذیر بودند. چون از انعطاف و شجاعت لازم برای در پیش گرفتن سیاستهای جدید و طرح ریزی شده بر مبنای منافع درازمدت، محروم بودند، به ادامه مخالفت بیچون و چرا از آمریکا و هوادارای بازهم بیچون چرا، از شیعههای تندرو، مجبور گردیدند. نتیجه شدت گرفتن جنگ مذهبی در منطقه حتا تا پشت مرزهای ایران بوده است. تردیدی نیست که گروههای تندرو سنی مذهب از قماش داعش و القاعده که در خارج از ایرانزاده شده و رشد کرده، مجبور است از رژیم اسلامی که در هرحال در ایران شکل گرفت، خشنتر، بیرحمتر و زنندهتر باشند. قدرت گیری این گروههای مهاجم که قتل شیعه برای آنان از واجبات است، چه در غرب و چه شرق، ایران را ناچار به واکنش خواهد کرد. این اجبار میتواند ایران را به جنگ فرسایشی مذهبی در برابر دیگر قدرتهای سنی مذهب، بکشاند که پایان آن در دید رس نیست و به سود هیچکس و به ویژه ایران که نیاز به آرامش دارد، تمام نخواهد شد.
در هر حال این واقعیتی است که امروز ایران با آن روبروست. اما مساله تنها به برخورد شیعه و سنی در باختر ایران پایان نمیگیرد. اقلیم کردستان که به طور عملی سال هاست از عراق تجزیه شده است، اکنون زمان را نه تنها برای اعلان رسمی جدایی بلکه، برای تسخیر سرزمینهای بیشتر که با در نظر گرفتن ناتوانی روزافزون حکومت مرکزی عراق، هنوز پایان آن در دیدرس نیست، مناسب دیده است. بدون تردید، گسترش سرزمینی «اقلیم کردستان» افزودن عامل جدیدی بر ریشههای موجود برخورد دراز مدت در آن سرزمین، میباشد. این تحول یعنی شکل گیری رسمی کشوری جدید با حمایت و پشتیبانی اسرائیل و با تکیه بر درآمد بالای نفت که قادر به «خرید» متحد در جهان میباشد، اثرات سنگین اما ناروشنی، به ویژه در رابطه با ترکیه و ایران، بر معادلات کنونی منطقه خواهد گذارد. هر روزه بر کانونهای بالقوه برخورد در منطقه، افزوده میگردد.
بخاطر تند شدن تحولات در عراق، ما نباید از آنچه در افغانستان میگذرد، غافل شویم و احتمال خطر از مرزهای شرقی را، در درجه پائینتر برآورد کنیم. در خاور ایران، با نزدیک شدن زمان خروج نیروهای غرب از آن سرزمین، همراه با شعله ور شدن جنگ قدرت در حکومت «مرکزی»، افزایش فعالیت طالبان، گسترش سرزمین زیر مهار پشتونها، باید انتظار افزایش بیثباتی و چند شاخه شدن جنگ داخلی را داشت. امکان جدا شدن تاجیکها و دیگر گروههای قومی و مذهبی، هرچند کوچکتر، از حکومت مرکزی به واقعیت نزدیک میگردد. در این مورد هم، سیاستهای ضد ملی نظام اسلامی، نقش تعیین کننده بازی کرده است. نظام اسلامی و همچنین غرب به نیکی میدانستند که، با خروج نیروهای نظامی غرب، مسئولیت اصلی برقراری امنیت در عراق و افغاستان بردوش ایران منتقل خواهد شد. با این وجود نظام تا توانست در این دو سرزمین با غرب جنگید که نتیجه آن افزایش بیثباتی و همزمان هیزم برآتش اختلافات قومی و مذهبی ریختن بود. ایران بایستی با تمام توان از خروج نیروهای غرب از این دو سرزمین تا برقراری ثبات جلوگیری میکرد. در عوض نظام اسلامی بر حکومتهای سست مرکزی آنان برای خروج نیروهای مسلح غربی فشار میآورد.
