ما یواشکی زیر بمباران سالهای جنگ زیر راه پلهها پناه گرفته بودیم. یواشکی بزرگ شدیم توی کوچههای تف زده با دوچرخهی قدیمی برادر بزرگتر یا توپ دولایه همبازیهای همغصه. بعدتر یواشکی جین میپوشیدیم که میانهی دههی هفتاد شلوار جین نماد استعمار بود. یواشکی عاشق دخترهای مدرسهی کناری شدیم و با عشق اهورایی یواشکی خودمان تنهایی خوش بودیم. اولین بار که دست اولین دوست دخترمان را گرفتیم در پرسههای بیخیالی روزهای اول دانشگاه یواشکی بود. اولین بوسهمان زیر باران پاییزی و برگهای زرد آویزان از سقف آسمان یواشکی بود. قلبمان تندتر میزد و حس میکردیم چقدر با این بوسه دنیا جای قشنگتری برای زندگی شده است. مهمانیهای سادهی دههی بیست زندگیمان یواشکی بود با ترس سر رسیدن پلیس که لبخند ده یا بیست جوان تحصیل کرده را رنگ ترس و دلواپسی میزد.ما نسل خوشیهای ناتمام همراه با هراس بودیم. ما در سرزمین لذتهای کوتاهِ یواشکی بزرگ شدهایم. شاید این فقط یک جبر جغرافیایی بود برای بچههای کوچک دبستانی دههی شصت.
من، کنار دختران سرزمینام میایستم و با تمام لذتهای یواشکی آنها همذات پنداری میکنم. این یک درد مشترک است و باید کسی جایی فریادش کند. زنده باد این یواشکیهای مشترک که شاید سی سال دیگر برای فرزندان ما مبارزهی مادرانشان برای آزادی، یک بغل خاطره و افتخار همراه داشته باشد.
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.