۱. درباره‌ی زمینه‌ها و دلالت‌های دوام خیزش

خیزش ژینا از اعتراضات مستمر خیابانی به جنگی فرسایشی و پراکنده میان دولت و مردمان ستمدیده بدل شده استمخالفان از هر فرصت و مناسبتی برای بیان اعتراضات‌شان استفاده می‌کنند

وفاداری به این خیزشْ دیگر تنها از خاستگاه‌های مادی برآمدن خیزش تغذیه نمی‌کند، بلکه به یک اصل اخلاقی فراگیر و بدیهی تبدیل شده؛ اصلی که لزوما از پرنسیپ‌های سیاسیِ افراد نشأت نمی‌گیردحتی از میان آن «قشر خاکستریِ» منفعل و/یا مردد و محتاط هم، با گذر روزها و رویدادها شمار هرچه‌ بیشتری با حقانیت این خیزش همدلی نشان می‌دهند و از تابوهای مزمن و احتیاط‌های سابق‌شان فاصله می‌گیرندچون خیزشی که برای تغییر واقعیت سترون برپا گردید، خود به چنان واقعیت زنده‌ای بدل شده که «نظم عادیِِ» امور را بر هم زده است و همگان را به موضع‌گیریِ له یا علیه وامی‌دارد

در خیزش‌های توده‌ای قبلی (از دی ۹۶ بدین‌سوسرکوب دولتی وحشیانه‌‌ی معترضان، یا به‌قول آن لمپنسردار: «سرکوب گازانبری»، (بخوانید چندصد قتل ضربتیِ هدفمند طی چند روز)، موجی از سرخوردگی‌های اجتماعی و سکون و رخوت سیاسی را ایجاد می‌کرددرنتیجه، حاکمان تا خیزش بعدی فرصت تنفس داشتند تا قوای سرکوب خود را تجدید و تقویت کننداما خیزش ژینا – به‌رغم توسل دولت به راهکار یادشده – گسستی در این روند چندین‌ساله ایجاد کرد؛ گویی، به تعبیر هگل، تغییر کمیت (تعدد خیزش‌های متوالی) سرانجام به تغییر کیفیت منجر شده است

به‌میانجی دلاوری‌های معترضان در خیزش ژینا، بازگشت به گذشته و نرمالیزه‌سازی وضعیت برای رژیم اسلامی ناممکن شده استتداوم اعتراضات به‌واقع بازتاب همین موقعیت در باور عمومی‌ست که معنای ضمنی آن چنین است: «به گذشته بازنمی‌گردیم»معترضان و مخالفان آشکارا خواهان گسست از جمهوری اسلامی هستند و اکثریت خاموش و منفعل هم می‌دانند که تغییر بزرگی در راه است.

اگر تا اینجا مهم‌ترین مشخصه‌ی قیام ژینا، دوام و تداوم آن بوده،‌ چنین دستاورد بزرگی به‌ویژه از آن رو ممکن گردید که قیام ژینا بر شانه‌های خیزش‌های قبلی (و دلیری‌ها و فداکاری‌های فاعلین آنهاایستاده است و از آنجا قادر شد افق امکان وسیع‌تری را برای خویش بگشایددر عبارت «دستاورد بزرگ» هیچ اغراق رتوریکی وجود ندارد، اگر درنظر بگیریم که دولت اسلامی ایران دست‌کم طی دو دهه‌ی اخیر سرمایه‌گذاری‌های هنگفتی برای تجهیز و تقویت ماشین سرکوب و زیرساخت‌های کنترلیامنیتی‌اش انجام داده است (با پول نفت و با حمایت قدرت‌های جهانی). 

از سوی دیگر، تداوم خیزش ضرورتی‌ست برآمده از تعمیق و تشدید بحران‌‌هایی که نفْس زیستن (بقای زیستیِ محضرا برای بخش‌های هرچه بزرگ‌تری از جامعه مصیبت‌بار (اگر نگوییم ناممکنساخته‌اند؛ همان توده‌هایی که همه‌ی ترس‌های موجه، دیگر جلودارشان نیست؛ چون جز زنجیرهای‌شان چیزی برای ازدست‌دادن برای‌شان باقی نگذاشته‌اند.

