۱. وقتی من و عمران راتب، خواستیم یکدیگر را ببینیم، من دلم پر میزد که کابل را ببینم؛ کابل، شهر اسرار را و بامیان زادگاه عمران، با کوه بابایش و جای خالی مجسمهی بودا را و بند امیر که عمران عکسش را برایم فرستاده بود و میگفت، آرزو میکند یک روز با من، باهم آنجا برویم؛ اما میترسید. میگفت، مهین من نمیدانم هر وقت پا از خانه بیرون میگذارم، آیا زیر کفشهایم یک بمب میترکد و مرا منفجر میکند یا نه. میگفت، اینجا جهنم است و نمیخواهم بلایی سر تو بیاید؛ و جوری این حرف را میزد که گویی افغانستان قرار است همواره درهمین وضع بماند. حالا در آستان سومین سال رفتنش، از خودم میپرسم او اگر زنده بود… بیست سال جنگ و گریز دایم، در دورانیکه افغانستان گزار بین سنت و مدرنیته را در همهی زمینهها تجربه میکرد؛ وضعیت، پا در هوای بود. بعد از شکستهای اخیر مذاکرات صلح دولت افغانستان با طالبان، طالب بیش از پیش حملات خود را افزایش داد؛ مردم، به جنگِ مداوم عادت کردهبودند. جنگ با روسها. جنگ با طالبان… این همه کشته شده و اندوه و فقط دعای بقیه و قدردانی از سربازان جانبرکف؛ و عادت به مرگهای همیشگی و بمبهایی که مدام اینجا و آنجا میترکید و… تکرار فجایعی بود که اما یک روز، میبایست تناقض درون خود را در جایی، حل کند.
در بیست سال گذشته، جمعیت ۸۰۰ هزارنفری کابل و جو و فضای زندگیِ روستائی، به سبک طالبها به یک شهر ۵-۶ میلیونی تبدیل شد؛ با دانشگاهها در فضایی مدرن… تعداد زیادی نشریات، با تفکرات گوناگون سکولاریسم و کمونیسم و غیره، آزادانه قلم میزدند. انتشارات کتاب در افغانستان، شدهبود محل چاپ کتابهای سانسور نشدهی نویسندگان ایرانی؛ فیلمها و کتابهای نویسندگان افغانی جهانی شدند. تقریبا ۵۰ درصد دانشگاهها را دختران اشغال کردند؛ پسران کتابهای فلسفی-مذهبی شرق و غرب را میبلعیدند؛ ژیژَک، دوسال پیش شگفتزده از رشد بینظیر نسل جوانِ افغانستان، آنها را در ردهای بس بالای فهم فلسفه معرفی کردهبود.
۳. دو دههی اخیر نشان داد که چگونه این دولت، تنها چیزیکه نمیفهمید، اتحاد همهی مردم بود، خارج از نژاد، مذهب، جنسیت، قبیله و غیره زیر یک پرچم؛ اینکار بهویژه در افغانستان، کار سادهای نیست؛ اما تحولاتی که در دنیا صورت گرفته و بهخصوص با انقلاب اینترنتی، انگیزهای قوی در این جهت میتواند قدمهای قابل توجه بردارد. میزان جوانان تحصیل کردهی افغان، در هرجای دنیا و میزان شرکت زنان در امور جاری مملکت و در ادبیات و هنر، در سطح کشور و بینالملل، پدیدههایی بسیار نوین هستند که میتوانند خیلی سریع کشور را رشد بدهند. بهعلاوه، توجهی به ساخت زیربنای اقتصادی کشور نبود. به قبیلهای خاص، رشد داده میشد و دولت، خود آنقدر از باورهای سنتی پاک نبود که بتواند قاطعانه با احکام ضد انسانی طالب برخورد کند؛ در نتیجه، همعدم شناخت ادارهی یک جمهوری؛ و ناگفته نماند که اسلام نمیتواند سنخیتی با جمهوریت داشته باشد؛ پس از شکست مذاکرات در قطر، طالب، حملاتش را آغاز کرد و بسیاری از ولایتها را تصاحب. نگرانیِ اوضاع اجازه نمیداد نان خوش از گلو پائین رود؛ به عکسهای مردم که نگاه میکردی، حتی در عروسیها یا جشن فارغالتحصیلی، اندوه عمیقی را میدیدی؛ شادیها بیشتر، شبیهسازی شادی بود. مردم سایههایی بودند از مرگ؛ بیشتر فتوحات طالب، در مناطق دورافتاده از شهرهای بزرگ اتفاق میافتاد؛ تا اینکه طالب، در ماه جولای گذشته به بامیان حمله میکند؛ مردم بامیان با درایت، فرماندهی طالب را به غارهایشان، پس میرانند. این حمله به بامیان، بهنظر من با این امید بود از جانبِ طالب، که با پیروزی بر این ولایت، بتواند راه را برای تسخیر شهرهای بزرگتر مانند هرات، مزارشریف، قندهار و کابل، صاف کند و مشروعیتشان حک شود؛ اما نتوانستند؛ نمیتوانستند و چه تجربهی زیبا و گویاییاست