۱- گوهر عشقی نمادی خطرناک برای حاکمیت است. تقلب کودکانهی روزنامهی اصولگرا در غیب کردن تصویر او، لغزشی زبانی و اعترافی ناخوداگاه به این خطرناک بودن است. خطر این نماد در چیست؟ الف) گوهر عشقی استمرار هفدهماهه در پیگیری خون فرزندش ستار بهشتی است. خونی که در چارچوب فرهنگ کلی جامعه به ناحق ریخته شدهاست. محتوای مقاومت گوهر عشقی ساده و بسیط و در ارتباط با «حقی طبیعی» است. چنین محتوایی توانی محدود در بحران سازی دارد ولی نیازمند میانجیگری گفتارهای پرمناقشهتر و همهگیر نشدهای مانند حقوق بشر نیست. ب) گوهر عشقی، نماد کامل آنچیزی است که سویهی رهاییبخش گفتار اسلامی انقلاب پنجاه و هفت «مستضعف» میخواند. یعنی کسی که توان و قدرتش، منزلت اقتصادی و اجتماعیاش، از او گرفتهشده. دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. در عین حال در مقابل مستکبر میایستد. مرعوب شدنی نیست. عاملیتی در اوست که به رغم نداشتن هیچ سهمی از نظام قدرت رسمی او را نماد نوعی دیگر از قدرت می کند. تصویر گوهر عشقی از این منظر تداعیکنندهی تصاویر مادران شهید جنگ هشت ساله، یا مادران مبارزان شهید یا زندانی فلسطینی و لبنانی است. یعنی تصاویری که سوخت هرروزهی ماشین ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را در سه دههی گذشته تامین کردهاند.برای همین او را فتنهگر نمیتوان خواند. خطر گوهر عشقی، تکرار محتوای ساده و مرتبط با حقی طبیعی در فرمی است که با فرم مرسوم در ایدئولوژی رایج همپوشانی دارد. اگرچه در غیاب گفتارهای ظلم ستیزی که به زبانی بلاواسطه ترجمهشده و عمومی شده باشند، مکانیزمهای همپوشانی و بازپسگیری فرمهای رسمی، محدود به مشروعیت زدایی در عرصه نمادین میمانند.
۲- گوهر عشقی به عنوان یک نماد در خطر است، در خطر بیخطر و خنثی شدن. فرآیند ادغام را میتوان اینگونه تعریف کرد: کنشی، مقاومتی، مبارزهای، در یک ساختار قدرت و عرصهی نمادین اطراف آن بحران میسازد. عامل کنش به نمادی از مقاومت تبدیل میشود. نماد برای فراگیر شدن حداکثری به دالّ یا نشانهای تهی، به فرمی محض تبدیل میشود، فرمی که هر کس با آن بتواند همذاتپنداری کند. گفتارهای رسمی، فربه و جاافتادهی متصل به منابعی از قدرت واقعی، برای جذب، ادغام و تصاحب نماد به کار میافتند تا در نهایت عرصهی نمادین به نظم پیشین بازگردد. ملالهی شجاع پاکستانی توسط فمینیستهای لیبرال سفیدپوست جذب میشود تا سرانجام سر از کاخ سفید درآورد و بیانکه بخواهد نقش اولیه ایالات متحده در وضعیت زنان افغان پوشیدهشود. عکس ندا اقا سلطان در دستان مککین جمهوریخواهی که چند ماه قبلش از بمباران ایران سخن گفته بود بالا میرود. اوباما و شرکای سابق مبارک برای مبارزان میدان تحریر تبریک میفرستند و آن را خواست دموکراسی غربی میخوانند. قاب عکسی که گوهر عشقی به واسطهی فعالان حقوق بشر ایران در کنار کاترین اشتون میایستد، همان بزنگاهی است که هم این نماد را شناخته و حداکثری میکند و هم آن را به خطر میاندازد. (اشتون نماد تحریمهای ناعادلانهای که معیشت مادی میلیونها گوهر عشقی را در ۳ سال گذشته به خطر انداخته). اما سازوکار ادغام سازوکاری موجود و غیرقابل کتمان در سیاست است. محصول میل طبیعی قدرت است و نه نشانهای از توطئهای سازمانیافته. در برابر آن از طریق رسواسازی میتوان و باید مقاومت کرد. ادغام دائم است پس مقاومتی دائمی میطلبد. غیرسیاسیترین کنش، خطر نکردن و تن ندادن به امکان حداکثری شدن و فراگیر شدن به خاطر هراس از روبرو شدن با چنین ادغام محتومی است. منزهطلبی چپ برآمده از شکست دو دههی گذشته، نه فقط در ایران که در عرصهای جهانی، مثالی واضح از گرایش به این کنش غیرسیاسی است.
