مقدمه

دو موضوع «سوژه انسانی و سوژه الهی» (۱) و تناقض بین آن در تاریخ زندگی انسان وجود داشته و سیر تاریخی به سمت محور قرارگرفتن سوژه انسانی میل کرده است.

در این مسیر تاریخی «مفهوم خدا» نیز بین این دو موضوع در نوسان بوده است و به تدریج که سوژه انسانی محوریت یافته است «نام خدا» رنگ باخته است. به علاوه وقتی این موضوعات به تنهایی و یا در رابطه با «زیست ـ محیط» قرار می‌گیرند سیر تاریخی بحث به شدت تغییر می‌کند و «دیگری» در زندگی انسان اثرمی‌گذارد.

در مورد سوژه یا فاعل شناسا و مفهوم خدا قبلاً بحث شده است (۲) ولی هدف این مقاله محور قراردادن فلسفه،  سوژه بنیادین و بررسی سیر تاریخی آن (تبارشناسی) به صورت خاص است تا از دید «دیگری» به انسان و زندگی او پرداخته و در پایان مفهوم «دیگری» از بحث نتیجه و وارد آن شده است تا ابعاد جدید و پسامدرن سوژه انسانی طرح گردد.

بحث دیگری که عنوان پایه اولیه این بحث می‌تواند قرار گیرد فلسفه به عنوان اندیشه‌ورزی است (۳) که خمیر مایه بحث می‌باشد.

 

پیشگفتار

فلسفه به نوان اندیشه‌ورزی بنیاد علوم، زندگی و تغییر است و راه آزادی و رهایی انسان را بر او می‌گشاید. انسان همواره به دنبال جستجوی حقیقت و رمزگشایی از خود و جهان بوده و تاریخ فلسفه گویای تلاش برای برآوردن این نیاز بوده است.

هدف انسان آگاهی، آزادی، رهایی، خلاقیت، کمال و نوآوری بوده و این هدف فقط از طریق اندیشیدن و اندیشه‌ورزی قابل دسترسی می‌باشد.

در سیر تاریخی فلسفه و سوژه، انسان همیشه به سؤالات خود دست پیدا نمی‌کرده است و لذا به علت بی‌جوابی و نگرانی آنها را به فراسو می‌فرستاده و سپس توسط بعضی از افراد زمینی شده و به صورت مطلق، بعضاً تقدس ‌بخشی، حکمی و دستوری به اسم خدا بر سایرین حاکم می‌شده است.

 

ضرورت بحث

در ضرورت بحث و اهمیت «ذهنیت بنیادی سوژه» موارد زیر مطرح است:

  • وقتی انسان در جهان با بحران مواجه می‌شود عقلانیت، گفتمان و درنظرگیری “دیگری” محور قرار می‌گیرد. اندیشه‌ورزی کلید ورود به بررسی بحران و یافتن راه‌حل است.
  • نگرش مطلق به خصوص ایدئولوژیک پیامدهای زیان‌بار متوالی دارد. باور مطلق به فراسو باعث کاهش نقش عقلانیت و سوژه شده و تابع احکام دستوری فراسویی می‌شود. در این راستا جامعه به «خودی ـ غیرخودی» تقسیم می‌شود و «دیگری» ملحوظ نمی‌شود.

نتیجه نگاه «خودی ـ غیرخودی» به توسعه فساد فراگیر همه‌جانبه می‌رسد و عدم نگاه به «دیگری»‌ باعث دوری از «مدارا» و عدم ایجاد ساختار مدنی و رعایت حق شهروندی می‌شود.

  • جنبش اصلاحی در ایران از نگاه مطلق‌گرایی عبور کرده است و توجه به تغییر ساختار دارد ولی همچنان در نوسان بین ذهنیت بنیادین سوژه انسانی و الهی قرار دارد و جهت‌گیری تحول خواهی پیدا نکرده است.این نوسان و چالش خود باعث زایش و افزایش چالش‌های مستمر می‌شود و برگشت ‌پذیری اصلاح را ممکن‌پذیر می‌سازد.
  • باید با محور قراردادن «سوژه» در رابطه با «زیست‌ -محیط» با خرد جمعی به تغییر ساختار، ایجاد ساختار مدنی و توسعه حق شهروندی پرداخت و این امر نیاز به تبیین نظری و فلسفی «دیگری» دارد که نهایتاً منجر به زایش و افزایش «مدارا» و پذیرش حق شهروندی و احترام به دیگران می‌شود.

