از مجموع قراینی که با مطالعه سفر آقای خامنه ای به خراسان شمالی به دست می آید من چنین می فهمم که رهبر ایران قصد دارد به اصلاحاتی در عرصه سیاسی دست بزند. این اصلاحات در کوتاه-مدت نگاه اش به انتخابات ریاست جمهوری بعدی است و در میان-مدت تحکیم جایگاه رهبری و سیاست های او در میان طبقات متوسط جامعه که او آنها را از دست داده است. بنابرین سیاست او را در چارچوب دلجویی از طبقه متوسط می فهمم. در این یادداشت، به پیشنهاد دوستان در حلقه گفتگو، به جوانب این مساله می پردازم.
اول اینکه از یک منظر بدبینانه و با توجه به سوابق فریبکاری های سیاسی رهبر ایران و پیگیری مجدانه سیاست حذف طبقات و گروههای معینی از دایره سیاست و تاثیرگذاری اجتماعی، می توان گفت که اصلاح شدن خامنه ای و سیاست های اش بسیار بعید و نزدیک به غیرممکن است. به نظر من این سخن احمد قابل* کاملا معتبر است که خامنه ای همیشه رهبر یک گروه از مردم بوده است و نه رهبر تمام مردم. این را در نقطه عطفی مثل انتخابات ۸۸ به روشنی دیدیم. در واقع آنچه بر کسانی مانند احمد قابل از پیش روشن بود کشف شد و به وجدان عمومی تبدیل شد. اصلاح برای کسی ممکن است که نخست و پیش از هر چیز دیگر بخواهد رهبر همه مردم باشد. و بنابرین پیش از هر چیز بایدسیاست حذف را ترک گوید. این بخشی است که او بر عهده دارد. امابخشی که به آن نیمه مردم که سرکوب شده اند بر می گردد به انتخاب و تجدید اعتماد آنها بستگی خواهد داشت.
دوم اینکه به قول دوستی عمیق النظر در ایران همه از جمله خامنه ای جزو اپوزیسیون اند! یعنی همه شاکی اند و همه از هم می پرسند چرا اینجوری است و چه باید کرد. رهبر معظم ردیف بالابلندی از سوالات در این سفر مطرح می کند که برخی از مهمترین جنبه های زندگی عمومی و سیاسی مردم و مقامات را در بر می گیرد. اما نه کسی از او می پرسد که نقش خود شما در این گرفتاری ها چیست و نه او از خود می پرسد که ببینم تاثیر سیاست های من به عنوان رهبر نظام در این آشوب و آشفتگی و حاکمیت دروغ و بی اعتمادی چیست. به زبان ساده در وطن باستانی ما هیچ کس مسئولیت نمی پذیردحتی مسئول اول کشور! به این ترتیب ایشان هم می تواند انتقاد کند در حالی که کار او انتقاد نیست کار او مدیریت و نظارت و پاسخگویی است. و اگر این مدیریت و نظارت شکست خورده باید آن را بپذیرد. آشکارا و بدون لکنت. آقای خامنه ای تنها به خطای خود در سیاست جمعیتی اعتراف می کند. امری که درست غیرعقلانی ترین مساله و بی اولویت ترین مساله در وضع فعلی است.
حتی اگر بپذیریم این مساله خطا بوده و خطایی استراتژیک هم بوده است یک سوال بدیهی این است که چرا برای ایشان نزدیک به دو دهه طول کشید تا به این خطا پی ببرند؟ این خود نشانه عدم کفایت نیست؟ من می فهمم که چرا شماری از طرفداران رهبر که ظاهرا ذوب در ولایت اند به نزاعی ظاهری پرداخته اند که چرا همین مقدار را هم رهبر اعتراف کرده است. آنها نگران اند رهبر دارد برای چرخشی در سیاست اش آماده می شود و می ترسند مبادا به خطاهای دیگری هم اعتراف کند و اوضاع از دست برود. اما دقیقا همین نقطه اول حرکت به سوی هر اصلاحی است. رها کردن گریبان خود از شر این پیروان رهبرپرست که با تقدیس رهبر به او امکان تغییر نمی دهند. در واقع پایان دادن به تقدیس رهبر در سیاستهای رسمی نقطه آغاز اصلاح است.
