روز چهارم ژانویه ۱۹۶۰ اتومبیلی که عازم پاریس بود بر اثر انحراف از جادهی اصلی به درخت برخورد میکند. ۴۶ سال زندگی آلبر کامو نویسندهی و روزنامهنگار فرانسوی-الجزایری برندهی جایزهی نوبل در اثر این تصادف به پایان رسید. او پیش از این در مصاحبهای گفته بود: «پوچ ترین شکل مردن، مرگ در اثر سانحه رانندگی است.»
اما در صدمین سالگرد تولد آلبر کامو دلیل محبوبیت و ماندگاری او در چیست؟
کاظم کردوانی جامعه شناس و پژوهشگر در حوزهی علوم انسانی، زبان و ادبیات است. در این گفتگو از او در مورد زندگی و آثار آلبر کامو پرسیدهام.
آقای کردوانی شما به عنوان کسی به عنوان دانشجو نقش فعالی در جنبش می ۶۸ و اعتراضات دانشجویی آن زمان فرانسه داشتید چقدر دانشجویان را از جو روشنفکری فرانسه و نویسندههایی مثل کامو متاثر میدانید؟
میتوان گفت بخشهایی از جنبش به کامو علاقه داشتند. اما روشنفکری که بیشترین تاثیر را داشت سارتر بود. مثلا در آن دوران آنده مالرو هم یکی از بزرگترین روشنفکران فرانسه بود اما آن زمان وزیر فرهنگ دوگل بود. من خودم از زمان دبیرستان مالرو را میشناختم و کتابهایش را خوانده بودم، برایم کمی عجیب بود که در آن جنبش آندره مالرو را مقابل خودمان میدیدیم.
ویژگیهایی که کامو را از دیگر هم عصرانش متمایز میکند چیست؟
یکی از ویژگیهای کامو تنها بودنش است. او با جریان محفل و محفلبازی هیچ میانهای نداشت. شاید یکی از دلایل محبوبیت امروز کامو این تنهایی خاص او باشد. در آن زمان کامو توی هیچ کدام از جریانهای معروف و اصلی روشنفکری جای نمیگرفت.
چه چیزهایی کامو و سارتر رابطهی پر فراز و نشیبی داشتند. شباهتها و تفاوتهای کار آنها در چیست؟
یک وجدان روشنفکری هر دویشان دارند که این وجدان روشنفکری آنها را به هم نزدیک میکند از طرف دیگر هر دو نویسندهگان زبردست و در حوزهی کاری خودشان از برجستهترین نویسندگان زمان خودشان بودند. اما چیزهایی زیادی آنها را از هم جدا میکند. اولا آلبر کامو مطلقا با این که فلسفه خوانده است خودش را فیلسوف نمیداند. کامو نمیخواهد خودش را جزو آن دسته از روشنفکران بزرگ اروپا بگذارد که فکری را طرح میکند و میخواهد اثرگذار باشد. کامو نمیخواهد یک بستهی آماده شدهی فکری برای
عمل در دست کسی بگذارد. اگر دو واژهی پرسش و پاسخ را در مورد کامو و سارتر بگیریم – هر چند تقلیلی است – میشود گفت کامو سوال طرح میکند و سارتر به سوالات جواب میدهد. تفاوت آنها دقیقا در همین است.
و چرا کامو خود را از محافل روشنفکری جدا میکرد؟
یکی از دلایلی که کامو دور از این محفلها بود و نمیجوشید این بود که کامو با هیچ تفکر سیستماتیک و به خصوص در آن دوره با ایدئولوژیهای توتالیتر و تمامیتخواه مطلقا همخوانی نداشت. در صورتی که سارتر با اینکه از حزب کمونیست جدا شده بود و طرفدار شوروی نبود، آنطور که کامو اعلام و خود را از این جریانات جدا میکرد، خود را جدا نمیکرد.
کامو با این که اگزیستانسیالیست نیست اما همیشه او را در کنار سارتر به عنوان اگزیستانسیالیت میشناسند.
خود کامو هم در جایی میگوید که من و سارتر هر دو تعجب میکنیم که چرا من را کنار او در جریان اگزیستانسیالیت گذاشتهاند. کامو اگزیستانسیالیست نبود.
کامو در زمان خودش با انتقادات زیادی از سوی دیگر روشنفکران مواجه بود. دلیل این انتقادها چه بود؟
عصر کامو عصر فلسفههای جبرگرا یا دترمینیسم است. فلسفههایی که جهان امروز را معین میکنند، جهان فردا را هم معین میکنند و تمام خطوط آن را ترسیم میکنند و برای این جهان خیالی آینده از آدمها فداکاری میخواهند. خیلی از روشنفکرها و فیلسوفهای آن دوره مجذوب این فکر بودند که البته محدود به فرانسه و ایران هم نبود و یک مجموعه حرکت جهانی بود. کامو جزو کسانی است که این را قبول ندارد.
