من ١٢ سالم بود که پدرم منو به زور به تماشای اعدام کسی برد که برادرش را کشته بود. این پایان دوران کودکی من، و شاید پایان انسان بودن پدر من بود. زجر کشیدن یک نفر جلوی چشمانم، هلهله مردم و فریاد های پدرم که می گفت، “بکشیدش مادر قحبه را” هیچ وقت فراموش نمیکنم. چندی پس از آن پدرم معتاد به تریاک شد و دو سال بعد مرد. در حقیقت خودش را کشت. و من… من هر روز به پایان خود می اندیشم و فریاد پدرم، “بکشید مادر قحبه را…”
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.