دورنمای ایران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی: آیا یک سوریه و لیبی دیگر در راه است؟

بررسی آنچه که ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را با مدل­ های سوریه و لیبی متفاوت می­کند

صائب کریمی

 

 

شهرهایی که به کلی تخریب شده و از دور جلوه ­ای آخرزمانی به خود گرفته ­اند، زیرساخت­ های ویران، ارتش و نیروهای مسلح از هم پاشیده، گروه­ های مسلح مختلف، ارتش ­های خصوصی، افراطی­ های گرایشات مختلف مذهبی و سیاسی با سلاح ­های سنگین در دست، از هم پاشیدگی کامل جامعه به آن صورت که می­شناختیم، درگیری­ های هر روزه ­ی بخش ­های مختلف و گروه­ های شبه نظامی که هر یک از یک کشور یا سازمان امنیتی تامین می­ شوند و دستور می­ گیرند، زنانی که به راحتی کشته می ­شوند، مورد تجاوز قرار می­ گیرند و به بردگی برده می ­شوند، کودک سربازهایی که در ارتش­ های خصوصی به کار گرفته می­ شوند و کشوری که چند پاره شده و از نو ساختن آن شاید به چندین دهه زمان نیاز داشته باشد اگر سرمایه مورد نیازش تامین شود. مواد غذایی و دارویی نایاب است، دسترسی به آب شرب ممکن نیست، بیماری­ های واگیردار به اپیدمی تبدیل شده اند و صدها هزار نفر در مدتی کوتاه کشته می­ شوند. هزاران و بلکه میلیون­ ها نفر کشور را از ترس جان ترک می­ کنند و به آن سوی مرزها پناه می­ برند، تمام شاخص­ های توسعه به پایین­ ترین حد خود رسیده و کشور به ویرانه ­ای تبدیل شده.

این تصویری است که با کلمات کلیدی سوریه ­سازی، برای آینده احتمالی ایران ترسیم می­ شود. بار اصلی تبلیغ و قبولاندن چنین تصویری به عنوان آینده ایران در صورت خیزش سراسری علیه حکومت جمهوری اسلامی و کنار رفتن این رژیم از حکومت بر ایران بر گرده ­ی طرفداران پیدا و پنهان این حکومت است. گروهی که علنا از این رژیم حمایت می­ کنند، امنیت را کمترین دستاورد آن دانسته و قدم برداشتن در مسیر براندازی را به چنین خرابه ­ای محکوم می­ دانند، و گروهی دیگر، که در ظاهر خود را هوادار نه رژیم، که مام میهن نشان می­ دهند و دلنگرانی­ شان از سقوط جمهوری اسلامی، بروز چنین فحایعی­ ست.

با وقوع بهار عربی و کشیده شدن اعتراضات و انقلاب ها در کشورهایی مثل سوریه، لیبی و تا حدی عراق، اوضاع بعضی از این کشورها به سرعت رو به وخامت گذاشت و حالا سال­ هاست که درگیر جنگ­ های داخلی، حاکمیت داعش، زد و خورد ارتش­ های خصوصی و جنگ سالاران مختلفی هستند که هر یک به پشتوانه یک کشور یا ائتلاف درگیر نبرد شده ­اند و اسلحه و مهمات دریافت می ­کنند. وضعیت در لیبی با سقوط قذافی بعد از چندین دهه حکومت، و مقاومت اسد در برابر مخالفان به چنین اوضاعی ختم شد، وضعیتی که می­ تواند کابوس هر فرد و ملتی باشد.

شاید تقریبا همگی با استفاده دولت ­ها از یک دشمن خارجی در راستای ایجاد اتحاد، بسیج عمومی، یا سرکوب و بستن فضای سیاسی داخل آشنا باشیم، اما نوع جدیدی از ایجاد ترس با اهدافی مشابه نیز امروز در ایران به کار گرفته شده، که ایجاد هراسی کشنده از آینده ­ای ویران و وحشتناک از ایرانِ فردای براندازی ست، که بر اساس آن اینطور به مردم اخطار داده می­ شود که حتی اگر هم موفق به شکست حکومت و براندازی آن شوند، آینده­ ای شوم در انتظارشان است و به سرنوشتی همانند مردم سوریه و لیبی دچار خواهد شد. تصویری که می ­تواند هر فردی را به وحشت بیندازد تا حداقل فعلا دست از اعتراض و انقلاب بردارد تا «امنیت داشته باشد». شرایط کشورهای اطراف ایران، به عنوان مثال­ هایی که اشتراکاتی با ایران داشته،  و تبعات وقایع­شان پیش چشم ماست، می­ تواند توجیهی مناسب برای این ادعا باشد، و آنرا بیش از هرجای دیگر باورپذیر کند.

