امیل دورکهایم زمانی «تقسیم کار» (Division of Labor) را موتور محرک جوامع مدرن خوانده بود. تقسیم کاری که چارلی چاپلین زمانی خوانش افراطی آن را به نیکی در فیلم «عصر جدید» به تصویر کشید. دورکهایم اما، و برخلاف خوانش اکثر خوانندگانش، بر اهمیت «باورهای مشترک» به مثابه شالوده سطوح اجتماعی نیز تاکید نموده بود. باورهایی که خود به افکار، ایدهها، و شیوههای اندیشیدن اشاره دارد که جهان اجتماعی را پی میفکند. دو سویه «تقسیم کار- باورهای مشترک» خود رانه تئوریک علوم احتماعی از دیرباز بوده است. شور بختانه اما چنین دوگانه نظری در فلات ایران به ترکیبی جمع ناپذیر ترجمه یافته است. دوگانهای که در بزنگاههای تاریخی نیز نقشی قابل اعتنا داشته است: تخصص یا تعهد.
دوگانه عملی – نظری تخصص یا تعهد خود دوگانه ایست نام آشنا که در فردای انقلاب ۵۷ ره به اذهان – کنشهای سیاسیون – سَیّاسیون وطنی جست. گر چه غلیان احساسات انقلابی کفه ترازو را در دهه نخست به سوی متعهدین برد، متعهدینی در «خط امام»، تخصص اما آرام آرام وزن و چربش خویش را نشان داد. به نظر میرسید که جامعه ایرانی گر دست رد به سینه «دروازه تمدن بزرگ» زده بود، افتان و خیزان اما «مدینه النبی» مدرنی را در این زمانه پی خواهد فکند.
علیرغم برتری ظاهری تخصص بر تعهد، ساده انگاریست که شاکله جامعه ایرانی را بتوان بر تخصص، آن هم با خوانش مدرنش، دید. در جامعهای که روابط، و نه ضوابط، سرنوشت مومن – رعیت، و نه شهروند، را رقم میزند، سخن گفتن از چیرگی تخصص امری عبث مینماید. ریشه نهایی بیمصرفی برتری تخصص بر تعهد در جامعه ایرانی- اسلامی را اما میباید در جایگاه سیاست جست. فراز و نشیب عرصه سیاست ایرانی خود موید آن است که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان در عین ناآگاهی از علم سیاست و به ویژه سیاست خارجه، «سیاسی» یعنی سیاست زده هستند. ازین رو هر بار که ایرانیان را فرصتی آمده است سرنگونی دولت را غایت خویش قلمداد مینمایند، خواه دولتی اسلامی و خواه سلطنتی، خواه عدالت جو و خواه آزادیخواه. ریشه آن را میتوان در تصور ایرانیان از دولت دید: دولت همچو اصل شر. از این دیدگاه میتوان قاطبه ایرانیان را شبه مارکسیست نامید. گروهی مارکسیست نامیدن خود را مایه مباهات و فخر میبینند، گرچه دریافت آنها از مارکسیسم نیز از «شاپینگ سوسیالیستی» فراتر نمیرود. اکثریت اما مارکسیستهایی شرمگین هستند. هم از این رو، «وولکس واگن» را به کناری نهاده و به یکباره «بولدوزری» انقلابی میگردند. کوتاه آنکه، سیاست ورزی در ایران کنش – انگارهای نیست مگر ساقط کردن قدرت موجود.
چنین کژبنیادی را میتوان در بسیاری از حوزههای جامعه مدنی نحیف ایرانی دید. حوزههایی که علی الخصوص ارتباطی تنگاتنگ با «نگارش» داشته است. ریشه آن را میتوان در تحدید فضای کنش سیاسی از سوی رژیمهای مسلط بر این مرز و بوم دید. در جامعهای که نگاشتنِ نظر به آزمونِ عمل ختم نمیگردد، نگارندگان نگاشته خود را همچو کشف الاسرار و نسخه الشفای راستین و بینقص آلام و اشکالات جامعه ایرانی میبینند. هم از این رو، کنشگری ایرانی از ره «مانیفست نگاری» میگذرد. بیدلیل نیست که عاملان عرصه سیاست ایران در زمانی واحد نقشهایی چند بر عهده دارند:گاه وبلاگ نویس و فیسبوک نشین خواهند بود، زمانی روزنامه نگار میگردند، دست آخر نیز خود را سیاستمداری حرفهای! میخوانند.
