مهتاب مفخم
حالا دسته گل حسابی خشک شده و قراره تا حل معمای اسم فرستندهش، دورانداخته نشه؛ سبدی که از ۱۴ فوریه روی میزه تا امروز، ۸ مارچ؛ یعنی از ۲۵ بهمن تا ۱۷ اسفند، یه سبد پر از گل رز قرمز که رانندهی آژانس آخر وقت پنجشنبه که فرداش ولنتاین بود آورد و گفت باید بدم دستِ خودِ خانوم مفخم. وقتی داشتم میگرفتم لبخندی زد و گفت مبارک باشه. دلشو نشکونیدا! گفتم نمیدونم کیه. گفت لابد میترسه ازتون که نیومده خودش بیاره. بچهها دست زدند و مسخرهبازی و گمانهزنی شروع شد. چون گل از گلفروشی بهرام بود -که سه تا چهارراه با دفتر فاصله داره- میگفتن لابد یکیه تو خود دفتر. بابک گفت دو حالت داره یا یکی کلهش خورده به یه جایی و عاشقت شده یا خودت دادی اینو بفرستن که یه کم جذاب بشی. تو چشمهاش صاف نگاه کردم و گفتم حالت سومشم اینه که تو فرستاده باشی. یهو مکث کرد گفت من؟ صاف تو چشمام نگاه کرد و یکهو زده به خنده. گفتم برا اینکه روحیهی دوستتو خوب کرده باشی که یکی هست که دوستش داشته باشه. شیوا از پشت سرش چشمکی بهم زد. سام گفت کار بچههای انفورماتیکه این پسر مودبای مهندس! خیلی هم خوبه! خوشبخت هم میشی.. مهرداد گفت اصلا از کجا معلوم پسره؟ شاید دختریه که این موزیک ویدئوی جدید گوگوش جرأت بهش داده از کمد درآد. سام گفت ایول یعنی از این مدلام تو این دفتر داریم؟
مهرداد گفت اصلا از کجا معلوم پسره؟ شاید دختریه که این موزیک ویدئوی جدید گوگوش جرأت بهش داده از کمد درآد. سام گفت ایول یعنی از این مدلام تو این دفتر داریم؟
شیوا گفت الان حالا «ایول»ش کجا بود؟ به درد تو که نمیخوره. سام گفت نه دیگه دخترای لزبین باحالن، همون دختره که دم آخر ویدئوی گوگوش ازش رونمایی شد خدایی خیلی خوب بود، اصلا آدم دلش میخواد لزبین بشه، یکیش من. خودش و امیرعلی ریسه رفتند.
گفتم دم سازندهی کلیپه گرم که انقدر خوب جامعهی ایرونی رو میشناخته که میدونسته برای طرح موضوع همجنسگرایی مث اون کلیپ اصلیه که ازش کپی کرده نباید دوتا مرد رو بذاره. بابک گفت فرقش چیه؟ گفتم فرقش اینه که خود جنابعالی یه وقتایی که خیلی میخوای به من کمپلیمان بدی میگی تو خودت یهپا مردی! این یعنی یه کم مرد بودن زن تو یه جامعهی مردونه همچین خیلی هم بد نیست انگار. اما یه کم زن بودن یه مرد تو همچین جامعهای میزنه حسابی خط خطی میکنه روح مردسالارانهی جامعه رو…
گفتم فرقش اینه که خود جنابعالی یه وقتایی که خیلی میخوای به من کمپلیمان بدی میگی تو خودت یهپا مردی! این یعنی یه کم مرد بودن زن تو یه جامعهی مردونه همچین خیلی هم بد نیست انگار.