۲درباره‌ی امکانات برآمده از تداوم خیزش

بی‌گمان فرارسیدن صدروزگی خیزش ژینا را باید جشن گرفتمردمانی که از سوی حاکمان ستمگر «هیچ» تلقی می‌شدند، به بزرگ‌ترین تهدید برای حیات حاکمان بدل شده‌اند و مهم‌تر آنکه، با هر گام از ایستادگی جمعی‌شان، به قدرت دگرگون‌ساز خویش باور بیشتری یافتندآن‌ها اکنون به چیزی کمتر از «همه‌چیز» قانع نیستندو همین است که تمامی معادلات گذشته را بر هم زده است. این گزاره را خصوصا باید برای کسانی تکرار کرد که کاهش اعتراضات منظم خیابانی را به‌معنای افول خیزش تلقی می‌کنند (خواه با شعف و خواه با دردمندی)، و خواسته یا ناخواسته آروزی دولت برای بازگشت به «نظم عادی امور» را تکثیر و تقویت می‌کننداما تداوم خیزش چگونه پتانسیل‌های آن را افزایش می‌دهد؟ 

تبدیل یک خیزش توده‌ای از شکل شورشی خودجوش و شورمندانه و میلیتانت به فرآیندی که هرچه بیشتر به‌ چشم‌اندازی انقلابی راه می‌برد، امکانات رشد و غنای درونی آن را فراهم می‌سازدکما اینکه دوام خیزش ژینا نیز تنها به‌میانجی زایش و پویش دیالکتیکیِ و تکثیر همین امکانات درونی میسر شده استمی‌توان دستاوردهای تاکنونی قیام ژینا را به‌طور مشخص برشمرد۱اما تأکید این یادداشت کوتاه بر وجه کلی این دستاوردها یا بستر مادی خلق آنهاست؛ و آن اینکه مبارزات جمعی ستمدیدگان برای بهروزی اجتماعی اگر منقطع نشود (به‌عوامل این انقطاع بازمی‌گردیم)، قادر است یک پروسه‌ی فشرده‌ی رشد سیاسی را برای آنان مهیا سازد؛ آموزش سیاسی در ابعادی میلیونی که به‌میانجی عزم و شور مشترک و در پروسه‌ی عمل جمعی رخ می‌دهددر اینجا از همان اکثریتی سخن می‌گوییم که معمولاً تحت عناوینی مثل «مردم عادی» یا «توده‌ی بی‌شکل مردم» یا حتی «عوام» بر ناآگاهی سیاسی آنان تأکید می‌شود

بارها شنیده‌ایم که خیزش ژینا برای پیروزی نهایی، فاکتورهای ایکس یا ایگرگ را کم دارد؛ مثلاً فقدان درک روشن و ایجابیِ اکثریت جامعه از بدیل سیاسی نظام ستمگر/مسلط؛ یا فقدان اعتصابات گسترده‌ی کارگری و/یا اعتصاب عمومیافعال به‌کارگرفته‌شده در این توصیفات اکثراً بر بایدها و الزامات تأکید دارندحال آنکه کمتر به این موضوع پرداخته می‌شود که چه عواملی مانع تحقق‌یابی این الزامات هستندآیا به‌راستی زندگی در سایه‌ی مستمر خفقان و سرکوب سیاسی، درکنار فشار خُردکننده‌ی تأمین بقای روزمره (سرکوب اقتصادیجایی برای تعمیق آگاهی سیاسی و تمرین کارجمعی و سازمان‌یافته باقی می‌گذارد؟ برای مثال، جنبش کارگری که در بطن همین شرایط، فشارهای مضاعفی را تجربه کرده و حیاتی کمابیش زیرزمینی و لاجرم سازمان‌هایی محدود و شکننده داشته چگونه قادر است در فرصتی کوتاه از همه‌ی موانع یادشده گذر کند و توان بالقوه‌اش را بالفعل سازد؟ خصوصا که شمار زیادی از فعالان و چهره‌های سازمان‌دهنده‌اش (در امتداد سیاست پیش‌گیرانه‌ی دستگاه امنیتی رژیمهمچنان در زندان‌‌ها به سر می‌برندهمین وضعیت، کمابیش در مورد سایر جنبش‌های اجتماعی هم صادق است

