ترکیب شرکت کنندگان کنفرانس اتحاد اولیه در واشینگتن و ترکیب دعوت شدگان ایرانی به کنفرانس مونیخ درستی این نظر مارکس را تایید می کنند که زندگی و تاریخ مرتب راههای نو یا بینابینی و یا گاه نیم بند بنا به شرایط برای رسیدن به خواست خویش و روح زمانه می یابد و منتظر راه نهایی و قوی نمی ماند. اینکه به قول مارکس «موش نقب زن تاریخ تا به سنگی برمی خورد، جای دیگر را سوراخ می کند.» و تحول در مسیر باید مرتب رشد بکند و تغییر ساختاری یا مدرن بکند. حالا نیز چون احزاب مدرن ایرانی و وحدت در کثرت مدرن شکل نگرفته است و هنوز نسل رنسانس به قدرت اصلی این زبان و فرهنگ تبدیل نشده است و همزمان دیکتاتوری بشدت شکست خورده است و ذایقه ی عمومی بدنبال شور زندگی و دموکراسی است، آنگاه الترناتیوی لازم است که بناچار بینابینی و نیم بند است، مثل عکس ذیل است.

داریوش برادری

وظیفه ی ما نسل رنسانس که قادر است ساختارها را ببیند و از موضع اینده به حال بنگرد، اما این است که حال این وضعیت و این اتحاد را به سان یک «مرحله ی موقتی و الترناتیو اولیه دوران گذار» ببیند و بگوید پس همگی بگویید که «خواهان دموکراسی و سکولاریسم بسان ملتی واحد و رنگارنگ در چهارچوب مرزهای ایران کنونی هستید و از مسیر چالش مدنی و خشونت پرهیز بدنبال تغییر هستید.» تا بعد بتوان انگاه از هر کدامشان سوال درست و جمعی کرد و نشان داد که چرا شترسواری دولا دولا نمی شود. یا چرا تحول مدنی با اتش طلبی و دفاع از حمله نظامی به ایران نمی خورد. یا از عناصر دیگر شرکت کننده در این اتحاد اولیه چون آقای مهتدی از حزب دموکرات کردستان سوال کرد که ایا به اجماع جمعی تحول مدرن ایران در چهارچوب مرزهای ایران کنونی باور دارد یا ندارد.

شیوه ایی که به معنای این است که از خودمان نیز حق دفاع در برابر خشونت حکومتی بدهیم اما جنگ طلب نباشیم، خواهان تجزیه طلبی به شکل مسلحانه نباشیم و یا طرفدار حمله ی نظامی به ایران نباشیم، بلکه بپذیریم که اول باید با هم این ایران مدرن و رنگارنگ را بیافرینیم تا سپس در چهارچوب قانون مدرن در مورد هر موضوعی بحث و جدل جمعی و مدنی بکنیم. یا مثل مسیح طرفدار تحریم صد در صد نباشیم که تیشه به ریشه ی مردم ایران و تحول مدرنش می زند، بلکه تحریم هدفمند بخواهیم و از همه مهمتر به رشد این ذایقه و جنبش مدنی رنگارنگ حول شعار «زن/زندگی/آزادی» و با شعار سیاسی نوین «دموکراسی و سکولاریسم برای ایران» کمک بکنیم. بویژه وقتی که او در خیابانهای نیویورک به اسم «کمپین شرمندگی»، گشت ارشاد می شود و امر به معروف و نهی از منکر با کمک شعبان بی مخهای جدید چون سام رجبی راه می اندازد. چون اینها با رهبری مدرن نمی خورد، مگر نه! یا چرا الترناتیوسازی مدرن با «وکالت دهی سنتی» و با لبیک دادن رضا پهلوی نمی خورد. مگر نه؟ چرا نمونه ایی از اینگونه اعمال در انقلابات مخملی و یا جنبشهای مدنی و موفق چون افریقای جنوبی، لهستان، چکوسلواکی سابق و هندوستان و غیره دیده نمی شود و انجا ما با حضور احزاب و سندیکاها حول رهبرانی چون نلسون ماندلا، لخ والسا، واتسلاو پاول و گاندی روبرو هستیم و کسی سرنوشتش را به دست رهبری حتی به شکل موقتی نمی دهد. چون رابطه ی مدرن رابطه ی مرید/مرادی و یا اعتماد صدرصد به دیگری نیست بلکه رابطه ی پارادوکس همراه با اعتماد و انتقاد، اتحاد و مرزبندی و انتقاد است.

