“مکانیسم کنترل کردن افراد تحت استعمار نمی تواند هر روز بدتر شود. هر چه ستم بیشتر شود، استعمارگر بیشتر به توجیه نیاز دارد و هر چه که بیشتر استعمار شده را تحقیر کند، بیشتر احساس گناه می کند و بیشتر باید خود را توجیه کند و غیره..[i].”

در طول جنگ جهانی اول، قدرت های بزرگ تصمیماتی در مورد آینده فلسطین بدون توجه به خواسته های ساکنان بومی آن اتخاذ کردند. با این حال، اعراب فلسطینی بر این باور بودند که بریتانیای کبیر در مکاتبات حسین و مک ماهون به آنها وعده استقلال داده است، نامه‌ هایی از ژوئیه ۱۹۱۵ تا مارس ۱۹۱۶ بین سر هنری مک ماهون، کمیسر عالی بریتانیا در مصر، و حسین بن علی، امیر مکه در آن زمان وجود دارد که در آن انگلیسی ها در ازای حمایت از عثمانی ها در طول جنگ، تعهدات خاصی به اعراب دادند. با این حال، تا ماه مه ۱۹۱۶، بریتانیا، فرانسه و روسیه به توافقی دست یافتند (موافقتنامه سایکس-پیکو) که بر اساس آن، از جمله، بخش عمده ای از فلسطین بین المللی می‌شد. با پیچیده تر کردن اوضاع، در نوامبر ۱۹۱۷، آرتور بالفور، وزیر امور خارجه بریتانیا، نامه ای به لرد لیونل والتر روچیلد (اعلامیه بالفور) ارسال کرد که در آن با ایجاد یک سرزمین ملی برای یهودیان در فلسطین ابراز همدردی میکرد. با درک این که «هیچ کاری نباید انجام شود که به حقوق مدنی و مذهبی جوامع غیر یهودی موجود در فلسطین لطمه بزند». این اعلامیه از طریق یک عمل سخاوتمندانه یا تحت تاثیر وجدان در مورد سرنوشت تلخ قوم یهود به وجود نیامد. این تا حدی به معنای ترغیب یهودیان آمریکایی به اعمال نفوذ در حرکت ایالات متحده برای حمایت از سیاست های بریتانیا پس از جنگ و همچنین تشویق یهودیان روسیه برای حفظ ملت خود در جنگ بود.

جنبش صهیونیستی به ابتکار تئودور هرتزل در اولین کنگره صهیونیست‌ها، که در اوت ۱۸۹۷ در بازل، سوئیس برگزار شد، و سپس تحت عنوان سازمان صهیونیسم تاسیس شد. اهداف مقدم جنبش صهیونیستی که در برنامه بازل و بعدها در کنگره های متناوب این تشکیلات تایید شده بر مبانی ذیل استوار است:

«صهیونیسم، جنبش آزادیبخش ملی قوم یهود، که موجب تأسیس دولت اسرائیل شد و اسراییل بعنوان یک کشور یهودی، صهیونیستی، دموکراتیک و امن را بیانگر مسئولیت مشترک قوم یهود برای تداوم آن می داند.
مبانی صهیونیسم عبارتند از:
اتحاد قوم یهود، پیوند آن با سرزمین تاریخی خود ارض موعود، و مرکزیت دولت اسرائیل و اورشلیم، پایتخت آن، در زندگی ملت.
بازگشت(الیه) به اسرائیل از همه کشورها و ادغام موثر همه مهاجران در جامعه اسرائیل.»

سازمان صهیونیسم به عنوان یک سازمان سرپناه برای جنبش صهیونیستی عمل می‌ کرد که هدف آن همانطوریکه در بالا قید شد، ایجاد یک سرزمین یهودی در فلسطین بود.

سرزمین فلسطین در آن زمان تحت کنترل امپراتوری عثمانی و پس از جنگ جهانی اول، تحت «قیمومیت بریتانیا بر فلسطین[ii]» قرار گرفت. زمانی که دولت اسرائیل ۵۱ سال بعد اعلام شد، بسیاری از نهادهای اداری جدید آن قبلاً از طریق همین جنبش صهیونیستی وجود داشتند که در طول کنگره های منظم صهیونیستی دهه های گذشته تکامل یافته بودند. برخی از این نهادها تا به امروز باقی مانده است.