این فقدان‌ها قطعاً کاستی‌ها و کُندی‌هایی را بر روند خیزش تحمیل کرده‌اند و می‌کنند۲اما تداوم جنبش علی‌الاصول قادر است دانش و تجربه‌ی سیاسی را در میان ستمدیدگان معترض تکثیر و دسترس‌پذیر سازد (گیریم نه‌ به‌طور خودبه‌خودی و نه تحت هر شرایطی)؛ طوری که نگرش انتقادی و دانش سیاسی ژرفا بیابد و رهبران/سازمان‌دهندگان جدیدی در دامن خیزش پرورش یابنداما با فرض اینکه عوامل لازم برای رشد درونی خیزش مهیا گردند، این زایش به‌راستی چگونه رخ می‌دهد؟ فرآیندی که از آن سخن می‌گوییم فرآیند تحقق پتانسیل‌های سوژگی و تکثیر سوژه‌ی رزمنده و انقلابی‌ستمساله، دیالکتیکِ بین فرد معترض و پویشِ تاریخیِ خیزش است؛ اینکه چگونه خیزشْ محمل و تکانه‌ای می‌شود برای تعییر افکار و عادت‌واره‌های ذهنی و رفتاری ستمدیدگان و روابط میان آناندر ساده‌ترین سطح، خیزش بحث‌های انتقادی میان افراد جامعه حول امر اجتماعی را به‌شدت دامن می‌زندحال آنکه آن‌ها پیش‌تر نسبت به یکدیگر و نسبت به مساله‌ی سرنوشت جمعیْ بیگانه بودنداین‌دست مواجهاتْ – در بستر زنده‌ی رویدادهای خیزش – محملی می‌شوند برای تامل‌گری، بازنگری، نقد و خودانتقادی؛ همچنان که به برافتادن فاصله‌های تحمیلی پیشین میان ستمدیدگان و شکل‌گیری حس جدیدی از هم‌سرنوشتی و همبستگی می‌انجامند و زمینه‌های ذهنی و مادی سازمان‌یابی را مهیا می سازند

پتانسیل انسانی‌ای که در این فرآیندِ آموزش و شورمندی جمعی خلق می‌شوند، به‌ضرورتْ با نیازهای روزمره‌ی خیزش و با بن‌بست‌ها و ناکامی‌های آن در تماس قرار می‌گیرند؛ و خصوصا با برتری خُردکننده‌ی قوای دشمن به‌مثابه‌ی بزرگ‌ترین مانع تحقق اهداف خیزش (دگرگونی اجتماعیمواجه می‌شوندآنگاه تجارب تاریخی دور و نزدیک و درس‌های مبارزاتی پیشینیان و جهانیان فراخوانده می‌شونددر اینجا خِرد جمعی و ابتکارات و خلاقیت‌های ستمدیدگان به تکاپو می‌افتند تا امر غیرممکن را ممکن سازندسوژه‌ی انقلابی در چنین فرآیندی پرورش و تکثیر می‌یابد۳

ستمدیدگانِ معترض به‌واسطه‌ی ضرورت‌های پراتیکی مبارزه درمی‌یابند که به دانش و روایت‌هایی از آن خود (دانش رهایی‌بخشنیاز دارند که ماهیتاً متعارض با دانش رسمی و روایت‌های نخبگان و حاکمان هستنداز این منظر، مهم‌ترین پهنه‌ی امکانی که دوام خیزش برای ستمدیدگان می‌گشاید آن است که به‌رغم حذف یا دستگیری پیش‌گیرانه‌ی نیروهای سازمان‌دهنده از سوی دولت، خیزش قادر است در پروسه‌ی رشد دورنی‌اش نیروهای سازمان‌دهنده‌ و رهبران تازه‌ای پرورش دهد.

