این رابطه از آن جهت حائز اهمیت است که گروهی چون اصلاحطلبان که در پی برقراری دموکراسی حداقلی در چارچوب جمهوری اسلامی بودهاند، نمیتوانستند – و نمیتوانند – ولیفقیه، اختیارات و نهادهای تحت نظارت وی را فراموش کنند. چه از این منظر که موافقت رهبر جمهوری اسلامی به عنوان فرد اول نظام، برای پیشبرد اصلاحات لازم بود – و است – و هم اینکه اساسن بسیاری از نهادهای انتصابی و سازمانهایی که مانع انجام پروژه دموکراتیزاسیون در ایران میشوند، مستقیم یا غیرمستقمی زیر نظر رهبر جمهوریاسلامی فعالیت میکنند.
نکتهی مغفولی که که در بحث اصلاحطلبان همواره وجود داشته – و هنوز هم دارد – آن است که اساسن رهبر جمهوریاسلامی و نهادهای زیردستی او، بزرگترین مخالفان اصلاحات و دموکراتیزاسیون در کشور بوده و هستند. فقط کافی است نگاهی کوتاه به لیست نهادهایی بیندازیم که در دوران اصلاحات، به هر شکل ممکن تلاش کردند تا از اثربخشی آن جلوگیری کنند: شورای نگهبان، قوه قضاییه، سپاه پاسداران، صدا و سیما و …
این اختلاف و مقاومت البته در کنار دلایل متعدد، یک دلیل تاریخی و شخصی نیز دارد: آیتالله خامنهای از همان ابتدای با جناحی که آن زمان “چپ اسلامی” و بعدها “اصلاحطلب” خوانده میشد، دچار مشکل بود. حضور وی در مقام رییسجمهوری بیاختیار که حتی حق عزل و نصب نخستوزیر خود را ندارد، مخالفتهای مکرر مجلس سوم با اکثریت چپ با وی، پرخاش آیتالله خمینی به وی ، آمریکایی خوانده شدن اسلام وی و همراهانش در جناح راست از سوی نخستین رهبر جمهوریاسلامی و … همه و همه کینهای عمیق در ذهن او به جا گذاشت که هنوز هم نتوانسته از آن خارج شود. این دلیل در کنار عوامل مختلف دیگر، او را به عنوان بزرگترین سد اصلاحات در کشور مطرح کرد. تقریبن شکی نیست که هم او فرماندهی کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ را بر عهده داشت. [مثلن نگاه کنید به این
سخنرانی او که جناح چپ را مورد انتقاد قرار میدهد: “در دهههاى قبل، یک جریانى در کشور وجود داشت به نام جریان چپ. آنها شعارهاى خوبى هم میدادند، اما خودشان را مراقبت نکردند و تقواى جمعى به خرج ندادند. در میانشان آدمهائى بودند که تقواى فردى هم داشتند، اما نداشتن تقواى جمعى، کار آنها را به جائى رساند که فتنهگرِ ضد امام حسین و ضد اسلام و ضد امام و ضد انقلاب توانست به آنها تکیه کند! آنها نیامدند شعار ضد امام و ضد انقلاب بدهند، اما شعار دهندهى ضد امام و ضد انقلاب توانست به آنها تکیه کند؛ این خیلى خطر بزرگى است. آنها غلتیدند. بنابراین تقواى جمعى لازم است”.]
رهبر جمهوری اسلامی از حدود یک سال پیش که دیگر نظرش به نظر احمدینژاد آنچنان نزدیک نبود، در مقام یک اپوزیسیون وارد صحنه شده است – و البته این ژست، همواره وجود داشته – او مشکلاتی در ایران امروز را مطرح میکند که احتمالن بسیاری از ما نیز با آن موافقت داریم. در این میان تنها یک نکتهی باریکتر از موی باقی میماند: میخواهم به مطلبی از آرمان امیری عزیر استناد کنم با عنوان “
نبین چه میگوید؛ ببین که میگوید!“. مطرح کردن مشکلات جامعه و و تلاش برای پیدا کردن راه حل، البته که کار نیکویی است اما به شرط آنکه از مسوولیت خود غافل نشویم. آیت الله خامنهای فارغ از مسوولیتهایی که در دهه اول انقلاب داشته، بیش از بیست و سه سال است که به عنوان نفر اول کشور، مشغول تدوین سیاستهای کلی است و نمیتوان نقش او را در این زمینه در نظر نگرفت.