 

تبارشناسی ذهنیت بنیادی سوژه

به طور خلاصه سیر تاریخی فلسفه در رابطه با سوژه را به شرح زیر می‌توان خلاصه کرد:

۱ـ دوران قبل از مدرن

فلسفه در دوران ماقبل مدرن بیشتر در حوزه متافیزیک و فراسو سیر می‌کرده است. «وجود ـ ماهیت» یکی از مهمترین بحث‌ها در این دوران بوده است و «خدا»، اثبات وجود خدا و تلاش در بکارگیری روش‌های بی‌واسطه برای این اثبات خیلی مطرح بوده است.

ویژگی فلسفه این دوره «‌درونی» بودن و کمتر توجه به «بیرون» و شرایط بوده است و به طبع‌ «دیگری» هیچ جایگاهی در این فلسفه نداشته است و افراد محکوم به پیروی از احکام فراسویی بخصوص دینی بوده‌اند. از پیامدهای این نوع فلسفه‌ «سکون» می‌باشد، زیرا تغییر یا جهش‌های مهمی رخ نداده است و یا اگر مباحث مهم طراحی شده است منجر به تغییرات اساسی نشده است. مثلاً ملاصدرا حرکت جوهری را مطرح می‌کند ولی دامنه این تفکر به «انسان» توسعه پیدا نمی‌کند و لذا انسان همچنان اسیر فلسفه مسلط دینی باقی مانده است. دانشمندان سکولار مانند رازی وجود داشته‌اند و تکفیر شده‌اند ولی منجر به تغییرات مهم در تفکر فلسفی نشده است.

دوری فلسفه از «زیست ـ محیط»‌ که ناشی از درون‌گرایی آن بوده است فلاسفه را از تعامل حدی با شرایط بازداشته بود و یکی از علل دیگر ـ به غیر از فراسویی بودن ـ کم اثری فلسفه همین بوده است.

۲ـ دوران مدرن

پرسش‌های مناسب بیشتر در این دوران طرح شده است. در این دوران پرسش‌ها با طرح «سوژه دکارت»، «اراده سوژه آزاد کانت» و «سوبرکتیو ته هگل» بیان شده و سوژه «به عنوان فاعل شناسا» محور و پایه فلسفی مدرنیته قرار گرفت، ولی همچنان گاهی با پدیده ایمان، روح و خدا درگیر بود ولی آیا با نقد مدرنیته و مشکلات آن تعارضات سوژه پایان یافت و تلاش‌های آخرین بازمانده فلسفه دوران مدرن توسط یورگن‌ هابرماس منجر به رهایی سوژه گردید؟

مسئله ایمان، روح و خداباوری فلسفی محور نقادی مدرنیته بوده و عبور از آن دشوار بود ولی آنچه می‌توان گفت کم‌رنگ شدن آن و تقویت «عقلانیت»‌ به‌خصوص در فضای «زیست ـ محیط» بوده است.

بعدها بحث «امکان اخلاقی خدای میشل فوکو» قبل از پسامدرن با نگاه معنوی به جهان هستی مطرح شد ولی در دوران پسامدرن کم‌رنگ شد و سپس توسط «لونیاس» بحث خدا در قالب «خدا به عنوان دیگری» نمایان شد و به مرور بحث «سوژه رهایی‌بخش» مطرح گردید.

زیربنای عصر روشنگری در غرب به بنیاد اندیشیدن براساس فلسفه ارسطو بود و یکی از موانع مهم آن که گفتمان مسیحیت بوده به کنار می‌رود و خردمندی ناب و نقاد به میدان می‌آید.

دکارت محور موضوع فکر و فلسفه را به سوژه و فاعل شناسا متوجه ساخت و نقش خودآگاهی را پایه تفکر فلسفه قرار داد و سؤالات زیادی در مورد شناخت خود و ادراک پیش آمد که بعدها انسان به عنوان سوژه و فاعل شناسا و شناسنده مطرح شد.

سوژه دکارتی اگرچه باعث محورشدن انسان شد ولی با پارادوکس درونی خود مواجه بود که بعدها با کانت، هگل و هابرماس تکمیل شد.

فلسفه هگل را می‌توان نقطه عطفی در تغییر نگرش سوژه درونی دانست که با درنظرگرفتن «ذهن» از سوژه دکارتی و اولویت «عین» از فلسفه افلاطون مجموعه «ذهن ـ عین» را ملاک قرار داد ـ که قصد تغییر و آزادی انسان را دارد ـ و راه را برای حل تناقض درونی سوژه باز و زمینه‌های «پدیدارشناسی» را فراهم کرد.

هگل با طرح سیستماتیک نظام علم شامل علم، منطق، فلسفه، طبیعت و فلسفه روح «پدیدارشناسی» را سیستماتیک ادامه می‌دهد.