مجموع امکاناتی که دوام خیزش برای پیشروی ستمدیدگان می‌گشاید، روشن می‌سازد که چرا طی خیزش‌های متوالی سال‌های گذشته، مهم‌ترین دغدغه‌ی دولتْ انقطاع خیزش (به هر قیمتیبوده است۴انقطاع خیزش توده‌ای ممکن است در سه‌شکل عمده رخ دهدالفسرکوب مهیب دولتی؛ بپیروزی زودرس، ولی ناتمام؛ جهژمونی جریانات قدرت‌مدار بر خیزش و نابودسازی بالقوه‌گی‌های درونی آن.

۳خطرات رویکرد انفعالی به تداوم خیزش

یک خیزش توده‌ای می‌تواند دوام بیابد، اما درعین حال دچار روزمرگی شودابتلاء به روزمرگی‌ به‌معنای آن است که اعتراضات پراکنده به‌رغم سرکوب‌های دولتی در اشکال مختلف دوام می‌یابند، اما به‌تدریج از پویش سازنده و گشاینده‌ی خود تهی می‌شوندخشم و عزم و اشتیاق عمومی یا وفاداری به خیزش همچنان باقی‌ست، اما به‌هر دلیل ظرفی برای فراروی خیزش از وضعیت سابقِ خود (فراتر رفتن از خودشفراهم نمی‌سازددر پی این وضعیت تعلیق، افق‌های انقلابی خیزش افول می‌یابند و زمینه برای ظهور «نتیجه‌گرایی» و غلبه‌ی این رویکرد بر توده‌ی معترضان و ناراضیان فراهم می‌گرددمنظور از نتیجه‌گرایی، تقلیل افق‌های تحول‌خواهی خیزش به نماد بت‌واره‌ای از تغییر است

بدیهی‌ست که دولت به‌مثابه‌ی عامل اصلی وضعیت ستم‌بار کنونی و عامل اصلی سرکوب معترضان، دشمن مشترک تلقی می‌شوددرست بههمین دلیل، در شرایطی که خیزش دچار روزمرگی گردد، نماد دولت مستعد آن است که به تنها آماج تغییر بدل گرددبا فروکش‌کردن انرژی و پویش درونی خیزش، خواست سرنگونی نظام حاکم، با آنکه بی‌گمان خواستی مشروع و یک هدف مرحله‌ای ضروری‌ست، به یگانه خواست معترضان مبدل می‌شوددرنتیجه، مناسبات ستمی که حاکمان نماد و پاسدار آنها هستند، و بنیان‌های خلق و بازتولید چنین مناسباتی به حاشیه می‌روندراه دور نرویمدر دل خیزش ژینا شاهد هیاهوی رسانه‌ای گرایش‌هایی هستیم که تمام آرزوی سیاسی یا هدف‌شان در «سرنگونی نظام ملاها» خلاصه می‌شود

اگر فرضاً چنین گرایشی بر خیزش هژمونی بیابد، به‌راحتی می‌توان تغییر نخبگان اصلی دستگاه حاکمه را، درکنار برخی تغییرات صوری، همچون تغییری انقلابی قلمداد کرد و به مردمان معترض گفت: «به خانه‌های‌تان برگردید؛ انقلاب به سرانجام رسید!» (انقلاب ۵۷ و انقلاب مصر را به‌یاد بیاورید). حال آنکه، به‌گواهی تاریخ، سرنگونی و تغییر دستگاه حاکمه به‌تنهایی برای خلاصی از مناسبات سلطه و ستم و استثمار کافی نیستبه‌عکس، به‌واسطه‌ی تغییر آرایش در صحن قدرت، همان مناسبات می‌توانند به‌شکل نیرومندتری بازگردند.