در این میان حوزه روزنامه نگاری نیز از آسیب بدور نمانده است. آنجا که نگارش خود تجلی راستین کنش سیاسی است، شوربختانه اما روزنامه نگاری به سطحی تنزل گشته است که همه قلم بدستان خود را خداوندگار دانش سیاسی میپندارند. از این نقطه نظر، پاشنه آشیل دوره اصلاحات را، در کنار عدم تحقق «فشار از پایین- چانه زنی در بالا»، میباید در تغییر جایگه روزنامه نگارِ ایرانی به سیاست گزار (policy-Maker) دید. آنجا که تنی چند روزنامه نگار به نسخه پیچی از برای تحقق شعارهای دوم خرداد مشغول گشتند. نتیجه اما پروژه عبور «چهارنعله» بود از سید خندان!
اینجاست که میباید سیاستِ ایرانی را «بیپدر و مادر» دید، نه زان رو که پای گزاردگان را بدان عاقبت نیست، نه بدان واسطه که سیاست عرصهای پیش بینی ناپذیر است، بل بدان دلیل که بیچاره یتیم است و یسیر. تو گویی ورود به همه علوم را تخصصی لازم است مگر سیاست.
چنین معضلی، رد تخصص در علم سیاست، خود موجد تنزل سطح سیاست در جامعه امروزین ایران گشته است. سطح پایین سیاست نه تنها به ضعف مشهود در تحلیل پیشامدهای سیاسی اشاره دارد، بل خود «سطح تحلیل (Level of Analysis)» سیاست در ایران را نیز پایین آورده است. اگر بپذیریم که در ورای افراد – نخبگان میدان سیاست سطوح دیگری نیز موجود است (همچو گروه، قشر و گروههای منزلتی، طبقه، اقوام) مباحثات سیاسی در ایران اما همگی حول منازعه میان بازیگران سیاسی قلمداد میگردد. رخدادهای سیاسی همگی از دریچه نقشهها و خدعههای هزارتوی بازیگران دیده میشوند. تاسف بارتر اما ضعف آشکار اینان، وبلاگ نویس – روزنامه نگار – فیس بوک نشین – سیاستمدار -مبارز، است در فهم سیاست خارجه. چنین ضعفیست که به ساده انگاری در تحلیل رخدادهای سیاسی ختم میگردد. تحلیلهایی همچو «راه برپایی جامعهای آزاد و آباد از دشمنی / دوستی با غرب میگذرد» خود برخاسته از این نگرش ابتر بوده است.
پایین آمدن سطح تخصص در تحلیل پدیدههای سیاسی خود مصدر همه گیری و همه گستری «میل» سیری ناپذیر در آنالیز کردن مسائل سیاسی گشته است. هم از این روست گر پیشامدی کوچک یا بزرگ روی دهد، جماعت وبلاگ نویس – روزنامه نگار – فیس بوک نشین را مییابی، همچو مور و ملخ، که به طرفه العینی به تولید – تحلیل (و در حقیقت سمبل – کپی) روی میآورند. با این حال چون سیاست زدگی را جانشین علم سیاست میکنند، اصل مطلب را درست نمیفهمند.
سرک کشیدن دائم به حوزههای سیاسی و همه گستری میل به مباحثه سیاسی خود اما پرتویی است از بحران ژرف هویت در ایران. بحرانی که در کنار نابودی سیستم شایسته سالاری منبعی است نهایی درتنزل سطح مباحثات سیاسی. نزول سطح سیاست را میتوان در خلاصه نمودن مباحث سیاسی به فلسفه سیاسی دید. بیشک آگاهی از فلسفه سیاسی تاثیری بسزا بر تنویر پدیدههای سیاسی خواهد داشت. ان چه اما در ایران فعلی جاریست مسابقهای همه گیر در «از برکردن» مفاهیم و اصطلاحات فلسفی. بکارگیری مفاهیم مبهم و استفاده از زبانی متکلف با تکیه بر آخرین کتابها و رسالات اندیشمندان غربی خود گوشهای از سنجه و معیار برخورداری از سواد سیاسی است در میان چنین سیاست زدگانی. چنین است که عطش دیوانه وار در کسب «لایک» فیسبوک نشینان شاخص راستین برخورداری از سواد تلقی میگردد: «هر که لایکش بیشتر، سوادش بیشتر». در میانه رقابت بر سوار شدن بر دستگاه پروپاگاندای عوام پسندِ «لایک» جمع کن است که بکارگیری اصطلاحات جدید و مغلق از «مهم نوشتن» پیشی میگیرد. میتوان آن را «بت وارگی سیاست» (Fetishism of Politics) نامید. هم از این روست که مباحث سیاسی خود فرسنگها از آنچه در ساحت سیاست ایرانی در جریان است بدور بوده است. شکافی که در نهایت آبشخور خیزش و قدرت گیری آسان پوپولیستها در این مرز و بوم بوده است.