پرسش چه باید کرد، با در نظر گرفتن افزایش بیثباتی و شکل گیری دوجبههٔ ضد شیعی و ایرانی در خاور و باختر و روند ادامه تجزیه، هر روزه اهمیت بیشتر به خود میگیرد. تنها نکته مثبت در میان تمامی این مشکلات روبه افزایش، پیدایش علایمی دال بر بیدار شدن نظام اسلامی از مالیخولیای سی و پنج ساله میباشد. البته هنوز زود است که بتوانیم، ادامه این علایم در آینده را پیش بینی کنیم. اما دستکم دیده میشود که میتوان با غرب مذاکره و حتا همکاری کرد! کشف عجیب و بیسابقه وسیلهٔ نظام که مذاکره با غرب را، نشانهٔ «بیغیرتی» میدانست. همزمان نشانههایی در دست است که تفاهم هستهای با قدرتهای جهانی در مراحل پایانی میباشد. با در نظر گرفتن زبونی نظام اسلامی، عدم صلاحیت و مشروعیت مذاکره کنندگان که در یک دولت دمکراتیک نمیتوانستند نماینده ملت ایران باشند و همراه با فشارهمه جانبهای که برایران وارد میگردد، بدون تردید این تفاهم «پیروزی» نخواهد بود و از نظر ملت ایران ننگین خواهد بود. اما چون سیاستهای نظام اسلامی در سی و پنج سال گذشته، ایران را در چنان بن بستی قرار داده است، که گذیدارهای دیگر، بدتر و امنیت ملی کشور را با خطر فوری روبرو میکند، راه دیگری باقی نمانده است. برای کاستن از تنش در منطقه برمبنای منافع ایران، همکاری با غرب، یک باید است. بدون رسیدن به تفاهم هستهای، غرب با تمام نیازی که دارد، نمیتواند به طور گسترده با ایران همکاری کند. در این مرحله، تفاهم هستهای قربانی است که ایران مجبور به انجام آن میباشد.
همزمان ایران نیاز دارد که هرچه زودتر با اعراب منطقه و به ویژه در خلیج فارس، برای کاستن از تنش به توافق برسد. با در نظر گرفتن تضمین امنیت اعراب خلیج فارس وسیلهٔ غرب، اهمیت دست یابی به تفاهم هستهای بار دیگر خود را نشان میدهد. همه و به ویژه ایران خواستار آرامش در خلیج فارس هستند. اکنون که نظام اسلامی به دریوزگی افتاده، دست رسی به ثبات امکان بیشتر یافته است. حتا نظام اسلامی هم دریافته که افزایش نفوذ در منطقه عربی، با در نظر نقش ایران به عنوان قدرت برتر شیعی، برای این کشور بسیار پرهزینه خواهد بود. ایران اقلیت کوچک شیعه در منطقه را متحد خود کرد. هزینه سنگین آن، خرید دشمنی سنیها، با جمعیت بسیار بزرگتر، متعصبتر و آمادگی بالاتر برای جهاد، میباشد. این سیاست تخاصم، باید با بده و بستان به سود نزدیکی با اعراب، پایان یابد. غرب نیز از سیاست عربستان + متحدین در حمایت همه جانبه از سنیهای تندرو در تمامی منطقه به شدت نگران است. اشتراک منافع در این مورد و موارد بسیار دیگر با غرب، دست رسی به هدفهای ایران را سادهتر خواهد کرد. تفاهم با عربستان و غرب، منخصر به خاورمیانه نخواهد بود. ما در خاور ایران در مناسبات خود در افغانستان و پاکستان نیز به همکاری با عربستان و همکاری و هم آهنگی با غرب نیاز داریم به ویژه که چین و روسیه تا اندازه زیاد برمسایل فوری و نزدیک تمرکز کرده و خود را از محاسبات سیاسی جهان کنار کشیدهاند.
