پاییز ۸۷ بود. داشتم اسبابکشی میکردم از لندن به آکسفورد. هنوز احمدینژاد بود و فاز، فاز تلاش برای متقاعد کردن خاتمی بود که بیاید و کاری بکند. به مصرع خرداد که رسیدم، تمام خاطرم پر بود از خاطره روز دوم خرداد. وقتی که من هنوز دبیرستانی بودم و حتی حق رای دادن هم نداشتم. ولی یواشکی از مدرسه جیم میزدم و با دوست دوران دبیرستانم میرفتیم به ستاد خاتمی که دور میدان تقیآباد مشهد بود. دیگر هیچ وقت بعد از آن روزها، مشهد را آن همه پر از شور و زندگی ندیده بودم و خاطره من از خرداد همان بود. حادثه برای من انتخاب محمد خاتمی بود در سال ۷۶ و تمام سالهای ریاست جمهوریاش که هنوز برایم بهترین سالهای عمرم است. فارغ از اینکه نسبت به موضعگیریها و عملکرد سیاسی امروز او چقدر نقد داشته باشم و چقدر در طول این پنج سال اخیر از مشی و مرام او فاصله گرفته باشم اما فراموش نمیکنم که دانشگاه در زمان او نفس کشید و من دانشجوی خوشبختی بودم که در دوران ریاستجمهوری او دانشجو بودم. بگذریم. حرف آن مصرع بود و آنچه در ذهن من بود وقتی نوشتمش و آنچه بعدا بر آن بار شد. از خرداد ۴۲ گرفته تا خرداد ۶۸، از قیام گرفته تا مرگ خمینی و فتح خرمشهر. اینها اول ماجرا بود، وقتی هنوز خرداد ۸۸ از راه نرسیده بود. بعدتر، کنار آن همه اسم و اتفاق و بخوانید -حادثه- خرداد ۸۸ هم نشست. حالا آن مصرع دیگر خطی نیست که من در یک اتوبوس سرد و خالی و باران خورده نوشتم. اگر این روزها فیسبوک پر نشده بود از عبارت “خرداد پرحادثه” و هرکسی از ظن خودش یار آن نشده بود، لابد این یک خط شعر هم مینشست کنار بقیه شعرها. نمیدانم حسم به ماندگاری این مصرع در حافظه مردم چیست. نمیدانم خوشحالم از این اتفاق یا نه. فقط یک چیز را میدانم، آن هم اینکه این مصرع دیگر شعری نیست که من گفته باشم. شعریست که هرسال و هر بار به شکل جدیدی با هزار زبان گفته میشود.
۳ خرداد ۹۳
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.