بحران هویت خود پیش درآمد ظهور «انسان تودهای» بوده است. اورتگاای گاست زمانی بر ظهور انسانهای تودهای و متوسط، انسانهایی «شکم-محور»، در دنیای امروزین اشاره کرده بود. انسانهایی که شوربختانه در جامعه «کلنگی» ایرانی رویشی قارچ گونه داشتهاند. سیاست زدگانی که مترصدند تا به طرفه العینیگاه در هیأت روشنفکری وگاه در کسوت سیاستمداری دستی در سیاست داشته باشند. نکته اینکه چنین افرادی، چه بسا از ره ناچاری، پای به عرصهای گذاشتهاند بیهیچ گونه سنخیتی با استعداد آنان، و صد البته آوردگاه سیاستِ ایرانی خوان نعمت را برای اینان گسترانده است؛ زان رو که سیاست ایرانی عرصه روابط است و نه ضوابط. عرصهای که از صدقه سریِ نابخردی سیستم حاکم، «نامی»! نیز برای این قشر دست و پا کرده است. راه یافتن بدین نام ونشان نیز خود اما به «زندان» ختم میگردد؛ میتوان ادعا نمود که رهِ «ناموری» در جامعه ایرانی از «اوین» میگذرد. امری که مع الاسف تولید بیرویه و «پراید» گونه فیسبوک نشین – وبلاگ نویس – روزنامه نگار- سیاستمدار- مبارز را در پی داشته است. حبل المتینِ همگی را اما میتوان رانههایی برخاسته از تکاپو در «جلب توجه» شمرد. چنین تکاپویی خود معلول نهایی ویرانگی سیستم شایسته سالاری در ایران زمین بوده است. امری که موجد پدیده «خود- همه- فن- حریف پنداری» در میان سیاسیون وطنی گشته است. ویژگی که نطفه کار گروهی و عمل حزبی را در این مرز و بوم با چالش روبرو کرده است. بدین سان، نقد کژ بنیادی عالم سیاست ایرانی را میباید در فراسوی نظر دید. چرا که جامعه- کانتکست پیرامونمان آفریننده چنین انسانهایی ست.
دوره پسا انتخاباتی اما با تمام تغییرات خود، مع الاسف «بیکَسی» سیاست، و به ویژه سیاست خارجه، را نه تنها درمان ننموده است، بل به حوزهای «همه کَس کش» بدل گردانده است؛ حوزهای که از جماعت روزنامه نگار- وبلاگ نویس- سیاستمدار- مبارز _ و در یک کلام، آنان را که از برای زندان رفتن دست به هر کاری میزنند (و نه مبارزین و «محصورین» وطنخواه) بسی دل رباییده است. نقطه اوج بیکَسی سیاست را میتوان در همهه برخاسته از «توافقنامه ژنو» دید. چو بحث از توافقنامه به میان آید، همه سیاست گذار میگردند و صاحب نظر. خواه روزنامه نگار باشند و خواه وبلاگ نویس. هم از این روست که امروز نتایج ان را مثبت میبینند و مذاکره کنندگان را به عرش میبرند و فردا اما آنان را به لمحهای به فرش میزنند: جلوهای از نخبه کشیِ وطنی…
بدین سان، این جماعت سیاست زده در فردای هر رخدادی وسوسه دستیابی به لایک فیسبوک نشینان را به پیشه کردن زبان سکوت ارجحیت میبخشند. و این تصویریست از «تعهد» به شناخته شدن و جلب توجه در این زمانه بیهویتی. گو اینکه در این مرز و بوم و در این عرصۀ سیاست ایرانی از برای کوفتنِ خرمن نه به گاوِ نری نیاز است و نه مردی کهن. ِ در این جمع همگی را دستی بر آتش است و ادعایی بر زبان. پر بیراه نیست که ایران زمین را از دیرباز سرزمینی «نخبه کش- حقیر پرور» نامیدهاند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.