 

اما این همانندسازی، و یکی دانستن آینده­ ی ایران، با سوریه و لیبی تا چه اندازه درست است؟

جدا از منابع پروپاگاندای حکومتی، که خود به فراخور شرایط و دفعات مختلف، شکل و شمایلی اپوزیسیونی، روشنفکری و ژورنالیستی و غربی هم به خود می­ گیرد، دیگر کسانی­که این سناریو را مطرح و ترس ­شان را نشان می­ دهند را می­ توان در دو دسته تقسیم کرد. گروه اول ایرانیانی هستند که صادقانه دل در گرو وطن دارند، و تحت تاثیر این تبلیغات وسیع، و وحشتی که از اوضاع سوریه و لیبی ناشی شده، و همینطور شباهت هایی که میان ایران با این کشورها احساس می­ کنند، آنرا محتمل دانسته و نگرانش هستند. گروه دوم اما رسانه­ ها، روشنفکران و برخی سیاستمداران غربی هستند که دورنمای یک سوریه جدید در خاور میانه برای آن­ها به معنای موج چند ده میلیونی پناهنده، اتصال طالبان و داعش در افغانستان به عراق و سوریه و تهدید امنیتی در ابعادی فراتر از آنچه تا به امروز بوده، برایشان بسیار ترسناک است. برای بسیاری از غربی­ ها، حتی تصمیم­ سازان و سیاستمداران، گاهی خاور میانه یک کل واحد است، که تمام آنرا می شود با یک فرمول تحلیل کرد، که اگر سوریه چنین شد، پس ایران هم همان خواهد شد، و با شناخت ملت سوریه و فضای سیاسی، اجتماعی و تاریخی آن، حتما شناخت خوبی هم از ایران داریم! هرچه باشد همگی مسلمان هستند و در خاورمیانه! من قبلا این نوع نگاه­ شان را دیده ام، که به عنوان مثال اندزونزی، ژاپن و تایلند را به دلیل آسیای شرقی بودن در یک ظرف برای تحلیل قرار می دهند. در واقع این یک عادت تاریخی آنهاست که تمام شرق، تمام خاورمیانه، یا سرزمین هایی که تازه با آن آشنا می­ شوند را عاری از تفاوت ­های بنیادین­شان، یک شکل دانسته و به عنوان یک کل واحد تحلیل می­ کنند.

چه آن دسته از ابزارها و مستخدمین دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی در رسانه ­ها و تریبون­ ها، چه آنها که صادقانه عاشق موطن خویش­ اند، و چه سیاستمدارهای غربی، صرفا روی برخی اشتراکات دینی، نزدیکی جغرافیایی (که شاید در قیاس فاصله ایران تا آمریکا بتوان آنرا نزدیکی نامید) و خاورمیانه بودن تمام آنها، آگاهانه یا از روی اشتباه، چشم را بر تفاوت­ های فاحشی که میان این کشورها وجود دارد می ­بیندند. آنها چند شباهت کوچک را می ­بینند، اما تفاوت ­های بزرگ را نه، چراکه شاید ندیدنشان بیشتر به نفع آن هاست.

مطمئنا برای اینکه کشورهای مثل لیبی و سوریه به اوضاعی که امروز شاهدش هستیم برسند عوامل بسیاری دخیل بوده­ اند، اما شاید بتوان سه مورد را از جمله عوامل اساسی و مهم آن برشمرد؛ از جمله مسئله قبیله ­گرایی و نفوذ و قدرت قبایل و سران­ شان در جامعه، نفوذ مذهب و تندروی ­های مذهبی در این کشورها که ریشه قدیمی داشته، و همینطور مسئله قومیت­ ها و دولت-ملت ها.  

