عکس ها: حسن سربخشیان
سرآغاز
“ظهیرالدوله” جایی ست که کمتر نظیری میتوان برایش یافت. جایی که هویت یک تاریخ پرتلاطم را دارد و مدفن کسانی چون رهی معیری، محمدتقی بهار، ایرج میرزا و دو بانوی عصیانگر قمرالملوک وزیری و فروغ فرخزاد است. اینجا در تمام طول سال بازدیدکنندههایی عاشق و شاعرپیشه دارد. کسانی که از آرمیدگان این خاک انتظار آرامش برای روح خسته و آشفتهٔ خود دارند. گورستان “ظهیرالدوله” به همراه مراجعه کنندگانش از این جهت بیشتر شبیه یک خانقاه و مکان مذهبی ست تا گورستانی که معجزهای از آن برنمی خیزد! شاید همین هویت خاص است که موجب هراس کسانی شده که به علاقمندان فقط یک روز در هفته آنهم دوساعت برای خواهران و سه ساعت برای برادران اجازهٔ دیدار با مردگان را میدهند، جالبتر انکه علت این تفکیک جنسیتی را “عدم رعایت شئونات اسلامی” اعلام کرده و بر در ورودی نوشتهاند.
“ظهیرالدوله” جایی ست که کمتر نظیری میتوان برایش یافت. جایی که هویت یک تاریخ پرتلاطم را دارد و مدفن کسانی چون رهی معیری، محمدتقی بهار، ایرج میرزا و دو بانوی عصیانگر قمرالملوک وزیری و فروغ فرخزاد است. اینجا در تمام طول سال بازدیدکنندههایی عاشق و شاعرپیشه دارد
زنی که از آغاز فصل سرد میآمد
در اینجا شیفتگان “فروغ” از جنسی دیگر و در فضایی خاصتر از سایر مراجعین هستند. آنها به او چون روحی حی و حاضر نگاه میکنند که باید با احترام به آستانش رفت. از نگاه این شیفتگان که بیشتر دختران جوان و حتی نوجوان هستند- حضور دخترانی که به تازگی از مرز پانزده سالگی عبور کرده بودند برایم جالب بود- زندگی فروغ فرخزاد را باید آغاز رنسانس زن ایرانی دانست. کسی که بدون ترس و واهمه به سوی تمام تابوهای دنیای کهن ایرانیان تاخت و با خلق جهانی عمیق و ساده به کالبد زن ایرانی روحی از جنس دیگر دمید. هر دختر و حتی پسر نوخواه ایرانی وقتی گام به دنیای متفاوت اندیشی میگذارد، غیرممکن است از دنیای زخمی و پرشور فروغ عبور نکند. دنیایی که به زیبایی همه چیز را به چالش میگیرد و راه و رسم تازهای از زیستن را به تو یادآوری میکند.