یعنی وظیفه ی ما نیروهای باهوشتر و مدرنتر این است که به این اتحاد نیم بند و با چهره هایی که هر کدامشان در کنار نکات خوبشان مشکلات مهمی نیز دارند، که وادارشان بکنیم با حرکت در این چهارچوب راه را برای تغییرات مهم و بعدی بوجود بیاورند و انگاه که الترناتیو قویتر و «لویاتان نو و رند» وارد صحنه می شود. این شیوه ی رند و خندان «روح زمانه» است. این کلک رندانه ی ساحت نمادین است. این شیوه ی عمل «دیسکورس روانکاوی» است.

تا این فیگورها نیز در این ساختار و اجماع جمعی هرچه بیشتر مدرن بشوند و رضا پهلوی شاهی بشود که به شاه بودن بخندد و مسیح به معصوم و مسیح بودن هیستریکش بخندد و حامد از اسماعیلیه بودن دست بردارد و ان هنرپیشه و فعال مدنی بعدی یعنی خانم نازنین بنیادی که چیزی ازش نمی دانم از ژستش کمی بیرون بیاید و خندیدن به خویش را نیز یاد بگیرد. اینکه یاد بگیرند که هر نقشی یک نقش نمادین و موقتی و با مرز است و به این خاطر بقول لکان «تفاوت ناپلئون با دیوانه ایی که خودش را ناپلئون می پندارد این است که ناپلئون هیچوقت خودش را با خودش عوضی نمی گیرد.». اینکه می داند نقش ناپلئون بودن یا شاه بودن یک نقش موقتی است و نه اینکه واقعا شاه یا شاه شاهان و مسیح مُنجی و با جیغ های بنفش هیستریک و حامد همیشه تراژیک و گریان باشد.

وظیفه ی ما نسل رنسانس و مهاجران چندفرهنگی که به این مباحث و صحنه ی مدرن اشناییم و در آن می زییم، این است که با رندی در صحنه و بر سطح رخداد این «تکه ی مهم و ساختاری» را به صحنه اضافه بکنیم و بگوییم پس حال که رهبر می شوید، مثل رهبر مدرن عمل بکنید. چون شترسواری دولا دولا نمی شود. به نقش تان درست تن بدهید. چون ما می دانیم که نقش رهبر مدرن چیست و راه تحول مدرن چگونه است و سیاستمداری مدرن. این باید شمشیر داموکلس جمعی و رندانه بالای سر این اتحاد نو باشد تا بتواند به کار خویش عمل بکند و راه را برای اتحادهای بعدی باز بکند و بعدا کنار برود یا جلوتر بیایند و مدرنتر بشوند. تا وحدت در کثرت مدرن ایرانی و «لویاتان مدرن و رند» ایرانی شکل بگیرد و کارش را به پایان برساند. زیرا آنکه با تحول مدنی و ساختاری اشنایی قوی داشته باشد و در جامعه ی مدرن چنان زیسته باشد که ذایقه اش مدرن و نو و همزمان متفاوت بسان یک مهاجر دو یا چندفرهنگی و بسان یک ایرانی/اروپایی جدید شده باشد، می داند که اولا هدف مدرن و دموکراتیک ابزار مدرن و دموکراتیک برای رسیدن به تحول دموکراتیک خویش می خواهد و از طرف دیگر می داند که موضوع همیشه یک تحول ساختاری و تولید یک دیسکورس مدرن همراه با ذایقه ی مدرن جمعی و بسان وحدت در کثرتی نو و همراه با قانون اساسی مدرن و با دموکراسی پارلمانی و جدایی دین و ایدئولوژی از دولت و حکومت و با تحقق حقوق شهروندی است. همانطور که هویت مدرن فردی و جمعی بدون یک نوزایی فرهنگی و رو به جلو ممکن نیست و تو نمی توانی مدرن بشوی، بی انکه همزمان درک و لمست از زمان و مکان و نوع ارتباطت با هستی و دیگری را تغییر بدهی و قادر به ارتباط پارادوکسیکال همراه با علاقه و انتقاد، رواداری و انتقاد متقابل و چالش متقابل باشی. تا نتوانی از زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و خیر/شری بگذری و هرچه بیشتر دنیوی و رنگارنگ بچشی و ببینی و گفتگو بکنی. همانطور که تحقق گفتمان مدرن به معنای تحقق سه ضلع همپیوند «دولت مدرن/ملت مدرن/ فرد مدرن» و در چهارچوب قانون مدرن و شهروندی است و با قبول اینکه هر قانون و مفهوم مدرن و هر حالت انسانی همیشه قادر به تحول بنا به شرایط است و هیچ چیز مطلق و نهایی نیست. (در این باب و برای دیدن یک نگاه ساختاری و متفاوت از نسل رنسانس به این اثر قدیمی من به نام «سیستمی نو، قدرتی نو برای آفرینش رنسانس ایرانیان» مراجعه بکنید و بینید که چگونه با خودش تغییری همپیوند در همه مباحث فردی و جمعی و در نوع ادراک حسی بوجود می اورد. زیرا در جهان سنتی نگاه و ذایقه فردی و جمعی عمدتا سیاه/سفیدی و افراطی/تفریطی است و در جهان مدرن هرچه بیشتر قادر به تولید فاصله گیری و سه گانه یا نمادین می شود و با قدرتها و ضعفهای خویش.)

