همین طور که لباس میشستیم من و دوستم را از زیر هشت صدا زدند. نگهبان گفت وسائلتون را جمع کنید ار اینجا منتقل میشوید.
یکی درگوشش چیزی گفت و نگهبان هم با ما داخل بند آمد و اشاره کرد عجله کنیم. دویدم لباسهای خیس و شستهشده را جمع کردم تا ببرم، گفت خودت را معطل نکن. نمیزارند ببری.
با نگاههای گویا و خموش زندانیان از قصر رفتیم. بیشترشان بعد از انقلاب جان باختند.
لینک زیر را کلیک کنید.
http://www.youtube.com/watch?v=v21bD_nGH3E
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.