 

قدرت و نفوذ قبایل و سران­شان در جامعه

سوریه هم مانند بسیاری از کشورهای عرب منطقه دارای ساختاری قبیله و عشیره ­ای است. رهبران قبایل دارای قدرت زیادی هستند، و ائتلاف ها و دشمنی­ های میان قبایل همسایه به درگیری­ ها و زد و خورد منجر می­ شود. این ساختار قبیله ­ای در زمان حکومت اول بعث در سوریه تا حدودی دستخوش تغییر شد، بخصوص با کم کردن قدرت رهبران قبایل با تقسیم زمین­ های شان میان دهقانان، و همینطور ورود افرادی از رده­ های پایین­تر نظام سلسله­ مراتبی قبایل به مناصب مهم دولتی از طریق عضویت در حزب بعث. اما با روی کار آمدن خاندان اسد، حافظ اسد دوباره به این رهبران قبایل قدرت بخشید، و بشار اسد حتی زمین­ های بسیاری را که قبلا از آن­ها گرفته شده و میان مردم تقسیم شده بود را به آنها بازگرداند. در دوران حکومت خاندان اسد دوباره مشاغل مهم دولتی، کرسی­ های پارلمان نمایشی، و نفوذ در مناطق در اختیار سران قبایل بود، و آنها هم با دولت اسد بیعت می­ کردند تا از قدرت، ثروت و امکاناتی که برای­شان فراهم می­شود استفاده کنند. قبایل و ساختار رهبری آن­ها از ستون­ های اصلی مدیریت جامعه سوریه بوده و هست.

تنها در شمال شرق سوریه بیش از بیست قبیله بزرگ و پرنفوذ وجود دارد، و به دلایل قومیتی و تاریخی مشخص این منطقه، قبایل و کنفدراسون­ های قبایل همچنان حضور و قدرت و نفوذ خود را حفظ کرده و یکی از اصلی­ ترین بازیگران عرصه سیاسی اجتماعی سوریه هستند. تقسیم بندی مناطق این کشور بر اساس قبایل اصلی را می ­توانید در نقشه زیر ملاحظه کنید.

رهبری قبیله و عشیره، و ایفای نقش نمایندگی قبیله در برابر دولت، موقعیتی بسیار پر درآمد و قدرت­ آفرین بود که خاندان­ های شیخی در هر قبیله (که رهبران از آن خاندان انتخاب می­ شوند) همیشه با هم برای کسب این مقام درگیر بودند. علاوه بر این، قبایل همسایه نیز برای رهبری عشیره و ایفای این نقش مهم رقابت داشتند. دولت سوریه، و خاندان اسد، با ایجاد رقابت میان قبایل همسایه بر سر رهبری، و همینطور درگیری داخلی در قبایل، به شکلی به مدیریت آنها مشغول بودند. استفاده از رهبران قبایل برای مدیریت کشور در سوریه، این واقعیت را نشان می­ دهد که قبایل و رهبران آنها نقشی بسیار اساسی و پرنفوذ در شرایط سیاسی اجتماعی سوریه داشته و دارند. تقریبا اکثر این قبایل دارای نیروی نظامی خود بودند، و پیوستن به ارتش، یا همکاری در این زمینه­ ها تنها با فرمان رهبری قبیله ممکن بود. در واقع قبیله از مهمترین عوامل تعیین هویت یک جوان سوری به حساب می­آمد.

قدرت و نفوذ این قبایل در سوریه چنان زیاد است که حتی در شرایط امروزی سوریه هم جمهوری اسلامی ایران، ترکیه، دولت سوریه، عربستان سعودی، قطر و دیگر کشورها و بازیگران منطقه در پی یارکشی از میان این قبایل و خریدن بیعت آنها هستند. کنفدراسیون ­های قبایل در شمال در مواردی با ترکیه همکاری می­کنند، در شرق با ایران یا عراق، و بنا بر موقعیت جغرافیایی و سیاسی، و همینطور وعده­ ها و دلارهایی که به سمت­ شان سرازیر می شود، با کشورها و گروه ­ها بیعت می­ کنند و جوانان شان را به جنگ له یا علیه دیگری سوق می­ دهند.

به عنوان مثل این نقشه نشان دهنده ارتباط و همکاری قبایل مختلف سوریه با دولت ­های همجوار و به نوعی فعالیت در راستای منافع و سیاست­ های آنهاست، که بیشتر شامل ترکیه، جمهوری اسلامی ایران، و دولت سوریه می­ شود. می­ توان دید که این کشورها هرکدام موفق به جلب حمایت و همکاری کدام قبایل شده­ اند و در کدام مناطق مستقر هستند. افراد این قبایل، هنوز هم بر اساس دستور شیوخ­ شان، منفعت و هویت قبیله و عشیره را بر هویت­ های دیگر ارجح می­ دانند.