همانطور که منی که نخستزادی از نسل رنسانس هستم و می توانم از اینده به حال بنگرم، می دانم که در این حرکت نیم بند نیز رندی زندگی و روح زمانه نهفته است که می گوید فعلا کفش کهنه در بیابان نعمت است ولی فقط برای اینکه بعدا این کفش کهنه نیز پای عمومی را درد بیاورد و بیشتر بخواهند. چون وقتی راه باز شد، راهها باز می شوند. چون زندگی و تحول و لذت همیشه اکسسیو و فزون خواه هستند. همانطور که برای من و امثال من در واقع انقلاب مدنی ایران و شکست دیکتاتوری عملا رخ داده است و امثال من عملا می توانند بگویند که ما کارمان را انجام دادیم، با مبارزه و جستجو و اثارمان راه را باز کردیم و حال وقتش است بدنبال ماجراجوییهای نو بگردیم و بقیه کار را به عهده ی دیگران بگذاریم. چون ازین ببعد تنها چیزی که سوال برانگیز است، فقط این است که ایا این مردم و ملت می تواند اتحاد قوی و رنگارنگ و با شیوه ی مدنی رادیکال و رند بوجود بیاورند تا تحول و رنسانسش نیم بند و نصفه نیمه نشود. یا اینکه مثل همیشه این ملت و اپوزیسیونش کارهایش را نصفه تمام می کند. چون هر کاری می کند همیشه نصفه و نیمه است، حتی وقتی سکته می کند و یا حتی وقتی چنین رهبری را فعلا انتخاب می کند.

زیرا خودمانیم، مسیح هم شد رهبر و یا حامد و رضا پهلوی و ان نازنین بنیادی که مطمئنا یک هنرپیشه خوب و خوشگل یا یک فعال مدنی است، اما راهش و قدرتش چه ربطی به سیاست ورزی مدرن و رهبری تحول مدنی دارد.

بویژه وقتی مثل رضا پهلوی و مسیح علینژاد به کنفرانس مونیخ دعوت می شوی و وسط سیاستمدراران ورزیده اروپا و امریکا و جهان قرار می گیری، آنگاه باید سیاست ورزی بلد باشی تا مثل تا حالا مُهره ی شطرنج بازی دیگران نباشی. چون کنفرانس مونیخ با این کار می خواهد به جمهوری اسلامی اتمام حجتی بدهد که باید تغییر بکنی و با ما کنار بیایی وگرنه به عوض شدنت کمک می کنیم، نه انکه حتما بخواهد بگوید که برای انها جمهوری اسلامی کامل تمام شده است. زیرا اگر امریکا و اسراییل واقعا می خواستند الان جمهوری اسلامی را ساقط بکنند، خیلی بیشتر مایه می گذاشتند و همین نیم بند بودن تلاشهای انها باید به شما کمی یاد بدهد که چرا هنوز برای منافع انها لازم نیست که جمهوری اسلامی کامل برود و فقط می خواهند هرچه بیشتر تضعیفش بکنند تا بهتر از او امتیاز بگیرند. جدا از اینکه آنها بر خطر اتحاد چین/روسیه/ ایران واقف هستند و نمی خواهند این وضعیت دوقطبی بوجود بیاید.