اوروش آموزشی تاریخی را برای اولین بار وارد فلسفه می‌کند و با روش ‌شناسی تاریخی و منطقی ـ معرفتی متدلوژی جدیدی مطرح می‌کند (۴). مهم‌ترین محورهای بحث هگل عبارتند از:

ـ امکان بازنمایی مطلق نیست.

ـ فلسفه یک امر مستمر و فرآیندی اندیشیدنی است.

ـ آگاهی یک فرآیند تاریخی است.

ـ منظور از روح اشاره به کلیتی است که تمام ویژگی‌های انسان را در بر دارد و یک امر جدا از اشکال منطقی ـ تاریخی و پدیدارشناختی نیست.

ـ شناخت باتجربه واقعیت جهان بیرون آغاز، از راه عقل عبور می‌کند و مفهومی می‌شود. لذا پدیدارشناسی آگاهی و خودآگاهی هگل هم در سطح سوژه و ذهن و هم در سطح جامعه و تاریخ به صورت دیالکتیکی جریان دارد.

فلسفه با نیچه وارد جهشی عظیم شد و دستاوردهای او با مارکس (در بعد اقتصادی) و فروید (در بعد روانشناسی) توسعه یافت.

نیچه سوژه را سیّال، نقاد، شونده، پرسش‌گر، نفی، مخالف جهان شمولی با شناخت متدیک (برای کاهش خطا) و بکارگیری زبان‌شناسی یک رادیکالیسم فکری را طرح نمود. نیچه اصالت را  فعلیت ‌یافتگی، عاملیت انسان، روند غریزه، اندیشه و اراده، آزادی، خودمختاری و مسئولیت سوژه، درونی داد و در نهایت «اراده‌ معطوف به قدرت» را طرح کرد. آگاهی، خودآگاهی،‌ عاملیت، توانایی، اراده، و شدن، شوندگی، گردیدن همیشه جاویدان از محورهای اساسی اومانیسم نیچه بود. او حقیقت را ساکن و ایستا در جایی نمی‌دانست، بلکه انسان خود حقیقت را خلق می‌کند، «مسیر نه مقصد» را مهم می‌دانست و نهایت انسان را‌ «ابرانسان» به معنای رفتن به «فراسوی خویش» دانست.

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای نیچه اعلام‌ «مرگ خدای» مسیحیت یعنی نفی تجرداندیشی و نفی اقتدار تحمیلی خارج از انسان و سپردن اقتدار انسان به خودش بود.

هایدگریس از نیچه خوانش بسیار خوبی ارائه می‌دهد و بحث شوندگی او را کامل‌تر می‌کند و راه بازخوانی نیچه را در آینده برای بسیاری نظیر فوکو و دریدا فراهم کرد.

او بحث «وجود»‌را به «بودگی» انسان می‌برد و با طرح «دزاین» سوژه را به درون و بیرون خود ‌برده که محور مرکز این اگزیستانیال خود انسان است. سوژه و ابژه با همند و تقابلی ندارند و منفرد و مجزا (فرق با سارتر) نیستند.

هایدگر اصالت را به «شدن»‌ و «ارتباط» می‌دهد و نکته بسیار مهم او این است که می‌گویند «هستنده ها» وقتی در ارتباط با « دزاین » قرار می‌گیرند دارای معنا می‌شوند. هایدگر با واژه «سوژه» مخالف است و «جهان بودگی» را مطرح می‌کند و می‌گوید اندیشه همان سکنی گزیدن در جهان است و اصالت ریشه‌ای به تفکر می‌دهد که نفی آن نفی انسانیت است. وینگشتاین این رابطه را با تعامل سوژه با «جهان ـ تصویر» یا «زیست ـ محیط» توسعه می‌دهد و هابرماس به انواع عقلانیت و کنش و کنش ارتباطی به اوج می‌رساند.

«پدیدارشناسانه» ‌نگرش جریان مسلط فلسفه معاصر مدرن است و بدون آن شناخت هایدگر، هرمنوتیک گادامر، دریدا، فوکو، لونیاس، مرلوپونتی، لیوتار و غیره ممکن نیست. پدیدارشناسی روی تجربه‌های مفهومی متمرکز می‌شود که انسان طی زمان آن را به دست می‌آورد و یک عرصه تحلیل ناب و انتزاعی مفاهیم است (۶).

هگل و هوسرل کار عمده‌ای در پدیدارشناسی کردند و باید آن را مطالعه کرد.