سوم بیاییم سراغ اینکه تغییر را از کجا شروع کنیم. من بی گمان ام که آقای خامنه ای باید تغییر را از زندان شروع کند. اصلاح سیاست خامنه ای تنها و تنها وقتی شروع می شود که سیاست زندان او اصلاح شده باشد. کسی باور نخواهد کرد حضرت اش منقلب شده مگر اینکه بزرگان و کوشندگان و خردمندانی را که به جرم نقد و درخواست تغییرات به زندان انداخته آزاد کند. اصلاح سیاست خامنه ای از وقتی شروع می شود که زن شجاعی مثل نسرین ستوده از ستم زندان آزاد شده باشد. سیاست اصلاح وقتی شروع شده که محکوم و وکیل محکوم هر دو در زندان نباشند. این روشی شرم آور است که باید به آن پایان داد تا مردم، همانها که خامنه ای می خواهد دل آنها را به دست آورد، باور کنند واقعا رهبر نظام تغییر کرده است. و گرنه همه اینها را بازی هایی تازه در سیاست او خواهند شمرد که زیر فشار بی پولی و بی نفتی و تحریم اتخاذ شده است. این اصلاح طلبی زوری و ناشی از بی پولی و خزانه خالی اصلاح طلبی نیست. مردم رانده شده از نظام خواهند گفت روانشناسی خامنه ای این است که نفت و پول بی حساب آن را که داشته باشد می خواهد سر به تن هیچکس نباشد اما چون خزانه خالی شد برای حفظ قدرت دست به اصلاحات ریایی می زند. این چیزی را تغییر نخواهد داد. بدهد هم از نوعی خواهد بود که بعد از فضای باز سیاسی شاه پیش آمد.
من طبعا نمی خواهم با گفتن این حرف زمینه اصلاحات احتمالی را از بین ببرم اما می خواهم به این نکته توجه دهم که رهبر ایران و دستگاه تبلیغی و امنیتی اش باید بدانند کار چرخش سیاسی آنها آسان نخواهد بود و آسان به نتیجه نخواهند رسید. تنها یک اصلاحات واقعی ممکن است آنها را نجات دهد. مساله این است. این را هم باید اضافه کنم که به هر حال هر دو گروه حاکم و محکوم در ایران می فهمند که هر نوع اصلاح سیاسی از سر اجبار بوده است. پوشاندن این کمکی به رهبر نخواهد کرد. باید آشکارا این چرخش را اعلام کرد. و این یعنی آقای خامنه ای بشود خاتمی یا رفسنجانی. بشود موسوی. قطعا او لذت می برد که قهرمان اصلاحات شود. اما باید بداند که این قهرمانی هزینه هم دارد. مهم این است که او این هزینه را می پردازد یا با رها کردن هر اصلاح سیستمی به سوی جنگ خواهد رفت و هزینه های هنگفت دیگری را هم بر مردم و حکومت خودش تحمیل خواهد کرد.
چهارم ببینیم فارغ از بحث سیاسی آقای خامنه ای باید چه کند تا اصلاحی در امور گره در گره افتاده ایران صورت گیرد. ایشان در همان ردیف سوالهایی که در باره سبک زندگی و اخلاق عمومی و خانوادگی مردم ما مطرح می کند انتظار دارد چه کسی به این سوالها جواب درست و کارشناسانه و عالمانه بدهد و راه حلی پیش بگذارد؟ به نظرم یادداشت
عباس عبدی کاملا در این زمینه گویا ست. آقای خامنه ای باید بداند که پاسخ به این سوالها و راهیابی برای مشکلات بدون یاری گرفتن از علوم اجتماعی و انسانی غیرممکن است. و این در حالی که او خود را پیشگام سرکوب این علوم کرده است امکان ندارد.
به عبارت دیگر، آقای خامنه ای و رئیس دولت سابقا محبوب او فکر می کنند که بدون سطح کارشناسی می توان کشور را اداره کرد. رئیس جمهور منتخب ایشان سازمان برنامه ریزی کشور را تعطیل می کند و خود ایشان تابلو علوم اجتماعی و انسانی را پایین می کشد. اینها را بگذارید کنار مشی مدیریتی این دو بزرگوار که هر چه آدم حسابی در مدیریت مملکت پرورش یافته بود کنار گذاشتند و نخبه ستیزی وسیعی را شروع کردند. آیا بدون کارشناسان و سازمانهای مطالعاتی و موسسات برنامه ریزی و نخبگان کشور می توان مدیریت کرد و کاری را پیش برد؟
جواب اش در یک نگاه به وضع بازار و دانشگاه و فرهنگ عمومی هشت سال پس از دولت آخر زمان ایشان پیدا می شود.
کشور را باید به جایی برد که فاصله ای میان کار کارشناسی و سیاسی و مدیریتی نباشد. این اخلاق سیئه را باید کنار گذاشت که سیاسیون حق خود می دانند بر خلاف نظر کارشناسان اتخاذ مشی کنند. اصلاح واقعی در اداره امور از این جا ست.
