شیرین علم هولی (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ – اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بی‌سواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلم‌ستیزی مردم کردستان آشنا بود.

خلیل بهرامیان، وکیل شیرین علم‌هولی دربارهٔ او گفته‌است:
من تنها توانستم دو مرتبه شیرین را ببینم. این دختر زمان دستگیری سواد نداشت و تنها کردی حرف می‌زد. به من گفت در زندان تا کلاس پنجم درس خوانده و فارسی را هم یاد گرفته‌ است. قول داد تا دانشگاه به درس ادامه دهد. می‌خواست رشته حقوق بخواند.
آخرین نامه شیرین علم هولی پیش از اعدام به نقل کانال ندای زنان ایران:

دوران زندانم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله های زندان اوین، که دو سال از آن دوران را  بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود حکمی مبنی بر قرار بازداشت گذراندم. در این مدت روزهای تلخی را پشت سر گذاشتم و بعد از آن هم دوران بازجویهای بند ۲۰۹  شروع شد؛ بقیه مدت زندان را در بند عمومی گذراندم. به درخواستهای مکرر من برای تعیین تکلیف پاسخ نمی دهند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام برایم صادر شد.

زبانم کردی است، زبانی که از طریق آن بزرگ شدم و پلِ پیوندی‌ست برای من. اجازه ندارم با آن زبان صحبت کنم، آن را بخوانم، بنویسم و یا با آن تحصیل کنم، کرد بودنم را انکار نمی‌کنم چون انگار خودم را انکار کرده‌ام. در آن زمان که من را بازجویی می‌کردید، زبان فارسی نمی‌دانستم، اما شما با زبان خود بازجویی و محکمه ام کردید و برایم حکم صادر کردید؛ در حالی که درست نمی فهمیدم در اطرافم چه می گذرد و  نمی توانستم از خود دفاع کنم.

شکنجه هایی که علیه من به کار گرفتید، کابوس شبهایم شده. ضربه هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شد، باعث آسیب دیدگی در این ناحیه شده است. بعضی از روزها سردردهایم آنقدر شدید می شود، که دیگر نمی دانم در اطرافم چه می گذرد، در نهایت از شدت درد، بینی ام شروع به خونریزی می کند، ضعف بینایی چشمم هم موضوعی دیگر است و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده اند.

دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود. من نمی دانم این همکاری چه معنایی دارد، وقتی من حرفی بیش از این برای گفتن ندارم. آنها از من خواستند تا آنچه را که می گویند تکرار کنم و من چنین نکردم، بازجو گفت: ما پارسال می خواستیم آزادت کنیم، اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند وضعیتت به اینجا کشیده شد، او اعتراف کرد که من گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز.

۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)