در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، ملل متحد (سازمان ملل متحد) به تقسیم قیمومت بریتانیا بر فلسطین به یک کشور یهودی و یک کشور عربی رأی داد (قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل[iii]). در حالی که نیروهای بریتانیایی آماده عقب‌نشینی از فلسطین می‌شدند، درگیری یهودیان و عرب‌ها آغاز و ادامه یافت. نیروهایی که متناوبا مرتکب اعمال خصمانه می شدند. یکی از بدنام ترین وقایع، حمله به روستای عرب نشین دیر یاسین در ۹ آوریل ۱۹۴۸ بود. چند روز بعد، نیروهای عرب به یک کاروان یهودی که عازم بیمارستان حداسه بود، حمله کردند و ۷۸ نفر را کشتند.

در آستانه خروج نیروهای بریتانیا در ۱۵ مه ۱۹۴۸، اسرائیل استقلال خود را اعلام کرد. جنگ بلافاصله شدت گرفت: مصر حمله هوایی به تل آویو آغاز کرد و روز بعد، نیروهای عرب از مصر، ماوراء اردن (اردن)، عراق، سوریه و لبنان، مناطقی را در جنوب و شرق فلسطین که توسط یهودیان تقسیم نشده بود، اشغال کردند از جمله تصرف اورشلیم شرقی، و محله کوچک یهودیان شهر قدیمی. در همین حال، اسرائیلی‌ها کنترل جاده اصلی اورشلیم را از طریق کوه‌های یهودا («تپه‌های یهودا») به دست آوردند و حملات مکرر اعراب را با موفقیت دفع کردند. در اوایل سال ۱۹۴۹، اسرائیلی ها توانستند تمام نقب را تا مرز مصر و فلسطین به جز نوار غزه اشغال کنند.

بین فوریه و ژوئیه ۱۹۴۹، در نتیجه قراردادهای آتش بس جداگانه بین اسرائیل و هر یک از کشورهای عربی، یک مرز موقت بین اسرائیل و همسایگانش تعیین شد. در اسرائیل از این جنگ به عنوان جنگ استقلال و در جهان عرب، به دلیل تعداد زیاد پناهندگان و آوارگان ناشی از جنگ، به نکبه (نکبت و فاجعه) یاد می شود.

در سال ۱۹۴۸، بیش از ۷۰۰،۰۰۰ عرب فلسطینی – حدود نیمی از جمعیت عرب فلسطین قبل از جنگ – از خانه های خود گریختند یا توسط شبه نظامیان صهیونیست بیرون رانده شدند. در طول جنگ ۱۹۴۸ نیز مهاجرت یکی از اجزای اصلی شکست، خلع ید و جابجایی جامعه فلسطین، معروف به نکبه بود، که در آن بین ۴۰۰ تا ۶۰۰ روستای فلسطینی ویران شد، چاه‌های روستا در یک برنامه جنگ بیولوژیکی وسیله صهیونیست ها مسموم شدند و دارایی‌های آنها به یغما رفت. برای جلوگیری از بازگشت آوارگان فلسطینی، سایر مکان‌هایی که در معرض عبری نام‌های مکان‌های فلسطینی هستند، غارت شدند، و همچنین به دوره وسیع‌تر خود جنگ و ظلم‌های متعاقب آن تا به امروز اشاره دارد. تعداد دقیق پناهندگان، که بسیاری از آنها در کمپ های پناهندگان در کشورهای همسایه مستقر شده اند، محل بحث است، اما حدود ۸۰ درصد از ساکنان عرب اسرائیل (نیمی از کل عرب ساکن در مناطق تحت قیمومیت بریتانیا (ماندات فلسطین) سرزمین فلسطین را ترک کردند، یا از خانه های خود رانده شدند.