این مطالب و این بایدها، جدید نیستند. در تمام دوران نظام اسلامی ما میبایستی برآنان تمرکز میکردیم. نظام اسلامی، هم درک نمیکرد و هم منافع ایران برایش اهمیتی نداشت. امید است و شاید (که بایست براین شاید تاکید شود) که رژیم پس از سی و پنج سال، از روی ناچاری و فشار درک کرده باشد که راهی بجز راه ملت و منافع آن در پیش ندارد. با پذیرفتن خطاهای جبران ناپذیر، سیاستهای ایران باید با گردش ۱۸۰ درجه درست در جهت مخالف آنچه که در سی و پنج سال گذشته بوده است، حرکت کند.
اق، از یک سو عامل اصلی تجزیه و از سوی دیگر، سد بزرگ و موثری در برابر گسترش فرهنگ نوین سیاسی – اجتماعی بوده است. در جهت مخالف این روند در جهان عرب، وجود عامل مهم و سرزنده ملت در ایران، ریشههای پیوستگی و وابستگی سترگی در سراسر ایران زمین ایجاد کرده که عامل پراکندگی و تجزیه نمیتواند به طور طبیعی رشد نماید. ملت به طور طبیعی، گرایش به ثبات، برابری افراد و گروهها و آرامش مورد نیاز برای ایجاد شرایط سازندگی را دارا میباشد. برابری موجود در «ملت» راه را برای گسترش و استواری مردم سالاری که از نظر حقوق افراد همه با هم یکسان هستند، را هموار و استقرار آن را تسهیل میکند.. بیجهت نیست که در حال حاظر و در مقایسه، ایران و ترکیه از ثبات بالاتر برخوردار هستند. در هردو کشور عامل «ملت» با درجه مختلف جا افتاده است. البته نباید از یاد برد که دمکراسی در ترکیه به نسبت استوار شده است.
نظام اسلامی برای درهم شکستن همبستگی ملی که سد بزرگی در راه استقرار حکومت خود، بدون چالش موثری بود، تلاش کرد که عامل نامفهوم «امت» را بر ایران تحمیل کند. امت در بطن خود گرایش به سوی جدایی و برتری گروه ویژهای را همراه میآورد. «امت» با ویژگی برتری که به همراه میآورد، به طور طبیعی به زایش اختلاف و چند دستگی میپردازد. «امت» هیچگاه در ایران جانیافتاد. از این رو، نظام اسلامی در سرزمینی به وجود آمد که به طور طبیعی، امکان رشد و شکوفایی آن را به شدت محدود میکرد. در سی و پنج سال گذشته، با وجود شرایط بسیار مساعد جهانی، همراه با درآمد افسانهای نفت، به خاطر استقرار در سرزمینی غیر مساعد، نتوانست در هیچیک از هدفهای خود، هر چقدر هم کوچک، چه در صحنه داخلی داخلی و چه پهنهٔ خارجی، موفق باشد. حتا بر دین مردم که عامل اصلی دست یابی نظام به حکومت بود، آسیبهای جبران ناپذیر وارد آورد. شاید شتاب رویگردانی مردم از دین موروثی در دو دهه اخیر در ایران، هیچگاه در تاریخ کشور سابقه نداشته باشد. این خلاء روانی تا مقدار زیاد با گسترش خرافات پرشده است که با دینی که مردم میشناختند و زندگی خود را با آن تطبیق داده بودند، ارتباطی ندارد.