این شکست طالب از جانب بامیان؛ در اینکه، با یک فرماندار خوب که نیروهای مقاوم را بسیج توانست کرد، چگونه میتوانست شکست طالبان را در همهی افغانستان فراهم کند؛ و چقدر خوب ثابت میکند، خلاف این نظر را که «افغانستان سراسر طالب است» و بههمین دلیل، پذیرای سلطهی طالب شدهاست. طالب، پشتیبانانش و لعبت بازانِ جهانی، به این نیتجه رسیدند که کار را باید با شکل دیگری پیش برد. طالب و پشتیبان اصلیاش پاکستان، و دولتِ بیدولت غنی و آمریکا، پیمان بستند که چنین نمایشی را به ناگهان راه بیاندازند و مردم را در آچمز بگذارند. از قبل، ارتش را نیز با خود هماهنگ کردند و همهی فرمانداریها و ژاندارمریهای شهرها را که تسلیم بمانند. تمام سفارتهای خارجی در مدت چند روز، همه رفتند. و آمریکا، بلافاصله شروع به تخلیه کرد؛ درست زمانیکه طالبها، در شهر جولان میدادند. همهی اینها همزمان صورت گرفت و مردم را مات متحیر برجا گذاشت. هیچ اطلاعیهای در هیچ رسانهای از جانب دولت، مردم را کمترین قابلیتی نشناخت که تصمیم غریبهها را برای دارندگان اصلی این سرزمین مطلع سازد. بریدند و دوختند و پوشیدند. و چه شتابی برای بیرون رفت. آیا این همان مردمانیاند که گفته میشود طالب را میخواهند؟ و آیا رفتن در این شرایط درست است یا باید ماند و تا طالب خود را جمع و جور نکرده بساطش را چید؟
۴. مردم مستأصل آویزان به بالهای هواپیمای آمریکایی، نافهمی عدهای را برانگیخت و آنها را «احمق» خواندند. اما فقط آنان که در خون و آتش زیسته بودند میفهمیدند، این کنشهای هیستریک و جنونآمیز را. برخی، مردم مات و مبهوت و رنجورِ ستم خونریزیهای پیدرپی را متهم کردند که چرا مقاومت نمیکنند؛ مذهبباوریشان را به طالبخواهی تفسیر کردند؛ آنگونه که گویا محقاند در این وضعیت رها شوند. برخی کور شدند و ندیدند و نپرسیدند طالب را چه کسانی بهوجود آوردند؟ آمریکا چرا آمد و چرا رفت؟ و چرا در همهی کشورهایی که آمریکا حضور داشته، یا دخالت کرده، کشور رو به افت رفتهاست؟ تنها سود قابل توجهی که از این دخالتها در عصر تکنولوژی-ایدئولوژیکِ الگوریتمیک میتوان یاد کرد، حاصلِ تعداد زیادی جوانانِ تحصیل کرده است که به نظر من، امیدهای کشور هستند و مدرنیتهای که میتواند گذار از سنت را تسریع کند. و اما، حس قویِ من، آن جوشش و غلیانی است که در رودخانهی پرخروش پنجشیر (به گفتهی افغانها دریای پنجشیر)، در قلب و روح اغلب افغانها.
همین چند روز پیش، «اندرآب» نیز هجوم طالبان را دفع کرد و شنیدم که در «جلالآباد» نیز دفع شدند. مردم به نیروهای مقاومت در پنجشیر تحت فرماندهی احمد مسعود، پسر شاه مسعود، میپیوندند. تعداد زیادی هواپیما از طریق خلبانان به خارج از کشور برده شده که میگویند نیروی مقاومت، آنها را در دست خواهد گرفت. بیشک، این نیروی مقاومت مردمی، خطر بزرگی هم برای پاکستان و هم برای طالب است. طالبان تاکنون، جرأت نکردهاند به آن درهی مقاومت پنجشیر نزدیک شوند. و اگر جنگ در گیرد طالب، ناکام خواهد ماند و مبارزه به تمام کشور کشیده میشود.
اکنون افغانستان، طعمهی همهی کشورهای بزرگ جهان است. طالبان، هنوز منسجم نیست. لَنگِ خلبان و سرمایه است. ادارهی یک کشور مدرن را نمیشناسد. ایناست که همهی کشورها، زوم کردهاند ببینند چگونه میتوانند از این موقعیت جدید سود ببرند؛ طالبان را به سوی خود جلب کنند تا منافعشان را در این کشور حاصلخیز با زمینهای کشاورزی تمیزِ شیمیایی نشده و معادن غنی تأمین نمایند. حتی ترکیه آماده است که فرودگاه کابل را در دست گیرد… و مردم افغانستان، اما با وجود شیران کشورش، باوجود نفرت همگانیکه وجود دارد برعلیه طالب، علیرغم باورهای مذهبی رادیکالِ هنوز در برخی مناطق، میتوانند تمام این صیادان تاریخ را دفع کنند، در پشتیبانی از احمد مسعود و با اتحاد.