ایجاد کشور اسراییل در سالهای میانی قرن بیستم بعنوان یک کشور در جوار یک کشور فلسطینی و در پاسخ به هولوکاست و قتل عام یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم امری پذیرفته شده از سوی جامعه جهانی بود. امپراطوری بریتانیا قصد خروج از مناطق تحت کنترل خود در فلسطین را داشت و ارتش برپاشده  صهیونیست ها که در آغاز از خصلت چریکی نیز برخوردار بود فرصت را غنیمت شمرده و بلافاصله با خروج نیروهای بریتانیا اعلام دولت اسراییل را کرد. از سازمانها و تشکل های زیر مجموعه سازمان صهیونیست اتحادیه سراسری کارگری اسراییل(هیستادروت) بود که در همان سالهای قیمومیت بریتانیا بر فلسطین در سال ۱۹۲۰ تاسیس و به بزرگترین تشکل رسمی صهیونیست در فلسطین تبدیل شده بود. هیستادروت بعنوان قویترین ارگان جنبش در عینیت بخشیدن به پروژه صهیونیستی نقش بزرگ و ویژه ای بازی کرد.

جنبش کارگری اسرائیل که عملا دنباله سنت چپ در اروپا ست با ایدئولوژی صهیونیستی وارد مقوله ای شد که شاید از بسیاری جهات در دنیا نادر است. اتحادیه فراگیر هیستادروت در آغاز در پروژه سِتْلِر کلونیالیستی صهیونیسم (تصرف زمین مشابه انچه در آمریکای قرن ۱۸ و ۱۹ اتفاق افتاد) ادغام شده و در اروپا به تبلیغ مهاجرت به اسرائیل در میان کارگران صنعتی دست میزند. . سِتْلِرها “کوچ گران” اقلیتی بودند که شدیدا بر روی استفاده از مهاجرین بی زمین حساب میکردند تا بتوانند کنترل خود را برسرزمین های جدید تثبیت نمایند. گرچه انها هیچ تفوق برتری بر مردم بومی نداشتند ولی بشدت نیازمند سرمایه و کمک خارجی بودند.

این شرایط ویژه ای بود که تشکل کارگری در اسراییل را پایه گذاشت که مواضعی ملی گرایانه داشت، شاخصه های کوچ گران فوق معمولا خصلت بورژوازی در کشورهایی بود که اتحادیه صنفی دارند. این شرایط ویژه در عمل به تاسیس حزب کارگر منتج شد و کنترل قدرت سیاسی و اجتماعی در اسرائیل را برای حزب کارگر در دهه های متناوب تا دهه ۱۹۹۰ تضمین کرد. داستان هیستادروت پس از تاسیس دولت اسراییل حول دیالکتیک مابین این ارثیه تاریخی و تغییرات اجتماعی در صحنه سیاسی و اقتصادی اسرائیل میگردد.  سازمان کارگران و اکثر خصلت های انحصاری ان نشان داد که ساختاری مانا و ماندگار خواهد داشت، و عمیقا در اقتصاد سیاسی و اجتماعی اسرائیل ریشه دوانده است.

از یک دیدگاه تاریخی، اهمیت نقش تشکل کارگران بسیار فراگیر تر از تاثیر ان بر سیاست محلی است. هیستادروت از زمان تاسیس تا تاسیس دولت مستقل اسرائیل بعنوان یک بخش قابل اعتنایی از دوران جنینی صهیونیسم یعنی “ساختن ملت-دولت” نقش بازی کرد. درین دوران جامعه یهودی در مناطق تحت قیمومیت فلسطین، و مهمتر از آن در جنبش جهانی صهیونیستی به لباس چندین موسسه شبه دولتی در آمد که در نمایندگی و هم در ارائه خدمات فعال بود. هیستادروت بعنوان بخشی ازین سازماندهی با بقیه شاخه ها در ارتباط و هماهنگیِ ریشه دار قرار داشت. سازمان کارگری مسئولیت ویژه ای در کمک به مهاجرین برای جذب و ادغام ازطریق مبادله کارگر، کلینیک درمانی، شهرک سازی و اسکان انان و غیره برعهده گرفت.  خدمات هیستادروت به تثبیت حضور معنادار یهودیان در فلسطین و ایجاد زیرساخت های دولت اینده، و حتی ساختار نظامی آن، کمک غیرقابل انکاری را عرضه نمود، که در موفقیت پروژه دولت جدید بسیار تاثیر گذاشت. با این وجود، اما، در همگامی با تئوری “کارگر صهیونیست” که با ان از منظر ایدئولوژیک متعهد بود، هیستادروت به اصل همبستگی کارگری نیز وفادار ماند. تعهد ویژه ان که عموما حول آنچه به کلالیوت و یا تکامل معروف است—یعنی ادغام تمام فعالیت های با محوریت کارگران در زیر یک سقف؛ و برابری (شیوایون)—یعنی ارزوی دستیابی نه تنها به امکانات برابر بلکه حتی شرایط زندگی برابر و ازجمله پایه دستمزد برابر برای عامه اعضای طبقه کار.

