حکایتی است که شخصی که با خرسی دوستی شد، در راه کمی خواست استراحت کند. خرس مراقبش بود.  مگسی بر روی صورت آن شخص نشست و خرس برای کشتن آن مگس، سنگ بزرگی را بر سر آن شخص کوبید و با این کار، هم مگس و هم او را کشت!

 

امروز ایرانیانی هستند که خواستار تحمیل جنگی دیگر به وطن شان هستند و امیدوارند بدین نحو، دول اسرائیل یا آمریکا، استبداد حاکم بر وطن را از بین ببرند. این نوع دوستی و خواست آنان، عین همان دوستی خاله خرسه است.

 

اما این خواست چه می گوید؟ می گوید، این اشخاص، با وجود بلایی که در دهه های پیشین، بر سر عراق، لیبی، افغانستان، و سوریه آمد، هنوز وطن دوستی را نیاموخته اند. می گوید این اشخاص باوری به توانایی خود برای تغییر وضعیت در وطن ندارند و ملت ایران را مثل خود ذلیل می بینند. این خواست، نشان می دهد که آنها اصل استقلال را که از جمله اصول جدایی ناپذیر حاکمیت مردم در ادارۀ امور خویش است را نمی دانند. اصل استقلال، حق تصمیم برای تعیین سرنوشت خویش، و تعیین سرنوشت وطن خویش است. وطن، محل دوست داشتن، دوست داشته شدن، و رشد است که تنها با عمل به حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق ملی، و حقوق طبیعت، به منصه ظهور می رسد. اصل دیگر حاکمیت مردم در ادارۀ امور خویش، اصل جدایی ناپذیر آزادی است. اصل آزادی، حق انتخاب نوع تصمیم برای تعیین سرنوشت خویش، و تعیین سرنوشت وطن خویش است. آنها حاکمیت مردم در ادارۀ امور خویش را نمی شناسند یا باور به آن ندارند، و به تبع آن، نادانی یا ناباوری، به کرامت مردم خویش، بیگانه اند.

 

این دسته از ایرانیان، با چنین خواست ضد وطنی ( = خواستار تحمیل جنگی دیگر به وطن شان)، به بهانه مخالفت با حاکمیت استبدادی، عمر آن را طولانی می کنند. بعلاوه، در صورت براندازی با چنین شیوه ای، تنها شکل استبداد است که تغییر می کند، اما محتوای استبدادی ادارۀ جامعه پا برجا می ماند. توضیح اینکه استبداد ولایت مطلقۀ فقیه، نماد یکی از ریشه های تاریخی استبداد، که دستگاه استبداد دینی باشد، است. استبداد دینی در اندیشه های ایرانیان وارد شده و آنها را استبداد زده ساخته است. مبارزه با آن استبداد، نیاز به انقلاب در باورها به سوی آزادی دارد تا اعتیاد به زور، از اندیشۀ ایرانی ها پاک شود.

 

ملتی که به هر دلیلی، آلت فعل بشود، آیا قربانی استبداد خواهد شد؟ پاسخ من، آری است. در موقع کودتای خرداد ۱۳۶۰ علیه انقلاب مردم ایران، این با ملت ایران بود که روح الله خمینی و دیگر اشخاص و سازمان ها را با نوزده تعهدی که بیان انقلاب ایران شدند، بسنجد و هر کس را که آن تعهدها را پایمال کرد به سر جایش بنشاند. آن نوزده تعهد را روح الله خمینی در نوفل لو شاتو در فرانسه، خطاب به ملت ایران، و در مقابل جهانیان داده بود. ار آنجا که قریب به اتفاق مردم ایران، چنین مقاومتی در مقابل عهد شکنی روح الله خمینی و حامیانش را نکردند، اسیر استبدادی پلیدتر از استبداد وابستۀ پهلوی، شدند.

 

وقتی پس از رویداد انقلاب، روح الله خمینی، رهبر ضد انقلاب شد، عده ای تمامیت خواه، همچون محمد بهشتی، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای، بهزاد نبوی، حسن آیت، ..، شریک او در خیانت به انقلاب برای تأسیس استبدادی جدید با کودتا علیه انقلاب شدند. آنها طرحی را برای آن کودتا بر علیه حاکمیت مردم تهیه کردند که حسن آیت تئوریزه و مهندسی کرده بود. سپس، آنها، کودتای خرداد ۱۳۶۰ را توسط سپاه پاسداران و مجلس شورای اسلامی به اجرا گذاشتند. در ادامه و در سال های بعد، اکبر هاشمی رفسنجانی و …، به رونالد ریگان اطلاع داده بودند که اگر لازم باشد، روح الله  خمینی را می توانند بکشند.