اگر انقلاب را نه یک اتفاق (چرخش آنی در وضعیت)، بلکه یک فرآیند پویا بدانیم، هدف اصلی انقلاب از میان برداشتن بنیان‌های سلطه و ستم و استثمار است؛ هدفی که تنها ازطریق توانمندسازی مردمان ستمدیده درجهت مشارکت‌یابیِ واقعی آنان در سیاست برای اداره‌/هدایت زندگی جمعی‌شان قابل تحقق استاین آموزه می‌تواند قطب‌نمایی باشد برای ارزیابی موقعیت کنونی (یا آتیخیزش ژینا و بازشناسی ماهیت انقلابی/ارتجاعی نیروهایی که خواهان هدایت آن به جهت‌های معینی هستندبیایید این سنجه را برای نقد/داوری عملکرد بخش مسلط نیروهای اپوزیسیون (راست‌گرایانبه‌کار ببندیم، خصوصا در وضعیت فعلی که آنان عیان‌تر از همیشه از صلاحیت ویژه‌ی خویش برای رهبری جنبش سخن می‌گویند۵.

چیزی که طیف ناهمگون اپوزیسیون راست را هم‌صدا می‌سازد و همزمانْ قابلیت آنان برای ائتلاف و اتحاد را به‌طور ملموسی افزایش داده است، اتفاق‌نظر درباره‌ی هدف اصلی این خیزش است که در نظر آنان چیزی نیست جز «سرنگونی نظام اسلامی». البته بسیاری از آن‌ها باهوش‌تر از آن هستند که اهداف سیاسی خود و چشم‌اندازهای خیزش ژینا را صریحا در این عبارت عامیانه خلاصه کنند؛ بلکه از ضرورت دستیابی «ملت ایران» به آزادی و حقوق بشر و حتی عدالت اجتماعی و نیز رفع ستم و تبعیض بر زنان و اقلیت‌های اجتماعی سخن می‌گویند

اما داوری عاقلانه در مورد ماهیت رویکرد سیاسی آنان مسلماً نباید در جمله‌پردازی‌های گوش‌نوازشان متوقف گردد، بلکه می‌باید بر مسیر و شیوه‌ی تحقق این آرمان‌ها متمرکز شودبرای نشان‌دادن تناقض میان داعیه‌ها و رویکرد واقعی آنان – برای اختصار کلام – تنها به سه مساله‌ی زیر بسنده می‌کنیم:

 

– در فضایی که خیزش اعتراضی وارد فاز مبارزه‌ای بلندمدت شده (که باید به فال نیک گرفت)، آنان علناً یا تلویحا عدم پیروزی تاکنونی خیزش را ناشی از فقدان رهبری منسجم معرفی کرده، و حضور سیاسی خود را پاسخی به این فقدان قلمداد می‌کنندبه‌رغم برجسته‌سازی برخی دلایل تاکیتکی، تأکید ویژه‌ی آنان بر مساله‌ی رهبری در این باور دیرینه‌ی راست‌گرایان ریشه دارد که مساله‌ی تعیین‌کننده در سیاست، ساخت و ترکیب دولت حاکم استپس، تا همین‌جا رویکرد نخبه‌گرایانه‌ی آنان به خیزش، تاییدی بر آن است که آنان (جدا از تعارفات مرسومبه فاعلیت سیاسی مردمان ستمدیده باور ندارند؛ ستمدیدگان در بهترین حالت مستعد ایفای نقش «قربانی» هستنددرنتیجه، دموکراسی مورد نظر آنان نیز در بهترین حالت نمی‌تواند چیزی بیش از یک نظام پارلمانتاریستیِ صوری با محوریت اصل نمایندگی باشد (جایی‌که صلاحیت نمایندگی در اختیار نخبگان است). تأکید آنان بر ضرورت همبستگی، به‌واقع تلاشی‌ست برای تحمیل «وحدت کلمه» بر خیزش، تا شرایط برای ظهور رهبری مناسب، که شرط پیروزی‌ست، مهیا گردد.