تا چه هنگام میتواند ایران از آتشی که در منطقه افروخته شده و خود نیز در ایجاد این آتش، نقش موثر داشته، خود را دور نگاه دارد. ایران از نظر فیزیکی جزیره نیست که به طور طبیعی، مقداری از امنیت آن وسیلهٔ اقیانوس و دریا، تا اندازهای (هرچند به خاطر پیش رفت تکنولوژی رو به کاهش) تضمین شده باشد. ناسیونالیسم ایران تا مقدار زیادغیر مهاجم بوده و از این رو بیشتر به عنوان عامل ثبات در منطقه عمل کرده است تا محرک آشوب. با قدرت گیری نظام اسلامی، نقش ایران نیز در این مورد معکوس شد. نظام اسلامی برای گسترش نفوذ خود از عامل مهاجم مذهب بهره گرفت. نتایج این سیاست از روز نخست روشن بود. به عنوان بزرگترین کشور در خلیج فارس، تعویض نقش از عامل ثبات به عامل بیثباتی، آنهم درست در دورانی که نظام با کشتار و ویرانی ارتش پر توان، نمیتوانست در عمل نقش مهمی بازی کند. این اعمال نمیتوانست از بروز چند تحول چاره ناپذیر اجتناب کند:
۱- افزایش خطر جنگ در منطقه. با از دست رفتن نقش ایران به عنوان تامین و تضمین کننده امنیت خلیج فارس و واحدهای سیاسی آن، که از آن به تحقیر با عنوان «ژاندارم خلیج فارس» نام برده میشد، طبیعی بود که خواست توسعه طلبی دیگر قدرتهای منطقه به جنگ منتهی گردد. نخست حمله عراق به ایران و پس از آن کویت بود. این دو تحول نمیتوانست در دورانی که ایران به عنوان عامل ثبات تثبیت شده بود، شکل گیرد.
۲- باز شدن پای قدرتهای نظامی خارجی – قدرت، خلاء را نمیپذیرد. با از دست رفتن قدرت ایران، این خلاء به سرعت و با شدت بیشتر وسیلهٔ قدرتهای خارجی، پر شد. شدت آن بسیار زیاد بود زیرا ایران نیز به عامل بیثباتی، همراه با دیگران، بدل شده بود.
۳- وابستگی امنیت کشورهای منطقه به قدرتهای خارج. هیچ یک از واحدهای سیاسی در حوزه خلیج فارس به معنای واقعی، کشور نبوده و نیستند. از این رو به طور طبیعی گرایش به بیثباتی دارند. از سوی دیگر در حالی که از فرهنگ سیاسی مناسب با زمان برخوردار نیستند و توان دفاع از سرزمین در برابر حمله را ندارند، منابع بسیار بالا و از نظر تولید، ارزان انرژی را در اختیار دارند. شرایطی که، هدف بسیار جذابی برای دست اندازی میباشد. با درک امنیت بسیار شکنندهای که با آن روبرو هستند، و با ازدیاد تهاجم و تهدید از جانب ایران که در پیشتر وجود نداشت، این واحدها امنیت سرزمین و رژیم حاکم را به غرب سپردند که از قدرت و امکان بالاتر و رژیم دمکراسی لیبرالی برخوردار بودند که بهر حال، در مقایسه، از دیگر گزیدارها، کم خطرتر بنظر میرسید. عربستان سعودی حتا به این نیز بسنده نکرد، و روابط نظامی – امنیتی گسترده با پاکستان ایجاد کرد.
۴- زنده شدن جنگهای داخلی برپایهٔ مذهب و قوم. در سرزمینهای حوزه خلیج فارس که ملت و کشور هیچگاه استوار نشد، اولویت وفاداری بر پایه مذهب و قوم است. پنجه آهنین دیکتاتوری، با تمام بدبختیهایی که برای آنان همراه آورد و از رشد فرهنگ سیاسی جلوگیری کرد، دستکم امنیت را میتوانست حفظ کند. به فوریتی که پنجه آهنین دچار سستی شد، شرایط برای ایجاد شورش و زنده کردن اختلافات مذهبی و قومی که اجتناب پذیر بودند، با شرکت تمامی قدرتهای منطقه و خارج از منطقه همراه با عوامل داخلی، آماده گردید. نتیجه آن است که میبینیم.