احمد مسعود، قصد دارد با گفتوگو، طالبان را مجبور به حفظ دستاوردهای ۲۰ سال اخیر کند. من معتقدم، حتی اگر به مصالحههایی هم برسند، سخت بتوان باور کرد که طالب وحشی، اهلی شود؛ امید که چنین شود؛ امید که شرایط نوین، واپسگرایان را بهخود آورد. اگر از این ممکنها جهت تحقق ایجاد کشوری در صلح و آرامش در شرایطی که طالب، پاهایش سفت نیست استفاده نشود، میبایست منتظر پیآمدهای سنگینی، نه فقط در افغانستان، بلکه در کل منطقه باشیم و همچنین در دنیا؛ فاکتورهای زیادی دخیلاند که این مقطع بزرگ تاریخ رقم زدهشود.
کاوه آهنگر، در یکی از پستهای اخیرش خاطرهای از مقاومت اول درهی پنجشیر توسط شاه مسعود مینویسد؛ خاطرهای که بسیار خواندنی است:
«در اولین سال مقاومت اول، من در جمع افراد فرمانده نامدار جهاد افغانستان، قوماندان صاحب محمدعظیم قیام شامل بودم. پنجشیر محاصره بود، نیروهای دشمن در دهانۀ دره حضور داشتند، سنگر ما بالای کوهی بود به نام کوه پایمزار که درست بالای بازار گلبهار قرار دارد. پس از چندین روز نبرد که مجاهدین آبدره در آن نبردها خیلی شجاعت و فداکاری از خود نشان دادند، طالبان با دادن تلفات زیاد مجبور به عقبنشینی شدند. روز عقبنشینی آنها از گلبهار، مصادف بود با قیام عمومی مردم در ولایات پروان و کاپیسا. ما به بازار گلبهار پایان شدیم؛ حین خرید سگرت از یکی از دکانها، پیرمرد فروشنده روایت جالبی از ملاقات خود با فرمانده طالبان برای ما حکایت کرد.
او حکایت کرد که چند روز قبل، فرمانده عمومی نیروهای طالبان، ملابهشتی که از جمله بنیانگذاران گروه طالبان بود و مسئولیت حمله بر پنجشیر را داشت، به دکان این پیرمرد سر میزند و از او در مورد پنجشیر سوال میکند. میپرسد که پنجشیر چگونه جایی است؟
پیرمرد با زیرکی و زرنگی، پاسخی خیلی سنجیده شده به ملا بهشتی میدهد. پیرمرد میگوید: «من حدود سی سال میشود که اینجا دکانداری میکنم و هیچگاه داخل پنجشیر نرفتهام، اما در زمان روسها میدیدم که کاروانهای نظامیشان که شامل صدها تانک و موترهای زرهی و هزاران عسکر روس میشد، از همین راه، از همین راهی که حالا شما میروید، داخل پنجشیر میشدند اما هرگز دوباره برنمیگشتند.»
پیرمرد سپس اضافه میکند: «شاید دره پنجشیر راه خروجی دارد که وقتی این همه وسایط نظامی داخل دره میشدند، از آن راه خروجی از دره بیرون میرفتند و ما رفتنشان را میدیدیم اما برگشتنشان را نه.»
پیرمرد گفت: «وقتی ملابهشتی این سخنان را شنید، نگاه درازی به داخل دره پنجشیر انداخت، چشمانش راه کشید و در فکر عمیقی فرو رفت.»
دو روز بعد ملابهشتی، همراه با سگش در راه تنگ به وسیله مجاهدین و مقاومتگران قهرمان دره کشته شد، جسد خودش و سگش، تا یک ماه در زیر سرک افتاده بود، تا اینکه آن را به صلیب سرخ تحویل دادند.
و معشوق رحیم، قطعهای دارد درباب «کابل ۲۰ سال پیش و حالا»؛ میگوید: «چلیها اگر تغییر هم نکرده باشند ناگزیرند خود را تغییر بدهند». آنها اکنون در معرض دید جهانیان قرار دارند. «اگر بازهم سرتنبهگی و وحشیگری را پیشه کنند دیر یا زود به همان سرنوشتی دچار خواهند شد که در سال دوهزارویک گرفتار شدند.»
نظرات
در فیس بوک خانم مهین میلانی بدرستی گلایه بجائی از دستکاری نوشته های ایشان بعنوان ویرایش کرده بود .
براستی مطلب به این خوبی را به چه سرنوشت اندوه باری دچارکردید .
من خودم برای درج گزیده ای از آن در صفحه فیس بوک خودم مجبور به بازنویسی مکرر در مکرر آن شدم !!
پنجشنبه, ۱۱ام شهریور, ۱۴۰۰