پنجم در این میان وضع اپوزیسیون چه باید باشد الان بهتر است واردش نشوم چون بحث را مطول می کند. اما دست کم به اپوزیسیون داخل نظام می توان اشاره کرد. یک گفته محمدرضا خاتمی در این اواخر جنجال برانگیز شد. او
گفته بود که ما برانداز نیستیم و تنها برای اصلاح می کوشیم. اگر به نتیجه نرسید می رویم خانه نشین می شویم. من فکر می کنم دوستان منتقد بیهوده بر قسمت دوم این سخن تاکید نهادند و آن را بزرگ کردند. قسمت مهم این سخن خانه نشینی اش نیست. مهم همان تلاش برای اصلاح است. همین تلاش است که امروز برای آقای خامنه ای ضداصلاحات نقشه راه است و حمایت و پشتوانه سیاسی ایجاد می کند. من بجد معتقدم که تلاش برای اصلاح طلبی در ایران حتما به نتیجه می رسد. بنابرین از کسانی مثل خاتمی صرفا باید خواست که به تلاش خود ادامه دهند.
به نظر من حتی اپوزیسیون خارج از کشور هم با وجود اینکه ابزارهای واقعی سیاسی در داخل نظام ندارد در این تحولات موثر است. من شعار انتخابات آزاد آقای خامنه ای را تکرار شعار انتخابات آزاد اپوزیسیون می دانم. این خیلی هم خوب است. ولی باید مراقب بود که از این کلمه حق مراد باطل نکند.
ششم و نکته آخر من در باره همین مراد باطل است که بن بست تازه ای خواهد بود. پیشاپیش بگویم که من از اصلاح طلب شدن خامنه ای ناامید نیستم و بنا به آموزه های مذهبی این امیدواری نامحتمل هم باشد ضروری است. اما ناچار هر نشانه از اصلاح طلبی او را باید با دقت تفسیر و وارسی کرد. با شناختی که از او داشته ایم مثلا وقتی او در باره سبک زندگی اسلامی حرف می زند معنایش این خواهد بود که قصد دارد سبک زندگی کسانی را که پیرو او هستند بر همه مردم حقنه کند. اگر خامنه ای به جبر سیاست هم تن به اصلاحات می دهد باید بداند که اولین قدم او برای ایجاد اعتماد بین او و مردمی که از نظام رانده شده اند این است که او نشان دهد حاضر است با سبک زندگی دیگران هم کنار بیاید. او هنوز هم سبک زندگی این دیگران و مثلا بدحجابی را نقص آنها می شمارد. پس طبیعی است که فکر کنیم قرار نیست با این «نقص» کنار بیاید و می خواهد همان راه بن بست طی شده را دوباره برود و این نقص را رفع کند. او باید یکبار برای همیشه بپذیرد که عرصه سیاست و رهبر و دولت عرصه درست کردن نقص مردم نیست. عرصه همزیستی با نقص ها ست. رهبر پیامبر نیست. اما حتی اگر پیامبر هم بود کارش درست کردن نقص ها نبود. گرچه اصولا مقایسه این دو یعنی پیامبری و رهبری سیاسی رهزن است اما چون شایع است باید گفت که کار دین و کار پیامبرانه صرفا ابلاغ است و بس. نه زور و نه فشار و نه طرح و توطئه برای حذف دگراندیشان. و آقای خامنه ای که آلوده حذف دیگران است بهتر است ردای پیامبرانه را کنار بگذارد و همین کار رهبری سیاسی را بدرستی انجام دهد.
آقای خامنه ای فهمیده است – یا ناچار است در نظر بگیرد که – بدون طبقه متوسط که سبک زندگی لیبرال را خوش دارد نمی تواند کشور را پیش ببرد. ما هم البته در مقابل باید بفهمیم که در هر راه حل اصلاحی برای اداره امور در ایران باید جای مشخصی برای محافظه کاران در نظر داشت. این اصل عمومی است چه در وضع فعلی یا در یک وضع بعد از جمهوری اسلامی. منظورم از محافظه کاران هم چهره های خاص در دولت و مجلس نیست. منظورماقشار محافظه کار مردم ایران است. همان ها که پای سخنرانی رهبر می نشینند. رهبر مداوما تلاش کرده است که همین مردم را تنها مردم معتبر در ایران معرفی کند و به همین ها دل خوش دارد. اما اگر فهمیده باشد که نمی توان نیم دیگر مردم را حذف کرد ارزشمند است گرچه دیر. اما باز هم از هیچ از زندان از جنگ از ویرانی گسترده ایران بهتر است. اگر خامنه ای تغییر کند فی نفسه ارزش دارد. درست مثل جام زهر آقای خمینی است. اگر او آن جام را ننوشیده بود کمتر کسی جرات می کرد جنگ را تمام کند. و در این نکته ها ست مر اولوالالباب را.——-
* سعی کردم به وصیت نامه قابل که این سخن در آنجا گفته شده لینک بدهم ولی نه تنها لینک سایت خود او کار نمی کرد که طبیعی است بلکه حتی بازنشر این وصیت در جرس هم اکنون به لینک خالی می رسد! اگر جایی متن اش در دسترس باشد خبر بدهید لطفا.
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.