 

– همه‌ی این نخبگان با آغوش باز از همراهی و مداخله‌ی قدرت‌های خارجی به‌عنوان شرطی برای پیروزی خیزش مردمی استقبال کرده‌اندپس، در نظر آنان شر جمهوری اسلامی را می‌باید در ماهیت شرور حاکمان آنان جست، که پیوندی با ماهیت بیدادگر مناسبات قدرت جهانی و خصلت استبدادپرور آن نداردتقاضای این نخبگان از دولت‌های غربی آن است که آنان را به‌عنوان نمایندگان مردم به‌رسمیت بشناسند و از آن‌ها برای رسیدن به قدرت سیاسی حمایت کنندیعنی آن‌ها از مبارزات مردمان ستمدیده (از پایینو خصوصا سازمان‌نیافته‌بودن این مبارزات بهره می‌برند تا در بالادست با قدرت‌مندان جهانی درباره‌ی سرنوشت آنان معامله کنندطبعا هزینه‌های این حمایتمعامله را مردمان ستمدیده نخواهند دانست، بلکه صورت‌حساب آن را بعدها خواهند پرداخت (همان‌طور که هزینه‌های توافق تاریخی غرب با خمینی را پرداختیم). تفاوت در این است که دولت اسلامی هم اینک برای «دوام» قدرت خود به دولت‌‌های روسیه و چین آویزان شده است، و آنان برای «کسب» قدرت به‌عنوان بدیل دولت کنونی، به دولت‌های غربی دخیل بسته‌اند.

 

– هیچ یک از این نخبگان تاکنون درباره‌ی چگونگی تحقق «بهروزی» و «عدالت اجتماعی» و نظایر این‌ها سخنی بر زبان نرانده است، چه‌رسد به اینکه طرح و برنامه‌ی مشخصی را به‌عنوان مسیر بدیل ارائه نمایدگویی درنظر آنان سپهر اقتصاد در مجموعه‌ی عوامل سازنده‌ی ستم‌ها و نارضایتی‌ها و مطالبات مردم اهمیتی ثانویه دارد۶ (یادآور جمله‌ی روح‌الله خمینی: «اقتصاد مال گاو و خر است!»). در بهترین حالت تصور آنان بر این است که مشکلات و بحران‌های اقتصادیمعیشتی مردم ناشی از فساد و رانت‌خواری و ناکارآمدی نخبگان فعلی حاکم بر ایران استدرنتیجه، با ظهور نخبگان کاردان و سالم در یک نظام دموکراسی متعارف، اقتصاد هم «آزاد» می‌شود و با پیوستن اقتصاد ملی به اقتصاد جهانی (بازار آزاد)، مشکلات اقتصادی مرتفع می‌شوندبه‌واقع، این رهبران خودخوانده راه علاج اقتصاد بحران‌زده‌ی ایران را پیاده‌سازیِ «درست» نسخه‌ی اقتصادی نولیبرالی می‌دانند؛ همان فرمول جادویی که در نظر آنان تاکنون دست‌کم به دو دلیل در جامعه‌ی ایران محقق نشدیکی فساد حاکمان؛ و دیگری قطع رابطه‌ با «جهان آزاد». آنان مدعی‌اند که با رفع این دو مشکل، اقتصاد ایران خودبه‌خود شکوفا خواهد شد.

در عیارسنجی داعیه‌های این رهبران خودخوانده تنها از سه مساله‌ یاد کردیم۷ که مهم‌ترین حلقه‌ی پیونددهنده‌ی ‌آنها در این است که سرنگونی نظام اسلامی بدیل وضعیت کنونی تلقی می‌شودمی‌توان نشان داد که دیگر شالوده‌های مشترک سه مساله‌ی یادشده، باور به جدایی سپهر سیاست از سپهر اقتصاد، و نیز بی‌باوری به توان دگرگون‌ساز ستمدیدگان و قابلیت‌ آنان برای به‌دست‌گرفتن زندگی جمعی‌شان است.