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
مانا
“مانا” بیست ساله و دانشجوی معماری است. روحیهای شاعرانه دارد و با تدریس نقاشی و دورههای اسکیس، بخشی از هزینههای خود را تاًمین میکند. او را در ظهیرالدوله میبینم که با مادر خود آمده و در مورد فروغ چنین میگوید: “نسل من یه خود گمشده داره که سعی میکنه اون رو پیدا کنه. من از دبیرستان خیلی اتفاقی با فروغ آشنا شدم. یه روز که داشتم شعر من پری کوچگ غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و… رو میخوندم یکی از دوستام بم گفت شاعرش کیه و این اولین نقطۀ آشنایی من با فروغ بود.” مانا که خود را یک فمنیست میداند و در این مورد از مادرش تاًثیر گرفته ادامه میدهد: “مامانم علوم ارتباطات خونده و خودش رو یک فمنیست میدونه! اون روز وقتی به خونه برگشتم و از مادرم در مورد فروغ پرسیدم، کتاب زندگینامه و یکی دو تا از مجموعه اشعارش رو بم داد و ازم خواست اول بخونم بعد در موردش حرف میزنیم.” او حس میکند آشنایی با دنیای فروغ راه تازهای را در دوران سرگردانیاش برایش گشود که: “اون واقعا یه زن متفاوته، جایی که عاشق میشه، زود ازدواج میکنه، جدا میشه و… در همهٔ رفتارهای اون یه رهایی میبینی و همین بخش از زندگیشِ که برا من جذابه.” و معتقد است” “من مرتب میآم اینجا و از اون آرامش میگیرم، باش حرف میزنم و همۀ درددلهام با اونه. وقتی از اینجا میرم کلی سبک میشم، فروغ برا من یه جور حس امنیت خاطره.” و با خندهای تلخ میگوید : “اونم تو این دوره زمونه که نمیشه یه دوست درست و حسابی و قابل اعتماد پیدا کرد.” و میرود در جمع مشتاقانی که اطراف مزار فروغ جمع شدهاند و با هم یا به تنهایی اشعار فروغ را میخوانند مینشیند:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
تنها دنیای فروغ که میتونه نبود مادرم رو برام قابل تحمل کنه. بعد از مرگ مامان تمام کارای فروغ رو خوندم، دیدم، شنیدم و سعی کردم با درک فروغ به دنیای ذهنی مادرم که اون موقع برام جدی نبود نزدیکتر بشم. این جوری خیلی آروم میشم و الان طوری شده که نمیتونم این بخش از زندگیم رو کمرنگ کنم.” او هر پنجشنبه “اول میآم ظهیرالدوله و بعد میرم بهشت زهرا سر خاک مادرم
ساینا
او نیز بیست و یک سال دارد. کامپیوتر-نرم افزار میخواند و به تنهایی آمده تا: “من تنهایی هام رو با فروغ پر میکنم، اون در نبود بهترین کس زندگیم برام یه تکیهگاه امنه.” ساینا که به تازگی مادر خود را بر اثر سرطان از دست داده و با پدرش به تنهایی زندگی میکند می گوید: “مادرم عاشق فروغ بود و همیشه عادت داشتیم اشعار اون رو دونفره میخوندیم. اون خیلی بااحساس کارآی فروغ رو میخوند و من هم تا مدتها تنها شنوندۀ اشعارش بودم و با مادرم در خوندن همراهی میکردم.” ولی با مرگ مادر، نگاه ساینا به دنیای اطراف عوض میشود و “وقتی مادرم رفت همه چیز برام عوض شد. درسته پدرم خیلی سعی میکنه جای اونو برام پر کنه و دوست پسر خوبی هم دارم که خیلی هوآم رو داره، ولی تنها دنیای فروغ که میتونه نبود مادرم رو برام قابل تحمل کنه. بعد از مرگ مامان تمام کارای فروغ رو خوندم، دیدم، شنیدم و سعی کردم با درک فروغ به دنیای ذهنی مادرم که اون موقع برام جدی نبود نزدیکتر بشم. این جوری خیلی آروم میشم و الان طوری شده که نمیتونم این بخش از زندگیم رو کمرنگ کنم.” او هر پنجشنبه “اول میآم ظهیرالدوله و بعد میرم بهشت زهرا سر خاک مادرم. بابام اوائل خیلی کنجکاو بود که کجا میرم ولی الان دیگه کاری به کارم نداره و بم گفته هر وقت احساس نیاز کردی من هستم کنارت و میتونیم در مورد مادرت حرف بزنیم ولی من سعی میکنم با فروغ حرف بزنم و خودم رو سبک کنم.” با تمام شدن صحبت ما میخواهد به سمت ماشینی برود که پسرک جوانی درآن منتظرش است، قبل از رفتن برمی گردد و میگوید: “اسمش صدرا ست، پسر معمولیه ولی قابل اعتماده، ضمن اینکه اصلا تو این فازآ نیست.” و میرود تا به دوستش بپیوندد.