امیرعلی گفت پس شایدم گی بوده فرستندهش محض این دفاعیات تمام قد تو از این «اِوا»جماعت برات گل فرستاده. مهرداد گفت تو تا کی میخوای این لحن عقبافتادهتو داشته باشی؟ امیرعلی گفت آقا من اصلاً هموفوب! خوشم نمیاد از این جماعت. حتی به نظرم مریضی هم نمیاد که بخوام به عنوان مریض باهاشون همدردی کنم؛ انحرافه دیگه. یه شهر باید بدن بهشون همهشونو بریزن اونجا هرکار دلشن میخواد بکنن جلو چشم ما نباشن. بابک گفت ببینم الان جای تمام چیزهایی که در مورد همجنسگراها میگی یا بهشون فکر میکنی اگه اسم یه قوم و نژاد رو بذاری بهت میگن نژادپرست، ریسیست… هرجا باشی جات دیگه تو محیط فرهنگی نیست؛ اینجا فقط فکر میکنی تو اکثریتی و میگی. سام مونده بود طرفداری بکنه یا نکنه با من من گقت آه همینجور پیش بخوایم بریم و از هر تمایلی دفاع کنیم پسفردا لابد بچهبازها هم توجیه میشن دیگه. گفتم ببین میدونی داری چه قیاسی میکنی؟ یه سر رابطه با بچه یک آدم ضعیف و مظلومه که قدرت دفاع نداره و به انتخاب خودش نیست. مظلوم واقع میشه؛ اما این یه انتخاب برابر و دوسویهست خب… بحث کشدار شد و اگر مهرداد به هوای رسیدن به کارهای موندهی شب عید کیش نداده بود همهرو پای کامپیوترها کار به جاهای باریک میکشید.
معما اما همچنان موند؛ معمایی که همون معما بودنش حالم رو بهتر کرد؛ همون تصور زیر نگاه آدمی بودن که دوستم داره؛ بابک متلک انداخت که اینروزها به خودت بیشتر میرسی؛ راست میگه… گفتم بهش آدم فقط از تصور دوست داشته شدن زیباتر میشه؛ همه چیز تحملپذیرتر میشه. مهرداد گفت تو چرا اونوقت فکر میکنی دوست داشته نمیشی؟ بابا تو که کلی شل و پل داری تو این دفتر. گفتم محض اینکه امثال من که از بچگی یاد گرفتیم به خودمون بگیم زن که گریه نمیکنه، یاد گرفتیم خودمون از پس کارامون بر بیایم اونم با نیشِ باز، پس زده میشیم. دخترای مدل من ممکنه تحسین شماها رو برانگیزه اما تهش سراغ کسی میرین که با تصویر کلیشهتون از زن بخونه و شما رو هم تثبیت کنه تو همون تصور عمومی از مرد. گفتم دم اونهایی گرم که تصویر جدید میسازن از رابطه از جنسیت، از مسئولیت. اون عکس نسرین ستوده با دستبند دور گردن رضا خندان برای من مفهوم عشقه و زنانگی و همه چی… مهرداد گفت خب پس اگه راضی هستین از این روحیه غر چرا میزنی؟ گفتم غر نمیزنم اما من هم نیاز به مواظبت دارم گاهی مثل همه؛ مث خود تو… مگه رعنا از تو مواظبت نمیکنه؟ مگه تو هم به حمایت شدن احتیاج نداری؟ چی میشه اگه یه زن از نظرتون «خعلی مرده» دیگه فکر میکنین حمایت نمیخواد؟ یکهو بغضم گرفت؛ بعد یه ۱۰ روزی به قول شیوا «شادمانی بیسبب» باید از راه میرسید این حال بد دوباره… مهرداد گفت دیدی؟ تو هم بلدی. گفتم بلدم اما ابزارم که نیست… کفری شدم. زدم بیرون و به خودم گفتم فردا سبد رو میندازم دور. حالا چه فرق میکنه کی فرستاده. هرکی بوده، مرد یا زن دمش گرم…
امروز ساعت ۶ روز ۸مارس و دم تعطیل شدن دفتر یک سبد گل دیگه رسید از همون گلفروشی؛ یه سبد رز سفید این بار روی کارتِ روش نوشته بود به «زن»ترینی که میشناسم… اولین بار بود که زن بودن رو محض کمپلیمان شنیدم… نیشم تا پس کلهم رفت و بچهها کل دفتر رو گذاشتن رو سرشون… شیوا رفت «راز» مانوشان رو گذاشت با صدای بلند؛ صدای آیدا پیچید توی دفتر: «با من رازی بود که به ماه گفتم، با من رازی بود که به چاه گفتم…». مهرداد و بابک رفتن تو بالکن سیگار بکشن. گفتم اگه سیگار پیچ دارین برا منم بپیچین. رفتم تو بالکن. کارت روی گل، دستم بود. پشت کارت عکس نسرین ستوده و شوهرش بود، همون عکس معروف… گفتم دمتون گرم. خندیدند. مهرداد گفت من هیچ کاره بودم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.