۵- درگیر شدن ایران در جنگ فرسایشی مذهبی در منطقه که پایان آن را نمیتوان پیش بینی کرد. این اشتباهات که ایران نقش مهمی در آن بازی کرد، از نظر رژیم (ونه ایران) اجتناب ناپذیر بودند. چون از انعطاف و شجاعت لازم برای در پیش گرفتن سیاستهای جدید و طرح ریزی شده بر مبنای منافع درازمدت، محروم بودند، به ادامه مخالفت بیچون و چرا از آمریکا و هوادارای بازهم بیچون چرا، از شیعههای تندرو، مجبور گردیدند. نتیجه شدت گرفتن جنگ مذهبی در منطقه حتا تا پشت مرزهای ایران بوده است. تردیدی نیست که گروههای تندرو سنی مذهب از قماش داعش و القاعده که در خارج از ایرانزاده شده و رشد کرده، مجبور است از رژیم اسلامی که در هرحال در ایران شکل گرفت، خشنتر، بیرحمتر و زنندهتر باشند. قدرت گیری این گروههای مهاجم که قتل شیعه برای آنان از واجبات است، چه در غرب و چه شرق، ایران را ناچار به واکنش خواهد کرد. این اجبار میتواند ایران را به جنگ فرسایشی مذهبی در برابر دیگر قدرتهای سنی مذهب، بکشاند که پایان آن در دید رس نیست و به سود هیچکس و به ویژه ایران که نیاز به آرامش دارد، تمام نخواهد شد.
در هر حال این واقعیتی است که امروز ایران با آن روبروست. اما مساله تنها به برخورد شیعه و سنی در باختر ایران پایان نمیگیرد. اقلیم کردستان که به طور عملی سال هاست از عراق تجزیه شده است، اکنون زمان را نه تنها برای اعلان رسمی جدایی بلکه، برای تسخیر سرزمینهای بیشتر که با در نظر گرفتن ناتوانی روزافزون حکومت مرکزی عراق، هنوز پایان آن در دیدرس نیست، مناسب دیده است. بدون تردید، گسترش سرزمینی «اقلیم کردستان» افزودن عامل جدیدی بر ریشههای موجود برخورد دراز مدت در آن سرزمین، میباشد. این تحول یعنی شکل گیری رسمی کشوری جدید با حمایت و پشتیبانی اسرائیل و با تکیه بر درآمد بالای نفت که قادر به «خرید» متحد در جهان میباشد، اثرات سنگین اما ناروشنی، به ویژه در رابطه با ترکیه و ایران، بر معادلات کنونی منطقه خواهد گذارد. هر روزه بر کانونهای بالقوه برخورد در منطقه، افزوده میگردد.
بخاطر تند شدن تحولات در عراق، ما نباید از آنچه در افغانستان میگذرد، غافل شویم و احتمال خطر از مرزهای شرقی را، در درجه پائینتر برآورد کنیم. در خاور ایران، با نزدیک شدن زمان خروج نیروهای غرب از آن سرزمین، همراه با شعله ور شدن جنگ قدرت در حکومت «مرکزی»، افزایش فعالیت طالبان، گسترش سرزمین زیر مهار پشتونها، باید انتظار افزایش بیثباتی و چند شاخه شدن جنگ داخلی را داشت. امکان جدا شدن تاجیکها و دیگر گروههای قومی و مذهبی، هرچند کوچکتر، از حکومت مرکزی به واقعیت نزدیک میگردد. در این مورد هم، سیاستهای ضد ملی نظام اسلامی، نقش تعیین کننده بازی کرده است. نظام اسلامی و همچنین غرب به نیکی میدانستند که، با خروج نیروهای نظامی غرب، مسئولیت اصلی برقراری امنیت در عراق و افغاستان بردوش ایران منتقل خواهد شد. با این وجود نظام تا توانست در این دو سرزمین با غرب جنگید که نتیجه آن افزایش بیثباتی و همزمان هیزم برآتش اختلافات قومی و مذهبی ریختن بود. ایران بایستی با تمام توان از خروج نیروهای غرب از این دو سرزمین تا برقراری ثبات جلوگیری میکرد. در عوض نظام اسلامی بر حکومتهای سست مرکزی آنان برای خروج نیروهای مسلح غربی فشار میآورد.
