از زمانی که دغدغهٔ روشنفکران ایرانی اقتدارگراییِ تمامیت خواهانهیِ دولتها بود چیزی نگذشته است. از یادگاران این دوران داستان بلندی برای نوجوانان است که به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در اوایل انقلاب ایران چاپ شده بود. این «دنیای ماشینی» ناکجاآبادی بود به سبک ضد-آرمانشهرهای اورول. جهانی محصور که در آن همه چیز از پیش تعیین شده بود و انسانها اسیر ساختارهای دلهره آور بودند. یکی از نکاتی که در این دنیای بسته خود را به رخ میکشید اسارت «بدن» بود: امر جنسی و طول زندگی. میزان رابطه با جنس مخالف و بسامد آن، که البته محدود و یکبار در هفته بود، به مدد دارویی تامین میشد که هر هفته باید خورده میشد تا پرخاشگری و ه را به حداقل برساند. گویی که با انقیاد امر جنسی انسانها نیز منقاد میشدند. از سوی دیگر طول زندگی برای همهٔ افراد آنجامعه مشخص و به میزان شصت و چهار سال تعیین شده بود. در این سن افراد از خانواده خداحافظی کرده و به سوی مرگ میشتافتند. طرفه آنکه بوق-بلندگوهای کاشته شده در همه جا، رسیدن طول عمر همگانی را به میزان شصت و چهارسال، دستاورد بزرگ انقلاب دانسته و رهبرانی با نامهای شبه چینی (وو و وی!) را ثنا میگفتند. تا آنکه چون دیگر داستانهای هژمونیک سرمایه داری «یک نفر» بر ضد ساختارها میخروشد و برای خروج از این دنیای بسته و رسیدن به جزیرهای که خارج از اقتدار آن حکومت است تلاش میکند. هنگام رسیدن به آن جزیره و البته با تحمل صدمات بسیار با استقبال رهبران انقلاب مواجه میشود. نخبگانی که بر دنیای کنترل شده حکم میرانند و هر آنکس که میتواند ساختارها را بشکند به آنها پیوسته و لایق رهبری جهان تحت سلطه میشد. جالب آنکه امر جنسی در این جزیرهٔ حاکمان از انقیادها آزاد گشته و نخبگان افلاطونی «زن و خواسته» را به اشتراک گذاشته بودند. مرگ نیز تابعی از ارادهٔ آنها شده بود و زنان و مردانی مسخ شده و بردهسان برای بخشیدن اعضایشان به آن رهبران عالیقدر آمادهٔ هرگونه فداکاری بودند. البته میتوان حدس زد که تازه آمدگان با جاودانگی و امر جنسی قابل خرید نبودند. چرا که آنها قهرمانان دنیای آزاد بوده و تسخیرناپذیر بودند.
حال که هیولاهای ساخته و پرداخته دستگاه هژمونیک سرمایه داری، به سبک قدیم، چندان خواهانی ندارند و مابه ازاهای آنها در جهان واقع فروپاشیدهاند، آنچه میتواند هیولای دنیای ما باشد چیزی جز سرمایه داری لجام گسیخته و نئولیبرال نیست. در این دنیا، بیآنکه از تخیل خاصی بهره بگیریم «لذت و زندگی» به الیتی محدود است. نخبگانی یک درصدی که اختیار زندگی ما را این بار با رشتههای نامرئی و هژمونیک به دست دارند. آنها در بوق میکنند که لذت ببر! لذت بردن اما فقط با پیوستن به آنها میسر است. این حلقهٔ نخبگانِ بسیار محدود، اینبار نه در جزیرهای محصور که در میان ما زندگی میکنند البته در قلعههای به ظاهر شفاف اما تسخیر ناپذیرِ مالکیت خصوصی! لذت بردن از بدن در این جهان پایان تاریخی، وقتی میسر میشود که با آنها و از آنها باشی.