شاید همین نکات انتقادی برای برجسته‌سازیِ این نکته‌ی محوری کفایت کند که چنین اپوزیسیونی به‌واقع امتداد دولت کنونی در ظاهری متفاوت است؛ چرا که خویشاوندی‌اش با بنیان‌های سازنده‌ی دولت حاکم بیش از تفاوت‌های آنهاستاگر دولت اسلامی فعلیت خیزش را سرکوب می‌کند و می‌کوشد مسیر تحقق بالقوگی‌های آن را سد کند، این اپوزیسیون می‌کوشد بالقوگی‌های خیزش را مصادره کند و از ریشه بخشکاندمشکل اینجاست که هر قدر سرکوب و قساوت دولت مستقر افزایش یابد، مسیر این اپوزیسیون برای تقلیل اهداف خیزش به «سرنگونی» هموارتر می‌گرددفراخوان نمایندگان این اپوزیسیون به همبستگی، به‌واقع فراخوانی‌ست به بازتعریف خیزش ژینا در همین قواره.

جمع‌بندی:

با نشان‌دادن امکانات و خطراتی که با فاز کنونی تداوم‌یابی خیزش ژینا پیوند دارند، قصد ما تأکید بر اهمیت مواجهه‌ی فعال و انتقادی با موقعیت سیال و شکننده‌ی خیزش استمخاطبان این متن طبعا نیروهایی هستند که در جبهه‌ی ستمدیدگان ایستاده‌اند و به حقانیت و بالقوه‌گی‌های خیزش ژینا وفادارنددغدغه‌ی فوق بر این پیش‌فرض اساسی متکی‌ست که تداوم این خیزش، اگرچه فرصت‌ساز است، اما لزوماً و به‌تنهایی ضامن پیروزی آن نیست

باید پذیرفت که همراهی انقلابی با این خیزش مستلزم پیکارِ همزمان در دو جبهه استپیکار رو به بیرون علیه جمهوری اسلامی به‌مثابه‌ی شر بالفعل، یا پاسدار کنونیِ مناسبات سلطه و ستم؛ و پیکار رو به دورن علیه نیروهایی که در عین مخالفت با جمهوری اسلامی و داعیه‌ی همراهی با خیزش (و حتی داعیه‌ی پای‌بندی به شعار «زن، زندگی، آزادی»)، فارغ از هر نیتی که در سر داشته باشند، در مشی عملی‌شان خود را برای پاسداری پسااسلامی از مناسبات سلطه و ستم آماده می‌سازند

اما جنس این دو پیکار یکی نیستچون اگرچه بر بستر مناسبات تاریخی قدرت (جهانی و داخلی)، در فضای درون خیزشْ آرایش قوای کنونی به‌نفع راست‌گرایان است، اما پیکار رو به دورن پیکاری ضدهژمونیک برای همراه‌سازی ستمدیدگانی‌ست که اغلب آن‌ها همزمان درمعرض ایدئولوژی و پروپاگاندای رسانه‌ای راست‌گرایان قرار دارندآن‌ها بی‌گمان در کنار باد تاریخیِ موافق (نظیر حمایت قدرت‌های خارجی)، از زیرساخت‌های قدرتمند رسانه‌ای برخوردارنداما بالقوگی مادی مهم نیروهای چپ آن است که دستگاه فکری و ارزشی آنان پیوند نزدیکی با نیازها و مطالبات واقعی مردمان ستمدیده دارد؛ هرقدر هم که ستمدیدگان در بیان دیدگاه‌ها یا مطالبات‌شان از دنیای فکری و آرمانی چپ بیگانه (یا حتی روگردانباشند. 

بی‌گمان، راه‌جویی استراتژیک درباره‌ی نحوه‌ی مداخله‌ی ضدهژمونیک نیروهای چپ در خیزش ژینا سرفصل مهم و عاجلی برای بحث‌ها و هم‌اندیشی‌های راهبردی در گستره‌ی چپ ایران استولی به‌نظر می‌رسد یکی از ضرورت‌ها برای پیشبرد موثرتر این پیکارهای ضدهژمونیک بازاندیشی درباره‌ی آموزش سیاسی توده‌ای و برداشتن گام‌های عملی درجهت بازسازی آن باشددر این راستا، ازجمله باید به تمهیداتی اندیشید که به پشتوانه‌ی آن‌ها هزاران رسانه‌ی کوچک علیه رسانه‌های بزرگ به حرکت در‌آیند.