 

بعضی افراد، سعی می کنند با وجود اسناد، منکر کودتا علیه انقلاب ۱۳۵۷ بشوند! اگر از موضع قدرت به‌ مسائل نگاه کنیم، کودتا می شود، کنار زدن شخصی در قدرت با اعمال زور و جانشین کردن شخصی دیگر، بجای او. تغییر سلسله های شاهنشاهی در ایران هم به همین نحو انجام می گرفتند.

 

اما اگر از دید حقوق ملت، بنگریم، کودتا می شود، سلب حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش، و غصب آن توسط اقلیتی کوچک با اعمال زور. آنچه در مرداد سال ۱۳۳۲ توسط محمد رضا “شاه” پهلوی بر علیه جنبش ملی کردن صنعت نفت و‌ حکومت ملی دکتر محمد مصدق، و نیز آنچه در سال ۱۳۶۰– در پی گفتۀ روح الله خمینی خطاب به ملت ایران حاکی از آنکه اگر ۳۶ میلیون بگویند آری، من می گویم نه-، بر علیه انقلاب و منتخب مردم ایران، ابوالحسن بنی صدر، صورت گرفتند، کودتا محسوب می شوند. پس از کودتای خرداد ۱۳۶۰، نظارت فقیه در امور غیر اجرایی، به ولایت فقیه در امور اجرایی و بصورت غیرقانونی، و سپس ولایت مطلقۀ فقیه صیرورت یافت.

 

عده ای از ایرانیان، از جمله طرفداران استبداد پهلوی و طرفداران اصلاح طلبان درون رژیم ولایت فقیه، برای ایران، استبداد و وابستگی را لازم می دانند. آیا آنها نمی دانند که استبداد قابل اصلاح نیست؟ آیا نمی دانند که استبداد برای بقایش، سعی در همجنس کردن جامعه با خود دارد؟ آیا نمی دانند که ایرانی تا استقلال و آزادی خود را درنیابد، اسیر استبداد باقی می ماند؟ آیا نمی دانند که در کشورهای زیر سلطه، مانند کشور ما، استبداد بدون وابستگی، ممکن نبود و نیست؟ آیا نمی دانند، محمد رضا “شاه” پهلوی، مستبد و وابسته بود؟

 

دانستنی است که استبداد فعلی حاکم، در پویایی تخریب بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰، مسیر استبداد قبلی را با استفاده از زور بیشتر ادامه داده و بدتر از استبداد قبل شده است. ظاهراً بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و سقوط استبداد پهلوی، چیزی که بدست نیاوردیم، هیج، وضع بدتر هم شده است. اما این ظاهر جریان امور است، چرا؟ زیرا، استبداد پهلوی، نماد یکی دیگر از ریشه های تاریخی استبداد در ایران، یعنی دربار سلطنت بود که سه انقلاب برای برچیدنش لازم شد. استبداد ولایت مطلقه فقیه، نماد ریشۀ تاریخی دیگر استبداد در ایران، یعنی دستگاه های استبداد دینی هستند که از دوران مغان، پندار ایرانیان را برای حاکم شدن بر باورها، استبداد زده ساختند. امروز، معرف آن استبداد زدگی، اسلام فقاهتی است. “اسلام” ای که نافی حقوق برای انسان است. تا پندارهای استبداد زده و اسیر و آلوده شده به زور (= دروغ، تهدید، چماق، توهین، تحقیر، ارعاب، فریب، مردم فریبی، …)، رها و نیک‌ نشوند، ما در استبداد اسیر باقی می مانیم. چهل دو سال است که لازم شده است، پندار خود را از اسارت دستگاه استبداد دینی آزاد کنیم، تا عقل ما آزاد شود و تحول فکری (= رنسانس فکری) ممکن گردد. زیرا، راه حل رشد و آبادی ما در وطن ما، برگشت به عقب و مجدداً بازسازی ریشه های تاریخیِ برچیده شدۀ استبداد نیست، بلکه خشکاندن تمام آن ریشه هاست، تا بالاخره ساختن ایران مستقل و آزاد در رشد را در دموکراسی از سر گیریم.