بنابراین اینجا باید سیاستمدارانی ورزیده داشته باشی که اینها را خوب بدانند و بعد بتوانند از این دعوت و امکانات برای تولید الترناتیو قوی و بالابردن باور جمعی و مردم ایران به وجود یک الترناتیو مدرن بجای جمهوری اسلامی استفاده بکنند. زیرا مردم ایران الان فقط تعلل می کنند چون می بینند که الترناتیو قوی در داخل و خارج وجود ندارد وگرنه اکثریت قریب به اتفاقشان می خواهند حکومت عوض بشود و دموکراسی بیاید. آنها بحق نمی خواهند بعد از اینهمه زجر به سرنوشت کشورهایی چون عراق و سوریه و افغانستان مبتلا بشوند. در این تعلل عقلانیتی مهم نهفته است.

یا اگر این الترناتیو واقعا نو و قوی باشد، باید پس از این دیدار و کنفرانس از همه شخصیتهای سیاسی و مدنی مهم در داخل و خارج از نسرین ستوده و نرگس محمدی گرفته تا میرحسین موسوی و از نماینده های احزاب و سازمانهای جمهوری خواه و ملیون و مشروطه خواه، چپ یا سوسیالیست و سوسیال دموکرات و احزاب اقوام ایرانی تا سندیکاهای مهم در داخل وخارج از کشور بخواهند که با هم به اولین قانون اساسی مدرن برای دوران گذار به شکل اون لاین رای بدهند و اینگونه چیزی را تصویب بکنند که بعد قرار است بیاید و حاکم بشود. تا این موضوع به زیرمتن مشترک ما و به نقطه ی اجماع جمعی تبدیل بشود که ما همگی ساختار مدرن و شهروندی و با دموکراسی و سکولاریسم و در چهارچوب مرزهای ایران کنونی و بسان ملت و کشوری واحد و رنگارنگ می خواهیم و به این خاطر دیکتاتوری باید برود. اینکه یک قانون اساسی مدرن و بر اساس حقوق شهروندی و حقوق بشر می خواهیم که ساختار اصلیش جهانشمول است و راحت می توان آن را نوشت، جزییاتش بنا به شرایط فرهنگی بعدا می تواند تکمیل بشود. تا مردم حس و لمس بکنند که واقعا تغییر جدی در راه است، وحدت در کثرتی قوی وجود دارد. تا سد کنونی بشکند و تظاهرات و اعتصابات جدید و گسترده ایی شکل بگیرد.

این شیوه ی تولید مدرن «لویاتان رند ایرانی» و رنسانس ایرانی و وحدت در کثرت درونی/برونی و ارگانیک و ساختاری ایرانی است و این چیزی است که روح زمانه و ضرورت تحول ما می خواهد. ولی چون شرایط فعلا کامل اماده نیست و تحول سکون ندارد و در خلاء رخ نمی دهد، پس روح زمانه با رندی از راههای بینابینی مثل این الترناتیو نیم بند استفاده می کند. از طرف دیگر به ما با نشان دادن جوانب مضحک و یا خطرناک انها توسط نسل رنسانس و متونی اینگونه نشان می دهد که چرا باید جلوتر برویم و بهای تحول مدرن را بپردازیم. اگر نمی خواهیم که دوباره ی سکته ی ناقص بکنیم یا لذت نیم بند ببریم. زیرا هر چیزی بهایی دارد و انکه بخواهد از ترس درد تحول و یا بخاطر کین توزی سنتی هدف مدرنش را با وسایل سنتی و سیاه/سفیدی انجام بدهد، اخر بناچار چیزی سنتی و دوری باطل بوجود می اورد و شیرش مثل حکایت مولانا شیری بی یال و دم و مضحک و هولناک می شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)