نکتهی بعدی آن است که سیدعلی خامنهای، علاقهای به تغییر در ساختارهای حقیقی جمهوریاسلامی و تلاش برای دموکراتیزاسیون ندارد. فارغ از همهی تجارب پس از دوم خرداد هفتاد و شش، این سخن مصطفا تاجزاده، بسیار راهگشا است: “ما به رهبری حسن ظن داشتیم و تصور میکردیم اجازه نمیدهد کارشکنی بکنند، تصور میکردیم با راست میتوان یک رقابت سیاسی و فکری داشته باشیم… ما دائم با رهبری مستقیم و غیرمستقیم به مشورت پرداخته بودیم. بگذارید این خطاره را بگویم. ما بارها به رهبری میگفتیم شما بیایید پرچمدار اصلاحات شوید و ما پشت سر شما حرکت کنیم. چون برای ما اصلاحات مهمتر از آقای خاتمی است. به عبارت دیگر میگفتیم اگر شما بیایید پشت این پروژه بایستید، قطعن جامعه با هزینه کمتر و سرعت بیشتری به سمت دموکراسی پیش میرود. بنابراین ما که که نزدیکترین یاران ایشان هستیم پیشنهاد میکنیم رهبری پرچمدار اصلاحات بشود”. [سلیمی، حسین، کالبد شکافی ذهنیت اصلاحگرایان، گفتوگو با مصطفا تاجزاده: نظام یعنی ما، صص۱۲۲ و ۱۲۶، گام نو، چاپ اول: ۱۳۸۴]
آنچه تاجزاده از آن سخن گفته بود، تلاشی بود برای گذار به دموکراسی در کم هزینهترین حالت ممکن. تصور میکنم که نتیجهی این مساله به خوبی مشخص است که پاسخ رهبر جمهوریاسلامی به چنین درخواستهایی چه بود و او چه کرد. وی در سال ۸۴ نیز به نیروهای نظامی اجازه دخالت در انتخابات را داد تا در سال ۸۸ کودتای انتخاباتی با تجربهی ۴ سال پیش، تحقق یابد.
البته رهبر جمهوریاسلامی به دنبال “اصلاح” امور و تغییر در روشهاست، اما آنچه که او از “اصلاح” مراد میکند، معنای دیگرگون دارد: او به دنبال آن است که نقش خود را در مقام “رهبر مسلمین جهان” تثبیت کند، در پی آن است که با حفظ نامی از “جمهوری”اسلامی، محتوای آن را خالی و خود در نقش “خلیفه الله” نقش بازی کند، مایل است که نهادهای حکومتی با یک اشاره انگشت او، منویات ملوکانه را احرا کنند و …
البته که تغییر در هر انسانی در جهت مثبت ممکن است روزی رخ دهد، اما همهی این تجارب پیشینی را که کنار هم بگذازیم به این نتیجه خواهیم رسید که رهبر جمهوریاسلامی را فعلن سر آن نیست که مسیر دموکراسی که هیچ، مسیر اصلاح برای بقای طولانیتر حکومت خویش را هم در پیش گیرد.
اساس نوشتهی مهدی جامی بر پایهی خوشبینی به انسان و بالاخص سیدعلی خامنهای است. یادم هست یک سال پیش از انتخابات دهم ریاستجمهوری و آن زمان که در تکاپوی قانع کردن عبدالله نوری برای حضور در انتخابات بودیم، او در جلسهای گفته بود [نقل به مضمون] که اساسن اخبار یکه از مملکت به رهبر جمهوری اسلامی میرسد و نگرانیها و دغدغههای او، تفاوت معناداری با دیگران و مثلن فعالان سیاسی دارد. این نکتهای است که میتوان راهگشای نوع عمل و کردار رهبر جمهوریاسلامی باشد.
در نوشتار محمد معینی چند نکته هست که احتمالن باید در آن تدقیق بیشتری کرد. نخستین نکته مربوط است به رای و نظر مردم. براساس نظریهی ولایت فقیه که این آقایان پیرو آن هستند – و نه همهی قرائتهای ممکن از اسلام یا حتا ولایت فقیه – رای مردم حالت تزیینی دارد. به طور مثال در جمهوری اسلامی گرفتن رای از مردم مصداق دفع افسد به فاسد و از جهت دور نگاه داشتن نظام از گزند دیگر حکومتها و حفظ آن است.
نکتهی بعدی آنکه برای اصلاحات نمیتوان زمان مشخصی قائل شد. سرعت مطمئنه برای اصلاحات، زمانی مشخص میشود که هم جاده را بشناسیم و هم از قدرت ماشینی که بر آن سواریم،اطلاع داشته باشیم. این سرعت ممکن است زمانی ۲۰ باشد و زمانی ۱۶۰.
داریوش محمدپور، از منظری درون دینی به این مساله نگریسته. گرچه با مغر و اصل حرف او مخالفتی ندارم، اما تصور میکنم بسط و تعمیم مفاهیم دینی به مناسبتهای جهان امروز، ممکن است در موارد نه چندان کمی رهزن شود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.