میخوانم:
حیاط خانۀ ما تنهاست
حیاط خانۀ ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه میکشد
و حوض خانۀ ما خالیست
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک میافتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانۀ ماهی ها
شبها صدای سرفه میآید
حیاط خانۀ ما تنهاست .
وحید
او ارشد زبان فرانسه دارد و این سالها برای ادامۀ تحصیل و زندگی به فرانسه رفته است. “فروغ” برای وحید تداعیگر بهترین تجارب عاطفی و عاشقانهاش است: “واقعیت اینه که ما از متفاوت بودن فروغ هیچ شناخت جدی و عمیقی نداریم و درک بیشتر ماها از فروغ سطحیه.” وحید ادامه میدهد “دوست دختر من که در ایران باش زندگی میکردم اولین برداشتش از فروغ و زندگیش این بود که من آزاد هستم و تا زمانی که به مردی متعهد نیستم میتونم هر جور دلم خواست زندگی کنم.” وحید از آزادی حرف میزند که به نوعی تلقی بیبندوباری از آن میشود و “کسایی مثل مریم -دوست دخترقدیمش- فروغ رو فقط در قالب آزادی جسمی تفسیر میکنن و سعی ندارن به بخشهای متعالیتر اندیشههای او بپردازند.”. وقتی از وحید سؤال میکنم که شاید آنها عبور از تابوی تن را مقدمهای برای رسیدن به بخشهای متعالیتر وجود خویش میدانند، او با آشفتگی وکمی عصبیت میگوید: “مگر میشود با تجاربی چنین به بخشهای بالاتری از وجود دست یافت، این بیشتر منجر به بیبند وباری و رواج هرزگی میشود تا اینکه مبداً حرکتی باشد.” و وقتی سرودههای اروتیک فروغ را به خاطرش میآورم تنها میگوید: “معتقدم که این قسمت آثار فروغ را باید از او ندیده گرفت و به احترام سایر اشعارش فراموشش کرد.” و سپس گفتهای از همسرش را نقل میکند که: “من زنم رو یه روشنفکر مذهبی میدونم، اون یه نقل قولی از بچه مذهبیها داره که معتقدند فروغ عاقبتبهخیر شده و در اواخر عمر به مطالعۀ متون مذهبی روی آورده و حتی شعر کسی میآید را برای امام زمان سروده.” وحید بدون خداحافظی از من جدا میشود.
مرا به زوزۀ دراز توحش
درعضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها میدانید ؟
فروغ فرخزاد یکی از تاًمل برانگیزترین شاعرههای معاصر است که هر گروهی سعی میکند به شکلی او را تفسیر کند که مورد نیازش است. از این جهت او زنی است که هم تمام تابوها را به چالش کشید و هم از نگاه برخی از روشنفکران مذهبی عاقبت بهخیر شد و “به راه راست” آمد
فرجام
فروغ فرخزاد یکی از تاًمل برانگیزترین شاعرههای معاصر است که هر گروهی سعی میکند به شکلی او را تفسیر کند که مورد نیازش است. از این جهت او زنی است که هم تمام تابوها را به چالش کشید و هم از نگاه برخی از روشنفکران مذهبی عاقبت بهخیر شد و “به راه راست” آمد! ولی هرچه هست باید پذیرفت آغاز عصیان هر دختر ایرانی که در آستانۀ زن شدن است بیشتر با خواندن اشعار این شاعرهٔ درد، زخم، فریاد است. او و آثارش کمترین شباهتی به نغمههای برخاسته از سنت کهن و مذهب عجین شده با آن دارند و شاید اگر مرگ تراژیک و زودهنگامش نبود، تیغ زبانش بیش از این بر تن سنت کهنسال مینشست و آن را عریانتر میکرد.
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز می شود بسوی و سعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم
سرشار می کند .
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.