 

از دید من، آن دسته از انسان ها که بر روی حقایق، چشمانشان را می بندند و می پندارند که با این عمل، امور واقع ناپدید می شوند، گمراه اند. در ضمن، دیدن رویداد ها و امر های واقع مستمر، به معنای پذیرفتن آنها نیست. استبداد زدگی اندیشۀ مردم، توسط دستگاه های استبداد دینی یا مرامی، اکثر اوقات باعث تأسیس استبدادهای دینی یا مرامی شده است و همواره آن دستگاه ها در تاریخ وجود داشته اند. برای مثال، قرن ها پیش با سوء استفادۀ قدرتمدارنه از مسیحیت، استبداد کلیسایی موجودیت یافت. همینطور، با دین زردشت، استبداد مغان را ساختند. و با افکار کارل مارکس، انواع مارکسیسم و از جمله توتالیتاریسم استالینیستی را جاری ساختند. دستگاه استبداد دینی در وطن ما، قرن ها است که با یونانی زدگی، ضد اسلام قرآن شده است و بدین لحاظ پندار ایرانیان را به استبداد زدگی خود آلوده ساخته است. شناسایی و فهم ریشه های تاریخی استبداد به مردم، یعنی دربار سلطنتی، و دستگاه استبداد دینی، لازم است، اما در پذیرش واقعیت مستمر آنها، جبری در کار نیست. این انسان ها و جامعه هستند که با شهامتِ نگاه به خود، آگاهی و خود آگاهی می توانند از استبداد به آزادی (= داشتن تمام حقوق) تحول کنند. در پی چنین تحول تدریجی، فضای استبداد تنگ و تنگ تر، و فضای رشد در آزادی، باز و باز تر می شود.

 

هر استبدادی، برای بقایش، جامعه ای منفعل و آلت فعل می خواهد که به سرنوشت خویش و وطنش بی تفاوت باشد. استبداد، فقط در مقطع زمانی و حصار ذهنی که برای مردم تعیین می کند، اندیشیدن را مجاز می سازد. مبارزه با استبداد، نیاز حیاتی به بیرون آمدن از چنین حصار و فضای تنگ مسموم درون استبداد، و خارج از وطن دارد. در این مبارزه، پشتکار، امید، شادی– بمعنای آزاد نگاهداشتن عقل و ذهن-، لازم است. همچنین بیان شفاف تمام نیازها، بدون استثنا، بر مبنای حقوق، و از جمله حقِ ذاتیِ استقلالِ خود و وطن، و حقِ ذاتیِ آزادیِ خود و وطن، حیاتی و صرفه نظر نکردنی هستند

 

غم و یأس و ماندن در فضای تنگِ استبداد، برای اسارت ما، ساختۀ دشمنان داخلی و خارجی ما هستند. برای ساختن فضای باز خارج از استبداد، و در درون وطن، لازم است که تحول حقوقی کنیم و خود را از اعتیاد به زورمداری رها سازیم:

 

– دروغ نگوییم چرا که اگر گفتیم، صداقت را دزدیده ایم،

 

– خیانت نکنیم، که اگر کردیم، عشق را دزدیده ایم،

 

– خشونت نکنیم، که اگر کردیم، محبت را دزدیده ایم،

 

– ناحق نگوییم، که اگر گفتیم، حق را دزدیده ایم،

 

– بی حیایی نکنیم، که اگر کردیم، شرافت را دزدیده ایم.

 

خشونت زدایی، و چون و چرا کردن و تحقیق را روش سازیم. از جمله، پیش داوری بدون تحقیق،‌ خشونت پذیری و خشونت طلبی– که نشانۀ بدخیمیِ اعتیاد به زور است-، را از خود دور سازیم.

 

هموطنان عزیز، برای رهایی از استبداد، امید کاذب نجات خود و نجات وطن توسط شخصی، اسطوره ای، نخبه یا نخبه هایی، و … را رها کنیم. لازم است به استعداد ها و کارمایه های درونی خود اعتماد کنیم و آنها را بکار بیندازیم. ما هستیم که می توانیم برای بدست گرفتن سرنوشت خود، با وجدان و خودآگاهی بر حقوق ذاتی خود، تمرین های روزمرۀ حقوقی کنیم، و با چنین انقلاب فکری (= رنسانس فکری) ای و چنین تمرین ها در نهاد های گوناگون در وطن، حاکمیت مردم در وطن خود را بازیابیم.

 

بعضی از ایرانی ها، نا امید از توانایی های خود (= استبداد درونی)، به اشخاصی از همین استبداد فعلی، یا استبداد وابستۀ پیشین، چسم امید دارند! در صورتی که، احیای حاکمیت مردم در وطن خود، بر شالودۀ حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، و حقوق طبیعت؛ با انواع خشونت زدایی ها؛ با تکیه بر توانایی های درونی و استعداد های خود؛ و نیز با تکیه بر داشته های تمدنی و فرهنگی وطن بسیار کهن خود (= ایرانیت)، می تواند عینیت یابد.