جنبش های کارگری اروپا و روسیه پیش زمینه هایی به صراحت و یا بطور ضمنی برای تجربه سازماندهی در فلسطین یهودی فراهم نمودند که به تشکیل هیستادروت بشکلی که میشناسیم انجامید. بطور مشخص زمینه های فکری بلشویسم در مرکزیت بنیادی، سیاستگذاری، و عملیات چند محورانه هیستادروت دیده میشود. از نظر ایدئولوژیک، اما، هیستادروت ازهمان آغاز مشابه و نزدیک به دیدگاه های سوسیالیسم اصلاح طلب بود. همراه با ان، رهبران هیستادروت برای دهه ها در جنبش جهانی اتحادیه های آزاد فعالیت کرده بودند، درست مانند همکارانشان در حزب کارگر که در انترناسیونال سوسیالیستی فعال بودند. تشکیل مزارع اشتراکی مانند کیبوتز ها در اسراییل روشن ترین مثال برای این ساختار است.

در وجه تاریخی ترکیب اعضای هیستادروت بیش از هرچیز برشی تقریبی از جامعه اسرائیل بود تا از مقطعی طبقاتی. در دوران پیشا استقلال، و تا حد کمتر در اولین دهه پس از ۱۹۴۸، هیستادروت مواضع ناسیونالیستی را دنبال میکرد که مانعی در قبال خارجیان (غیریهودیان) برعهده داشت. گرچه هیچگاه اصول همبستگی طبقاتی را انکار نکرده است، اما هیستادروت همواره از همان بدو تشکیل برای خدمت به کارگران یهودی متعهد بوده است. به همین دلیل بجز موارد بسیار استثنائی قبل از ۱۹۴۸ تنها از اتحادیه های مخصوص کارگران اعراب حمایت کرده ولی هیچگاه به اتحاد مشترکی با کارگران عرب بها نداده است. بعد از تشکیل دولت اسرائیل شهروندان فلسطینی اسرائیل به تدریج در تشکل کارگری پذیرفته شدند که در عمل ساختاری موازی با اتحادیه یهودیان داشت ولی عضویت در سازمان به کارگران غیر شهروند مناطق اشغالی هیچگاه عرضه نشده است، با وجودیکه اکثریت طبقه کار فلسطینی که در مناطق داخلی اسرائیل (مرزهای قبل از ۱۹۶۷) کار میکنند قانونا باید—به ازای خدمات دریافتی، به هیستادروت حق عضویت بپردازند. در میان اقشاریهودی اما، هیستادروت بسیارهم سخاوتمندانه عمل میکند، بطوریکه عضویت را به غیر کارگران نیز عرضه مینماید. آمارگیری از یهودیان نشان میدهد که حداقل نیمی از غیرکارگرانیکه برای خودشان کار میکنند هم از مزایای هیستادروت استفاده کره اند.

سیاست و رفتار هیستادروت و در وجه عمده دولت حاکمه در سرزمین فلسطین هنوز هم انعکاس مبانی وجودی پروژه صهیونیسم و همانطوریکه در آغاز این یادداشت گفته شد: تاسیس دولت اسراییل و حفظ آن، ایجاد جامعه ای یهودی در اسراییل، بازگشت(الیه) به اسرائیل از همه کشورها و ادغام موثر همه مهاجران در جامعه اسرائیل بود و است.