هوسرل مرکز تفکر و ذهن اندیشیده را با روانشناسی گره می‌زند و شناخت را بررسی می‌کند و قصد او تعیین حدود شناخت جهت رسیدن به شناخت معتبر و نقادانه است. در پایان قرن ۱۹ با طرح زبان‌شناسی «فلسفه زبان» بر «فلسفه حیات» چیره می‌‌شود و متد نو (پل دیکور، کاسیروز، هرمان کوهن) با نگرش روش استعلایی ایجاد می‌شود. این جریان بین تجربه و روانشناسی پیوند می‌زند و فرآیند ادراک را کامل ‌تر می‌کند.

پدیدارشناسی ترکیبی از مفاهیم انتزاعی منطق ، ساختار روانشناسانه ادراک و آگاهی است که با پیشرفت علوم میان رشته‌ای به اوج می‌رسد.

مارکس سوژه را از حالت فرد به جمع در نظر گرفته و او را با حذف از خود بیگانگی از طریق حذف مالکیت خصوصی جهان شمول کرد.

آدرنو تاریخ مدرنیته را تکامل تدریجی سوژه می‌داند و سعی می‌کند میان «انسان و دیگری» پیوندی در درون و بیرون او برقرار نماید. در فرآیند تبارشناسی سوژه در دوران مدرنیته هابرماس تلاشی بزرگ برای رفع تناقضات مدرنیته و سوژه و نجات آن می‌نماید.

هابرماس سعی می‌کند مشکلات بنیاد ذهن سوژه را از طریق بحث بین الاذهانی هگل حل کند. او با بکارگیری زبان‌شناسی مراحل عقلانیت ابزاری، عقلانیت ارتباطی و کنش ارتباطی را طی می‌کند.

هابرماس به رفع اشکالات مدرنیته و دوری از نهیلیسم پسامدرن از طریق کنش ارتباطی معتقد بوده و از طریق پروژه بین الاذهانی می‌داند.

در فرآیند تاریخی تکامل سوژه به تدریج سوژه از حالت درونی خارج و به زیست‌ ـ محیط متصل  و سپس با ورود بحث زبان‌شناسی، کنش و ارتباط وارد تعامل «با دیگری» ‌شده و زمینه‌های بحث «دیگری» در آینده مطرح می‌شود.

۳- دوران پسامدرن (پساساختارگرایی)

در دوران پسامدرن از ساختارها دوری و انسان به سمت تنوع، تکثر، تنوعات، تمایزات و در حالت رادیکال ساختارشکنی به اصالت گفتمان می‌رسد.

در حقیقت پساساختارگرایان به ارتباطات اجتماعی، زبان و گفتمان از پدیدارشناسی دور می‌شوند و میشل فوکو متأخر را می‌توان از فلاسفه مؤثر این دوران دانست. فوکوی جوان اگرچه سوژه را به گفتمان تقلیل داد ولی بعداً از دیرینه‌شناسی عبور و تبارشناسی را مطرح می‌کند و مورد «قدرت» را در بررسی «سوژه» عمده می‌نماید و رابطه «دانش و قدرت» را در تعامل سوژه با آن به خوبی طرح می‌نماید. سوژه‌ای که هم تحت نظارت و کنترل شبکه بهم تنیده و هم سازنده آن است. فوکو در فرآیند «معرفت ـ قدرت»، سوژه و گفتمان به امور «استعلایی و انسان آرزوها» می‌پردازد (۷).

۴- سوژه، مفهوم خدا و «دیگری»

انسان محوری و پیشرفت تکنولوژی باعث شده که انسان خود ابزار برای سودجویی و افزایش سود گردد. بحران فردگرایی مدرنیته و خلأ مواردی نظیر مسئولیت، دیگری، آزادی، عدالت و غیره بحث رهایی‌بخشی سوژه مدرن را مطرح کرده است.

هشدار کانت برای نیاز به «اخلاق و ایمان»، هگل نسبت به «خلا، یا بی‌روحی» و مارکس وبر نسبت به «عدم معنا» و هاربرماس نسبت به «پاسخگویی به نیازهای سوژه از طریق معنا توسط خود سوژه» قبلاً مطرح شده است ولی فلسفه مدرن به دوران مفاهیم اولیه مدرن برنخواهد گشت. عبور از مفاهیم مطلق‌نگری، فراسویی، و عدم اختیار سوژه صورت گرفته و برگشت ‌ناپذیر است ولی مدرنیته و پسامدرنیته در چند چالش بزرگ قرار دارد:

(۱) بحران فردگرایی

(۲) نوسان ذهن بنیادی سوژه بین سوژه انسانی و سوژه‌ الهی

بحران فردگرایی با پروژه «دیگری» در دست بررسی است ولی نوسان بین قبول و انکار بین ذهنیت خدا و ذهنیت انسان خود چالشی بزرگ است که تناقضات بیشتری به وجود می‌آورد.

