ای آبِ زلال بعد از «گذشتن از هزار رود خشک» به تو رسیدم. چرا سَر از عهد بوق درآوردی؟ چرا به داغ و دَرفش کشیده شدی؟ تو با چشمبند و دستبند چه نسبتی داشتی؟
چرا خونِ آن همه جانِ شیفته را بر زمین ریختی؟ هنوز و تا همیشه خاطرهات زنده است. دلم میخواهد دوباره در آغوشت گیرم و سَر بَر شانههایت بگذارم. باور ندارم جهل و تیرگی عمرِ جاودان دارد، باور ندارم اصالت با تاریکی است. درنگ کن، درنگکردنی، روشن میگردد تاریکی
ادامه… لطفاً اینجا را کلیک کنید.
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=128
همنشین بهار: گاست و هایزر و گوادلوپ / عاقبت، از ما غُبار مانَد
پنجشنبه, ۱۷ام بهمن, ۱۳۹۲
اضافه شده توسط همنشین بهار نویسنده مطلب:مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.