این ساختار وارونه، جامعه را از خود بیگانه و حتی پزشکی را از کارکرد اصلی خود منحرف کرده است. طب که بنا به خصلت خود باید برای «درد» راه حلی در آستین داشته باشد این بار برای «بیدردان» آستین بالا زده است. به جای آنکه به مالاریای بیرحم بپردازد، کرمهای زیبایی را تولید و تجویز میکند. به جای اینکه تمام منابع را برای ریشه کنی اسهال و بیماریهای تنفسی کودکان در کشورهای در حال توسعه به کار ببرد، منابع را در راستای تهیهٔ داروهای تقویت قوهٔ باه! تخصیص میدهد. به جای یافتن راه حل برای سو تغذیه، داروهای لاغر کنندهٔ فوری و چربی سوز و شکل دهنده را به روی میز میگذارد و چند سالی است که به تجارت مرگ نیز میپردازد.
پزشکی در لوای سوگند دیرین خویش برای پیروزی بر «درد و نیستی» در جهان سرمایه خود را دیگرگونه بازتولید کرده است: «مرگ بیماری است و چون هر بیماری دیگر قابل شکست دادن!» البته چون دیگر گزارههای این جهان از خود بیگانه، این گزاره نیز حقیقتی است که برای پوشاندن حقیقتهای دیگر به کار میآید. به راستی که مرگ تعویق پذیر است اما نه برای افریقایی اهل سوازیلند که ایدز و سل مقاوم به دارو، میانگین سنیاش را به زیر چهل سال رسانده است. مرگ البته که کند شدنی است اما نه برای میلیونها انسانی که در زاغههای ریودوژانیرو، لیما، سانتیاگو و… از سوتغذیه حاد به آسانی بیمار میشوند و میمیرند. جلوی مرگ میتوان ایستاد ولی به مدد داروهایی که نه فقط قیمت آنها بلکه هزینهٔ تحقیق و تولید آنها معادل بودجه درمانی و بهداشتی کل آفریقای زیر صحراست. پیری را میتوان به تاخیر انداخت اینبار نه با فداکاری پیروان مسخ شده در داستانی اورولی، بلکه به مدد بدل کردن تک تک ارگانها و اعضا بدن انسان به کالایی قابل فروش. دیگر نیاز به نوشتن داستانهای دهشت بار نیست. کالاانگاری جهان سرمایه میتواند کلیه را با اجبار اقتصادی ولی با رضایت صاحبش از شکم او بیرون بکشد؛ اگر هم نتواند برای ارگانهای حیاتی «رضایت» صاحب بدن را جلب کند چنان بازار پرسودی برای «شکست دادن مرگ» ایجاد میکند که باندهای تبه کار دست دردست پزشکانی متبحر! آنها را به زور از بدن قربانیان بیرون بکشند و به بدنهای ارزشمند اقلیت یک درصدی پیوند بزنند (Scheper-Hughes، ۱۹۹۶: ۳-۱۱). زشتی چنان عریان است که دیگر نیاز به نوشتن داستانهای تخیلی برای ادراک آنچه بر سر زندگی در این جهان پایان تاریخی بر انسان و بدنش میآید نیست سخن از مزرعههای تولید بچه baby farms و خانههای پروار بندی Fattening Houses است که در آن بچههایی از نطفهٔ این اقلیت یک درصدی به دنیا میآیند و برای اهدا غیرداوطلبانهٔ ارگانها نامزد میشوند! جهانی به شدت قطبی شده که اقلیتی در سودای چشمهٔ ظلماتند و پزشکی را به زیر نگین خود کشاندهاند؛ در مقابل اکثریتی عظیم از بیصدایان قرار دارند که مرگشان نه تحسری بر میانگیزد و نه حتی رگ غیرت پزشکی نوین را میجنباند. اینجاست که مرگ، کسب و کار میشود. تجارتی حقیر با بوی مردار.
این یادداشت در چارچوب همکاری انسانشناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد منتشر میشود و نسخه نخست آن در روزنامه در ۲۸ شهریور ۱۳۹۱ به انتشار رسیده است.
نام این مقاله برگرفتهاز رمان روبر مرل با ترجمهٔ احمد شاملو است
Scheper-Hughes، N.
Theft of Life: The Globalization of Organ Stealing. Anthropology Today، Vol. ۱۲، No. ۳ (Gun.، ۱۹۹۶) ۱۹۹۶
دکتر مزدک دانشور، از همکاران گروه انسانشناسی و جامعهشناسی انسانشناسی و فرهنگ و عضو گروه علمی تخصصی جامعه شاسی پزشکی انجمن جامعهشناسی ایران است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.