بحث «مفهوم خدا» (۸) یک فهم از رابطه سوژه با زیست ـ محیط است و نتیجه آن یک مفهوم است که این مجموعه هوشمندی را تشکیل می‌دهد که می‌توان به آن اسامی مختلف منجمله «جهان آگاهی‌ها» داد.

لونیاس بحث «امکان اخلاقی خدا» را مطرح کرده است که با خدای متمایز «یکی» رابطه ندارد و با روش سنتی بیان نمی‌شود.

او معتقد است که سوژه از طریق «دیگری» وجود پیدا می‌کند (بحث کنش ارتباطی هابرماس، گفتمان پسامدرن و تعامل سوژه با زیست ـ محیط دینگنشتانین) و این مقدم بر ذهن سوژه است لذا «من» در برابر «دیگری» مسئول است. با این نگاه «منِ» لیبرالیسمِ فردگرا و بی‌مسئولیت نیست و حتی نظام قانونی نمی‌تواند تعهد کامل اخلاقی به مسئولیت ‌پذیری در مورد دیگران بدهد.

لونیاس در اوج مسئله تعهد در برابر دیگری را بر محور «برادری انسانی» مطرح می‌کند (۹) و می‌گوید مقدم بر آزادی است. «دیگری» هم در بیرون است که «من»‌ را متمایز می‌کند و هم در درون «من» است.

او خدا را «دیگری هستی» نام می‌گذارد و اگر نامتناهی است به علت گستردگی و فراسوبودن قدرت سوژه است. در حقیقت می‌توان گفت سوژه در رابطه با زیست ـ محیط به صورت همیشه جاویدان در حال خلق گفتمان نو می‌باشد و این روند همیشه، پی در پی و به طور دورانی ادامه دارد و منظور از «نامتناهی» این روند می‌باشد.

 

۵- سوژه در جنبش اصلاحی ایران

مسئله فلسفه و سوژه در ایران را می‌توان به صورت زیر محوربندی کرد:

(۱) جنبش اصلاحی در ایران در چالش ذهنی با پایه‌های متافیزیکی مدرنیته است. این چالش ریشه در فلسفه سنتی دارد. این امر باعث نوسان بین قبول و انکار ذهن سوژه بنیادین انسانی می‌شود. ذهن سوژه مستقل از ذهنیت الهی نیست و ایجاد چالش در آگاهی، کنش و تعامل با زیست ـ محیط می‌کند. این چالش به مرور به تضادهای عمیق‌تر و گسترده‌تر می‌انجامد، به نحوی که قادر به حرکت اصلاحی نخواهد بود و در اکثر امور خود را نشان خواهد داد.

(۲) نوسان تفکر فلسفی جنبش اصلاحی آن را از جهت‌گیری تحول‌خواهی دور می‌ْسازد و تلاش او را برای تغییر ساختار برگشت‌ پذیر می‌نماید (۱۰).

(۳) ملحوظ کردن «دیگری»‌ باید به صورت بنیادین در ذهنیت سوژه قرار داده شود تا در کنش ارتباطی، گفتمان و رابطه با «زیست ـ محیط» نه تنها به مسئولیت‌پذیری در مورد «دیگری» بلکه به رعایت «عدالت» برای «دیگری» منجر شود و این امر یک فرآیند و تراپی است که باعث افزایش «مدارا» می‌شود(۱۱).

 

 

پاورقی

۱ـGod’s subjectivity and human subjectivity

۲ـ کتاب «روش مدرن خوانش قرآن»، حسن پویا، سایت رادیو زمانه، بخش کتاب زمانه، ۳ آذر ۱۳۹۷ ـ این کتاب به عنوان مبنای اساسی، عمومی و کاربردی موضوع مورد بحث است.

۳- مقاله «بازگشت به فلسفه»، حسن پویا، تریبون زمانه، آرشیو، ژوئن ۲۰۱۵

۴- به پاورقی ۳ صفحه ۱۳ مراجعه شود.

۵- به پاورقی ۳ صفحه ۹ مراجعه شود.

۶- به پاورقی ۳ صفحه ۱۲ مراجعه شود.

۷- به سایت جرس، قسمت اندیشه، مقاله‌های هرمنوتیک، حسن پویا مراجعه شود.

۸- به پاورقی ۲ بحث «مفهوم خدا» مراجعه شود.

۹- به مفهوم «آزادی، برابری و عرفان» و کویریات شریعتی مراجعه شود.

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)