پرسش چه باید کرد، با در نظر گرفتن افزایش بیثباتی و شکل گیری دوجبههٔ ضد شیعی و ایرانی در خاور و باختر و روند ادامه تجزیه، هر روزه اهمیت بیشتر به خود میگیرد. تنها نکته مثبت در میان تمامی این مشکلات روبه افزایش، پیدایش علایمی دال بر بیدار شدن نظام اسلامی از مالیخولیای سی و پنج ساله میباشد. البته هنوز زود است که بتوانیم، ادامه این علایم در آینده را پیش بینی کنیم. اما دستکم دیده میشود که میتوان با غرب مذاکره و حتا همکاری کرد! کشف عجیب و بیسابقه وسیلهٔ نظام که مذاکره با غرب را، نشانهٔ «بیغیرتی» میدانست. همزمان نشانههایی در دست است که تفاهم هستهای با قدرتهای جهانی در مراحل پایانی میباشد. با در نظر گرفتن زبونی نظام اسلامی، عدم صلاحیت و مشروعیت مذاکره کنندگان که در یک دولت دمکراتیک نمیتوانستند نماینده ملت ایران باشند و همراه با فشارهمه جانبهای که برایران وارد میگردد، بدون تردید این تفاهم «پیروزی» نخواهد بود و از نظر ملت ایران ننگین خواهد بود. اما چون سیاستهای نظام اسلامی در سی و پنج سال گذشته، ایران را در چنان بن بستی قرار داده است، که گذیدارهای دیگر، بدتر و امنیت ملی کشور را با خطر فوری روبرو میکند، راه دیگری باقی نمانده است. برای کاستن از تنش در منطقه برمبنای منافع ایران، همکاری با غرب، یک باید است. بدون رسیدن به تفاهم هستهای، غرب با تمام نیازی که دارد، نمیتواند به طور گسترده با ایران همکاری کند. در این مرحله، تفاهم هستهای قربانی است که ایران مجبور به انجام آن میباشد.
همزمان ایران نیاز دارد که هرچه زودتر با اعراب منطقه و به ویژه در خلیج فارس، برای کاستن از تنش به توافق برسد. با در نظر گرفتن تضمین امنیت اعراب خلیج فارس وسیلهٔ غرب، اهمیت دست یابی به تفاهم هستهای بار دیگر خود را نشان میدهد. همه و به ویژه ایران خواستار آرامش در خلیج فارس هستند. اکنون که نظام اسلامی به دریوزگی افتاده، دست رسی به ثبات امکان بیشتر یافته است. حتا نظام اسلامی هم دریافته که افزایش نفوذ در منطقه عربی، با در نظر نقش ایران به عنوان قدرت برتر شیعی، برای این کشور بسیار پرهزینه خواهد بود. ایران اقلیت کوچک شیعه در منطقه را متحد خود کرد. هزینه سنگین آن، خرید دشمنی سنیها، با جمعیت بسیار بزرگتر، متعصبتر و آمادگی بالاتر برای جهاد، میباشد. این سیاست تخاصم، باید با بده و بستان به سود نزدیکی با اعراب، پایان یابد. غرب نیز از سیاست عربستان + متحدین در حمایت همه جانبه از سنیهای تندرو در تمامی منطقه به شدت نگران است. اشتراک منافع در این مورد و موارد بسیار دیگر با غرب، دست رسی به هدفهای ایران را سادهتر خواهد کرد. تفاهم با عربستان و غرب، منخصر به خاورمیانه نخواهد بود. ما در خاور ایران در مناسبات خود در افغانستان و پاکستان نیز به همکاری با عربستان و همکاری و هم آهنگی با غرب نیاز داریم به ویژه که چین و روسیه تا اندازه زیاد برمسایل فوری و نزدیک تمرکز کرده و خود را از محاسبات سیاسی جهان کنار کشیدهاند.
این مطالب و این بایدها، جدید نیستند. در تمام دوران نظام اسلامی ما میبایستی برآنان تمرکز میکردیم. نظام اسلامی، هم درک نمیکرد و هم منافع ایران برایش اهمیتی نداشت. امید است و شاید (که بایست براین شاید تاکید شود) که رژیم پس از سی و پنج سال، از روی ناچاری و فشار درک کرده باشد که راهی بجز راه ملت و منافع آن در پیش ندارد. با پذیرفتن خطاهای جبران ناپذیر، سیاستهای ایران باید با گردش ۱۸۰ درجه درست در جهت مخالف آنچه که در سی و پنج سال گذشته بوده است، حرکت کند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.