بعد از سه جنگ خونین بین اعراب و اسراییل در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۶۷[iv]، و ۱۹۷۳[v] شاید بهترین شانس موجود برای حل این مشکل منطقه ای بدنبال مذاکرات و سپس تفاهمنامه های اسلو که در سالهای ۱۹۹۳ و  ۱۹۹۵ در واشینگتن امضا شد متصور بوده است. واقعیت آنست که چشم انداز سیاسی در ایالات متحده در آغاز دهه ۱۹۹۰  و پس از فروپاشی بلوک شرق کاملا با امروز متفاوت بود. بعد از سه دوره ریاست دولت های نولیبرال و دست راستی جمهوریخواهان بویژه دو دوره ریگان، انتخاب بیل کلینتون دموکرات با مواضع لیبرالی به کاخ سفید فرصتی ایجاد کرد تا امکان ورود یک دولت تقریبا میانه رو در در سیاست خارجی به ارکان قدرت آمریکا همزمان با دولت کارگر إسحاق رابین در اسراییل نیروی تعادل را برای پیشنویس توافقی که در آن دولت نروژ نیز نقش میانجی را مدتی بطور محرمانه بازی کرده بود فراهم نماید.

در تفاهم‌نامه اسلو وجود دو کشور فلسطینی و اسراییلی در منطقه پیش‌بینی شده بود که محدوده دولت خودگردان فلسطینی در غزه و اراضی غرب رود اردن تا مرزهای اسراییل کمتر از محدوده پیشنهادی سازمان ملل در ۱۹۴۸ بود و دومی در محدوده مرزهای اسراییل پس از پایان جنگ ۱۹۶۷ بود، با این زیرنویس که اسراییل مرزهای پیرامونی را نیز کنترل خواهد کرد. این تفاهم‌نامه گرچه رضایت کامل فلسطینیان را تامین نمی کرد اما با توجه به توازن نیروی دو طرف بهترین راه حل در آن زمان بود و یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین آن را بعنوان شروع راه پذیرفت.

اما پس از تفاهم‌نامه اسلو بدنبال فروپاشی دول سوسیالیست اروپای شرقی و مهاجرت گسترده یهودیان از تمامی کشورهای فوق به اسراییل، عملا  زمینه اجتماعی لیبرالیسم در کشور اسراییل با تمایل شدید به سمت راست از میان رفت و با ترور اسحاق رابین و سپس دو دهه و اندی ریاست بنجامین نتانیاهو بر دولت اسراییل بر آن فصل از امید ها نقطه پایان گذاشته شد.

دولت های حاکم در اسراییل تحت ریاست نتانیاهو که دائما نیز بیشتر به سمت گرایشات ارتودوکسی افراطی میل کرده است، با فوج ایجاد شهرک سازی های گسترده در سرزمینهای اشغالی غرب رود اردن عملا بازگشت به توافق اسلو را غیر ممکن نموده است. اکنون نزدیک به یک میلیون شهرک نشین اسراییلی که اکثرا با کمک های مالی بنیادهای یهودی در اروپا و آمریکا به اسراییل کوچانده میشوند در این شهرک هایی که بر باغهای زیتون فلسطینی ساخته شده اند اسکان یافته اند. انتقال آنها از مناطق اشغالی به خاک اصلی اسراییل امری ناشدنی و نه تنها هزینه بر بلکه بدون خونریزی غیر ممکن است. از همین رو ایجاد دو کشور دوملت که نیازمند جداسازی این دو ملت از شرایط ضروری آنست کاری بشدت سخت و دشوار و خارج از توان دولت های اسراییل و آمریکاست.