یکی از چیزهایی که این روشنفکران را در مقابل کامو همیشه آزار میداد همین نگاه کامو بود. امروز هم به یک معنا میتوان گفت آنهایی که یتیم ماندند از این تفکر دترمینیستی و مغلوب این حرکت تاریخ شدند، یک نوع کینه یا دلخوری از کامو دارند. در نتیجه این مرافعه در زمان زنده بودن کامو شدید بود، امروز با وجود تغییر اوضاع به یک معنا هنوز ادامه دارد. کامو در یک دستهی سیاسی خاص یا ایدئولوژیک جا نمیگرفت. به همین علت یکی از چیزهایی که میتواند روشنفکران را در جامعه مطرح کند، بودن آنها در سازمان، کلوپ و محافل روشنفکری و نزدیکی آنها به جریان مطبوعات و روزنامهها است. کامو اگرچه خودش روزنامهنگار برجستهای بود، اینها را نداشت.
آنچه کامو را در این میان نگه داشت این بود که او نویسندهی زبردست و بزرگی بود و بالاخره دومین کسی است که در آن سن جایزهی نوبل ادبی را گرفت. این مقام نویسندگی جایگاهی برای کامو درست کرد که توانست با اتکا به این مقام و جایگاهش با این جریانات مقابله کند و خودش را نگه دارد.
کامو در رمان بیگانه شخصیتی خلق میکند که نمیخواهد در بازی اجتماع مشارکت کند، به یک حالت افراطی در هر احساسی که دارد صادق است و به شدت از تظاهر پرهیز میکند. میتوان گفت این صداقت و دروغ و تظاهر دغدغهی کامو بوده است و در
آثار دیگر او هم به نوعی تکرار شده است. کامو با اخلاق چه نسبتی دارد؟
همانطور که سارتر اشاره میکند کامو نمایندهی راستین اخلاقگرایان فرانسه است. این جنبهی اخلاقی کامو خیلی مهم است. و شاید یکی از دلایل بیاعتقادی و تنفرش حتی از اینکه زندگی انسانها مایهی دست ایدئولوژیها بشود از همین نگاه اخلاقی او میآید. کامو میگوید:« من به خدا اعتقاد ندارم اما اته (خداناباور) نیستم. من به زندگی جاودان اعتقاد ندارم اما به امر مقدس معتقدم.» یعنی یک بعد غیرقابل انکار مذهبی در کامو هست منتهی نه همین مذهبی که ما میشناسیم. یک نوع عرفان است. ایرادی که کامو به مذهبهای شناخته شده و بزرگ همان ایرادی است که به سایر ایدئولوژیها میگیرد.
یعنی میگوید شما نمیتوانید زندگی امروز انسانها را برای یک زندگی بعد از این زندگی تلف بکنید. زندگی که معلوم نیست اصلا وجود داشته باشد و رستگاری که معلوم نیست باشد یا نباشد. یک متافیزیک در زندگی کامو هست اما این متافیزیک با متافیزیک مذهبی دینهای رسمی خیلی فرق میکند. تمام پیچیدگی کامو در این است که از یک طرف آدم مطلقا لائیک، مطلقا خردگرا و جمهوریخواه
است و از طرف دیگر نگاه خاص مذهبی خودش را دارد و برایش یک امر مقدس وجود دارد.
عصری که کامو در آن زندگی میکرد به مراتب تاریکتر از عصری است که ما امروز در آن زندگی میکنیم. از طرفی خود کامو هم زندگی تراژیکی داشته است. بیماری سل که در کودکی به آن مبتلا میشود، بیپدری و زندگی فقیرانه…اما در نهایت در آثار کامو جلوهای از امید میبینیم که شاید در نگاه اول با فلسفهی بیهودگی کامو هم منطبق نباشد. این امید از کجا میآید؟
.آن «ابزورد» کامو این بیهودگی نیست که ما متوجه میشویم و در حقیقت چیز دیگری است. کامو خیلی چیزها را غیرقابل درک میبیند. فکر میکنم یک دلیل وجود چنین امیدی علاقهای است که کامو به انسان در مقام انسان دارد. جالب است که آخر رمان طاعون روی این ایدهی بسیار مطمئن تمام میشود که در انسانها چیزهایی برای دوستداشتن بسیار بیشتر از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.