۳- نماد گوهر عشقی تا همینجا هم محصول نوعی از ادغام و حذف منشا و مرجع آغازین این نماد است. یعنی حذف و مسکوت گذاشتن محتوای فیگور سیاسی فرزندش ستار بهشتی. به وبلاگ ستار بهشتی نگاه میکنم. شکل و شمایل آن از زیباشناسی مرسوم صداهای غالب طبقه متوسطی دموکراسیخواهان فرسخها فاصله دارد. در زبان طبقاتی رسمی شدهی تفاخر فروش یک دههی گذشته، جوادترین جواد هاست. کارگر و رادیکال است ولی زبانش از مفهوم «شکاف» فیلسوف لوبلیانایی اشباع نیست و اشارهای هم به «رخداد» فیلسوف پاریسی ندارد. از جامعهی مدنی و نئولیبرالیزم و توسعهی اقتصادی و هایک سخن نمیگوید. مهرنامه نمیخواند که اصلا بخواهد بر علیه آن بیاشوبد. محتوای سیاسی ستار بهشتی خشم است. خشم از سویههای بسیاری از حذف. نه خشم مصنوعی بازنمایی شده در عرصهی مجازی، مزین شده به هیستری چپروانهی خود-نمایندهانگاران فرودستان. خشم ستار بهشتی، خشم عریان برآمده از وضعیت مادی زیست اوست که به نفرت هم آغشته میشود. رفسنجانی را به هیچ مصلحتی نمیتواند ببخشد چه برسد از او یک منجی بسازد. از عفت مرعشی که در پی دستگیری فرزندانش خود را مادر فرزندان ایران زمین دانسته میپرسد زمان لاجوردی و در دههی شصت مادر چه کسانی بودهاست. یک سال پیش از برآمدن روحانی هم، کابینهی فراجناحی پیشنهادی او را دولت زد و بند جناحی میخواند. با خاتمی هنوز سخن میگوید، گرچه با طعنه. ده ماه پیش از انتخابات و دو ماه پیش از قتلاش دربارهی کمپین دعوت به خاتمی مینویسد: آقای خاتمی شما طمعکار هستید ولی در انتخابات شرکت نکنید. دربارهی موسوی و کروبی هم هیچ نمیگوید. صدای ستار صدای خشم عاشورای هشتاد و هشت است که بیش از همه خود دموکراسیخواهان را به وحشت انداخت. اگر حاکمیت عکس گوهر عشقی را با ترفندی پاک کردهاست، گفتارهای رسمی و فربه، سالهاست با هزاران ترفند، ستاربهشتیها را از عکس یادگاری سیاست حالا رنگینکمانی شدهی دموکراسیخواهی ایران پاک کردهاند. تنها به میانجی قربانی شدن ستار بهشتی، به میانجی تبدیل او به شیای حقوقبشری است که زهر ستار گرفته میشود و او و گوهر عشقی میتوانند بخشی از هویت سیاسی دموکراسی خواهانه ایرانی شوند و در گفتارهای فربه ادغام .
۴- مساله بتواره کردن خشم نیست. مساله بت-واره کردن مستضعف، فرودست، کارگر و به نمایندگی از آنها سخن گفتن نیست. مساله حمله به طبقهی متوسطی نیست که خود زیر فشار است و زخمی. خشم در کنار امید یکی از مصالح اصلی سیاست مردم یا سیاست از پایین است. نه به خشم اینگونه میتوان هیس گفت و نه امید آن طبقهی متوسط را میتوان به استهزا گرفت. خشم به تنهایی، بیانکه شکلی برای بیان خود بیابد میتواند به شرایطی خشنتر برای عامل خشم هم بیانجامد: از پوپولیزم و فاشیسم داخلی سردرآورد و یا بیانکه بداند جادهبازکن تعویض استبداد داخلی با الیگارشی وابسته به نظام جهانی شود (اوکراین و یا محتملترین محصول سیاست غالب براندازان ایرانی). امید هم به تنهایی میتواند به کار زیباشناسانه کردن انتظار و به تاخیر انداختن کنش و یا منجیسازی از بوروکراتهای نظامهای قدرت بیاید. مساله نداشتن هر گونه پیوندی میان این دو عنصر سیاست، یعنی خشم و امید، مساله نبودن هیچ گونه پیوندی میان طبقات ناراضی و شکل نارضایتی آنها، و مساله حذف یکی توسط دیگری به جای ترکیب شدن این دو در این هفدهسال فاز متاخر دموکراسی خواهی ایرانی است. مساله این است که گفتارهای غالب دموکراسیخواهی انگار خود را بدون حتی معذب بودنی از وارد کردن ستار بهشتیها به معادلات خود، گفتگو با آنها و یا ارجاعی حتی اندک به دلیل خشم آنها، خلاص کردهاند. یعنی حذف عامدانهی مطالبات اکثریتی از جامعه توسط کسانی که خود را دموکراسی خواه میدانند. در این سالها چه کسی به دنبال ساختن گفتاری عمومی و عمومیتپذیر بوده که به فساد همهگیر نظام سیاسی (اصولگرا و اصلاحطلب با درجاتی متفاوت) و عقبهی اقتصادی همزیست آن اشارهای کند؟ سخنی از نظام تامین اجتماعی بگوید و عدالت اقتصادی و اجتماعی را تاریخ مصرف گذشته نداند؟ کتمان واقعیت محبوبیت احمدینژاد حداقل در چهار سال نخست ریاستجمهوریاش و ناتوانی از درک دلایل چنین محبوبیتی، محصول چیزی نبود جز کوربینی دموکراسیخواهان و به ویژه اصلاحطلبان به طبقاتی و انحصاری بودن گفتارهایشان. حتی هشت سال عقب رفتن تاریخی هم تغیری در این کوربینی ندادهاست. ترس از عاشورای هشتاد و هشت و سرکوب ضمنی صداهای غیرلطیف آن هم سوی دیگر همین کوربینی است. تغییر مرکز گفتارهای دموکراسیخواهان و تغییر لیست اولویت مطالبات آنها، طوری که فرودستان اکنون اکثریت شده هم به حساب بیایند، نه فضیلتی اخلاقی و خیّرانه است و نه امری مربوط به سوسیالیزم استبدادی قرن بیستمی و فرقههای هویتی به جا مانده از آن. ضروریترین ضروری دموکراسیخواهی از منظر سیاست واقعی است. آنهم پیش از آنکه شکلهایی دیگر از پوپولیزم، مستقل یا وابسته، با نقابی از نسخهی کاذب گفتار عدالت دوباره به میدان بیایند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.