ما بسیاریم!

دی ۱۴۰۱

* * *

پانویس‌ها:kaargaah.net

۱برای نمونه نگاه کنید به این جمع‌بندی: 

کمیته‌ی عمل سازمانده کارگری: «دستاوردهای صد روزه‌ی جنبش زن زندگی آزادی»

۲گفتارها و روایت‌هایی (از جانب هر دو طیف ناهمگون راست و چپکه این بستر مادیِ موانع اجتماعیتاریخی را نادیده می‌گیرند و از خیزشْ انتظاراتی بزرگ و خلق‌الساعه دارند، در تحلیل نهایی افراطی‌ترین شکل باور به خودانگیختگی را بازتاب می‌دهند؛ رهیافتی که شباهت زیادی به این انگاره‌ی متعارف دارد که «هر ریسمانی از نازکی پاره می‌شود، ریسمان ظلم از ضخامت».

۳ باید خاطرنشان کرد که منظور ما در اینجا به‌هیچ رو تصدیق کارکردهای جبری خودانگیختگی (در جهت رهایی ستمدیدگاننیستبلکه صرفاً از حضور و پویش دانش رهایی‌بخش در بطن مبارزات ستمدیدگان سخن می‌گوییم که بی‌گمان متکی بر حاملان انسانی‌ستنکته اینجاست که هیچ درجه‌ای از خفقان و سرکوب قادر نیست دانش رهایی‌بخش و حاملان انسانی‌ آن را به‌تمامی محو و نابود سازدچون آن‌ها از دل تضادهای اجتماعی و در جریان مبارزات و مقاومت‌های روزمره‌ی ستمدیدگان، مدام احیاء می‌شوندحرف ما این است که خیزش توده‌ای زمینه‌ی اجتماعیتاریخی مساعدی برای بیرون‌آمدن دانش رهایی‌بخش از مهجوریت اجتماعی‌اش و مفصل‌بندی آن با عزم و شور انبوه معترضان و نیازهای پراتیک خیزش فراهم می‌آورد، که ماحصل آن می‌تواند رشد و تکثیر دانش رهایی‌بخش و پرورش سوژه‌های انقلابی باشد. (برای مثال، امروزه همگان به‌سادگی از انقلاب حرف می‌زنند، حال آنکه تا چندی پیش، ایده‌ی انقلاب و باورمندان به انقلاب در حاشیه‌ی باورها و علایق عمومی جای داشتند)

۴ با رجوع به‌ تاریخ انقلاب‌های گذشته درمی‌یابیم که روند انقلاب ۵۷ نیز به‌دلایل مشابهی منقطع گردید؛ همچنان که انقلاب‌های مصر و سودان.

۵ ازجمله در آخرین پرده‌برداری رسانه‌ای از استوانه‌های مدعی رهبری جنبش که در اتحاد نمادین برخی چهره‌های رسانه‌ای نظیر مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون، رضا پهلوی، نازنین بنیادی و غیره نمود یافت.

۶ آمارهای دولتی حاکی از آن‌اند که بیش از یک‌سوم جمعیت کشور زیر خطر فقر مطلق زندگی می‌کنند. (برآورد دولت از شاخص عددی خط فقر مطلق برای یک خانوار متوسط حدود ۱۵ میلیون تومان درآمد ماهانه در تهران و حدود ۸ میلیون تومان درآمد ماهانه در سایر مناطق کشور است).

۷ می‌توان از منظرهای دیگری (مثل مساله‌ی جنسیت و امر جنسی، مساله‌ی ستم ملی و رابطه‌ی مرکز–پیرامونهم داعیه‌های آنان را عیارسنجی کرد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)