 

از دید من، راه حل، جنبش همگانی است. زمانی که خواست ها و نیاز ها، همان خواست های حقوقی عموم جامعه شوند، و گروه های اجتماعی و مردمی، آنها را نیاز های خود بدانند، برای دستیابی به آنها، همسو می شوند. و در این وضعیت، و با چنین دورنمایی از حاکمیت خود بر سرنوشت خود، بدیل، یا بدیل های سخنگویِ آن نیاز های حقوقی یافته می شوند. در پی چنین وضعیتی و دورنمایی، جمعیت ها و گروه های اجتماعی، همدیگر را می یابند و بازپس گیری حاکمیت مردم، شتاب می گیرد.

 

بدین لحاظ، بجای جمع کردن نهادهای سیاسی، که گاه خواسته های متضاد و حتی غیر حقوقی را مطرح می کنند، لازم است آن خواسته های حقوقیِ عمومی، یافت شوند، تا جنبش عمومی، میسر شود. نیازهای حقوقی انسان و جامعۀ انسانی، مانند کلیدهایی می مانند که درب ها را بر روی جنبش همگانی می گشایند.

 

بخاطر فایدۀ تکرار، تأکید می ورزم: هرگاه، احیا و حفظ حقوق برابر ایرانی بعنوان انسان و شهروند؛ احیا و حفظ حقوق ملی بمنظور شالودۀ تصمیم گیری ها برای وطن؛ احیا و حفظ حقوق طبیعت و جدایی ناپذیر دانستن آن با سایر حقوق و از جمله حقوق انسان؛ رعایت حق تصمیم (استقلال)، و رعایت حق انتخاب نوع تصمیم (= آزادی) بعنوان اصول جدایی ناپذیر دموکراسی، ملکۀ ذهن ها شوند، آنزمان نیروها و انرژی های انسان ها و جمع های انسانی، هم همدیگر را می یابند، و هم سخنگو یا سخنگویان مرتبط با آنها را پیدا می کنند. با چنین همگرایی و یافتنی، درصد و میزان اعتماد به همدیگر، زیاد و زیادتر می شوند، و جنبش های پراکنده، به جنبش همگانی (جنبش مردم + جنبش قسمتی از بدنۀ رژیم ولایت مطلقۀ فقیه) منجر خواهد شد

 

برای این مهم، لازم است که حداقل ۴۲ سال تحقیر و توهین استبداد پرست هایی را که ملت ایران را برای انقلابش سرزنش کرده اند، بی محل سازیم و متوجۀ خودشان بدانیم. ما، می توانیم. می توانیم تجربۀ انقلاب ۱۳۵۷ و جنبش های بعدی را با نگه داشتن جنبه های مثبت حقوقی آنها، و با تصحیح اشتباهات و رفع ضعف هایِ موجب شکست های آنها، تا پیروزی نهایی و بازپس گیری حاکمیت همۀ مردم، پی گیریم. ما مردم ایران، می توانیم از شکست های دیروز، پله های رسیدن به دموکراسی و حاکمیت مردم را بسازیم و هر نوع استبدادی را پشت سر نهیم.

 

یکی از آن تصحیح اشتباهات انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷، و جنبش های بعدی، جدایی نهاد دولت از نهادهای دینی و نهاد های مرامی است. من دولت لائیکی می خواهم که در آن هر شخص صاحب اختیار عقیده اش باشد و بتواند آن را اظهار کند. اما دیکتاتوری لائیسیسم نمی خواهم. لائیسیته ای می خواهم که دولت نسبت به ادیان و مرام ها بی طرف باشد. فضای باز بدون اکراه و بدون تحمیلی می خواهم، تا بتوانم گفتمان آزادی خودم از اسلام را اظهار کنم، و همینطور هر شخصی بتواند عقیده خود، حتی ضد اسلام را اظهار کند. لازم به توضیح است که وسیلۀ دموکراسی، گفتگو، و نه تک گویی است. من، فضای لائیکی را صحیح می دانم که در آن بتوانیم آزادانه با هم تبادل نظر کنیم و همدیگر را خارج از هر شکل سانسور، خودسانسوری، و زورگویی، نقد کنیم.

 

شاد باشید. حمید رفیع

١٣ دی ۱۴۰۲، برابر با ٣ ژانویه ۲۰۲۴

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)