از سوی دیگر جوانان فلسطینی را دیگر نمی‌توان در محدوده کمپ های ساحل غربی و یا غزه محدود کرد. این بخش از جامعه فلسطینی که حتی برای خروج از مناطق اشغالی نیز ماه ها برای کسب اجازه معطل می‌مانند و تازه بعد هم باید از موانع غیرقابل تحمل دولت اشغال‌گر عبور کنند را نمیتوان در متراکم ترین زندان روباز جهان نگه داشت. آمارگیری ها نشان می‌دهند که هشتاد درصد جوانان فلسطینی خواهان جنگ و یکسره شدن این وضعیت هستند[vi]. آنها حماس و مبارزه را بر دولت خودگردان و رهبران آن و بطور کلی بی عملی ترجیح می‌دهند. جهان در اندیشه برای این معضل بزرگ که خطر ایجاد داعش های بزرگتری را دارد فرصت چندانی ندارد، اگر سرازیر شدن کمک های مالی لابی اسراییل برای سیاستمداران غرب اجازه دهد تلنگری به آرامش آنها باشد.

[i].” (آلبرت ممی اندیشه پرداز یهودی-تونسی در جزوه کوچکش “استعمارگر و استعمار شده-۱۹۵۷ Albert Memmi, Jewish Tunisian thinker, The Colonizer and the Colonized, 1957)

[ii] British Mandate

[iii] https://documents-dds-ny.un.org/doc/RESOLUTION/GEN/NR0/038/88/PDF/NR003888.pdf?OpenElement

[iv] جنگ شش روزه ۱۹۶۷

نیروهای عربی و اسرائیلی برای دومین بار در ۵ تا ۱۰ ژوئن ۱۹۶۷ با هم درگیر شدند که به آن جنگ شش روزه (یا جنگ ژوئن) گفته شد. در اوایل سال ۱۹۶۷ سوریه بمباران روستاهای اسرائیلی را از مواضع خود در بلندی های جولان تشدید کرد. هنگامی که نیروی هوایی اسرائیل شش فروند جنگنده میگ سوریه را به تلافی سرنگون کرد، مصر نیروهای خود را در نزدیکی مرز سینا بسیج کرد و نیروهای سازمان ملل را در آنجا اخراج کرد. در ماه مه ۱۹۶۷ مصر یک پیمان دفاعی متقابل با اردن امضا کرد.

اسرائیل به این صف بندی ظاهری اعراب برای جنگ پاسخ داد و با حمله هوایی ناگهانی، نیروی هوایی مصر را در زمین نابود کرد. پیروزی اسرائیل در زمین نیز چشمگیر بود. یگان های اسرائیلی نیروهای سوری را از بلندی های جولان عقب راندند، نوار غزه و شبه جزیره سینا را از مصر در کنترل گرفتند و نیروهای اردنی را از کرانه باختری بیرون راندند. از همه مهم تر آنکه اسرائیلی ها در جریان جنگ شش روزه به تنها کنترل کننده اورشلیم تبدیل شدند.

[v] جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳

درگیری های پراکنده ای که پس از جنگ شش روزه انجام شد، دوباره در سال ۱۹۷۳ به جنگ تمام عیار تبدیل شد. در ۶ اکتبر، روز مقدس یهودیان یوم کیپور (به این ترتیب، “جنگ یوم کیپور”)، اسرائیل توسط نیروهای مصری که در حال عبور بودند غافلگیر شدند. کانال سوئز و عبور نیروهای سوری به بلندی های جولان. ارتش های عربی نسبت به جنگ های قبلی تجاوز و توان رزمی بیشتری از خود نشان دادند و نیروهای اسرائیلی متحمل تلفات سنگین شدند. با این حال، ارتش اسرائیل بسیاری از تلفات اولیه خود را معکوس کرد و راه خود را به داخل خاک سوریه پیش برد و با عبور از کانال سوئز و استقرار نیروها در کرانه غربی آن، ارتش سوم مصر را محاصره کرد. با این حال، هیچ گاه استحکامات به ظاهر غیر قابل نفوذ در امتداد کانال سوئز را که مصر در موفقیت های اولیه خود نابود کرده بود، به دست نیاورد.

[vi] https://parsi.euronews.com/2023/06/15/most-palestinians-support-armed-struggle-against-israel

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)