آذین جعفریان


آذین جعفریان متولد سال ١٣۶٢ در چالوس و ساکن رشت است. فارغ التحصیل مهندسى نفت که پس از چندى به دنیاى مورد علاقه‌اش باز مى‌گردد و به تدریس زبان مى‌پردازد. مدرک کارشناسى ارشدش را در رشته آموزش زبان انگلیسى اخذ کرده و حدود یک دهه است که به عنوان مدیر و معلم در آموزشگاه خودش مشغول به کار است. از سال ١٣٨٢ تا کنون سه دفتر شعر با نام‌هاى حباب معلق، ته نشین و سرگشته پا بر جا سروده است. او هنوز هیچ مجموعه به چاپ رسیده‌اى ندارد و مى‌پندارد شعر راه خودش را براى شنیده شدن پیدا مى‌کند، همان‌طور که انسان براى زیستن.

شعر اول: این از آن داد است

و آن گنجشکى
که در راه بود را
مى دیدى
همان که
براى جوجه اش غذا مى برد
و آن گلوله
و تفنگى را
که راهى اش مى کرد
و آن اصابت
و سقوط
و پایان را
و تقدیر
اختیارى بود
که تنفیذ کردى
به گلوله
تفنگ
اصابت
سقوط
پایان

بى شک
همه را مى دانستى
و پایان
همان آغازى بود
که بشارتش داده بودى
و هیچ کس تمام نشد
و هیچ کس نمرد
و من گفتم آنان را
از چه درنگ مى کنند
رحم تو را
که یار
“تو را نصیب همین کرد و
این از آن داد است”

انگار کن
که من
آن گنجشک
باران زده با پرهاى خیس
نه آن گنجشکى که دانه مى برد
که جوجه اى نبود

یا که شاید
من آن لاک پشت
همان قدر معلقْ آویزان
همان قدر سرخوش
تنبه ناپذیر
و دهانی که گشودم
و بعد سقوط
اصابت
پایان

نه من آغاز نشدم
چرا که تمام نشدم

انگار کن من همان گنجشک
گنجشککی اشی مشی
نشسته روی بومی که نباید
فتاده در حوضی که نشاید

و فرض کن که اصابت
مغز را کشته و قلب را نه

و این من که حالا دو نیمه ام
نیمه ای مرده و آن دگر زنده
و آن نیم سزاوار حیات
نغمه ناجورش را
به دوش برده
حالا چه کنم؟
“شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم؟” .
مثل آن که در کما باشد
و ذهن خسته اش خاطرات آن بوم رنگین را مرور می کند
رنگین؟
حتی اگر سیاه و سفید
و قلب می تپد

سرانجام چه می تواند بود؟
در این تقلای دردناک مجازات
در این خشونت تفنگ و گلوله و استحقاق اصابت
در این دهان گشودگی نابخردانه ی ناگزیر
کدام نیمه نیم دیگر را
خواهد آسود

هر دو سوی این فرجام
شفاست
که به مهربانی ات
واقفم آورده ای

اکنون در این میانه
در این دالان پیچ در پیچ کشاکشی جانکاه
که نه اشارتی است پایان را
و نه بشارتی به بخشایش
باید چه کنم؟
“تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم؟” .
.و هر کس که بخشایش ات را چشمی نه
دید هم نه
و آن کس که چشم از در بی کوبه بر نگرفت
باران آوردش
چونان که جست و خیز آهو
دشت موسی را

 

آذین_جعفریان/ ۱۳۹۷
.
.
.

 


شعر دوم: صدای شلیک

 

دستت روی ماشه
و صدای شلیک
تهدیدی جاودانه

انگار
در آن یخ بندان
پلک ها که بگذارم
خواب را
بیداری نباشد

می تپاندی
صدای آن گلوله ها
در گوشم
و می کشاندی
خود آن جسد را

اقرار کن
کار تو بود
آن زخم ها بر زانوها
وقت تعقیب پروانه
سر به هوا
آن اصابت ها
به در و دیوارها که می خوردم
اقرار کن
تو بودی
که می تپاندی
می کشاندی
زخم می زدی و بعد
خوب می کردی

و اینک باز
پلک ها سنگین
اما باز
بر همشان نه
صدای شلیک را
منتظر

مرور می کنم
پروانه را
تو را
خود را
طعم زخم ها را

خودم را نمی بینم
گاه دویدن
درست دنبال چه می کردم

پلک ها سنگین
دست نزدیک
انگار رسانده باشی
بگیرمش یا …؟ نکند نتپانی این بار
نه برای پلک ها
برای پروانه
حیف است در مشت
من و تو و پروانه
همه ی این ماجرا بودیم.

 

آذین_جعفریان/ ۱۳۹۸

 

از همین شاعر در زمانه بخوانید:

https://www.radiozamaneh.com/429794/

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)