حتی شروع ناآرامی­ های سوریه و اعتراض ها به دولت اسد هم ریشه ­هایی قبیله ای داشت و قبایلی مشخص به دلیل کشته شدن جوانان­شان به حضور خیابانی و ایستادگی در مقابل دولت اقدام کردند. این قبایل با عقب نشینی کامل دولت سوریه و ارتش او از بخش­ های اعظم شرق سوریه و رها کردن آن، به تنها قدرت موجود در آن مناطق تبدیل شدند. اما قدرت گیری سریع گروه­ های افراط گرای اسلامی، مانند داعش و احرار الشام، نفوذ آنها را تحت تاثیر شدید قرار داد. حضور جوانان قبایل در کشورهای حاشیه خلیج فارس برای کار، و و نفوذ سلفیونی که با آمریکا در عراق می­ جنگیدند و به راحتی در این مناطق در رفت و آمد بودند، عقاید سلفی را برای جوانان قبایل جذاب کرده و باعث شد عده بسیاری به این گروه­ ها بپیوندند. قبایل سنی هم در برابر قدرت گیری و ترک تازی این گروه های اسلام گرا تنها راه بقا را همکاری و بیعت دیده و یکی پس از دیگری با این جماعت بیعت کردند.

سیاست­ های خانواده اسد، به شکل عامدانه، با قدرت بخشیدن بیشتر به طوایف و قبیله­ ها، تقویت رهبرانشان، و عمق بخشیدن به هویت قبیله­ ای در جوانان، جامعه ­ای هزار تکه ساخت که هویت خود را ابتدا بر اساس خاندان، طایفه، قبیله و عشیره خود تعریف می­ کرد، و فرمانبرداری او بیش از هرکس از رهبران قبیله بود.  مشاغل و مناصبات در هر شهر و منطقه هم بر اساس ارتباطات قبیله و جایگاه افراد شکل می­ گرفت، به طوری­که افرادی که در مراتب پایین­تر قبیله بودند امکان رشد و کسب مشاغل رده بالا را نداشتند. در واقع شبکه­ ای عظیم از طوایف، که هرکدام ساز و کار و طبقه بندی­ های داخلی خودشان را داشتند، وظیفه مدیریت مردم، بخصوص سنی­ ها را برای حکومت اسد ایفا می کردند و در قبال آن درآمد، شغل ­های رده بالای دولتی و سیاسی و منافع مالی به دست می­ آوردند.

لیبی هم از زمان سقوط حکومت معمر قذافی درگیر جنگ های داخلی، درگیری های شدید میان جنگ سالاران و درگیری های طوایف مختلف است. اوضاعی که از بسیاری جهات به شرایط سوریه شباهت دارد که در آن هم هرکشور یا ائتلاف مشغول حمایت و تسلیح یکی از طرفین درگیری است تا منافع خود را تامین کند. اوضاع کشور در یک بحران بی انتها، بدون دولت مرکزی مقتدر، بدون زیرساخت­ های بهداشتی و آموزشی، بدتر از چیزیست که هر لیبیایی می­ توانست در کابوس­ های خود ببیند.

قذافی از زمان روی کار آمدن، رویای جامعه بدون طبقه را داشت، با ایجاد طبقات اجتماعی و تقسیم بندی­ های نوین اجتماعی مخالف بود، و در این تفکر با رهبران قبایل بزرگ لیبی همنظر بود که طبقات اجتماعی به عنوان خواستگاه جدید مردم را رقیبی بزرگ برای هویت و خواستگاه قبیله­ ای افراد تحت رهبر­ی شان قلمداد می­ کردند. شهرنشینی و گسترش آنرا ضربه­ ای به ساختار قدرت و نفوذشان می­ دانستند، و قذافی هم با آنان همفکر و همسو بود. سیاست­ های اقتصادی قذافی با این تفکرات همسو بود و تقویت­ شان می­ کرد. قذافی علاوه بر این، سازوکارهای بوروکراتیک استاندارد دولتی را محدود می­ کرد، و با ایجاد شبکه­ هایی موازی از افراد قبیله ­ی خود، و دیگر قبایلی که با او متحد بودند، کار دولت را به شکل دلخواه خود پیش می­ برد و هر روز این قبال همسو را قوی تر می­کرد. در تصویر زیر می­توانید موقعیت مکانی قبایل، و اتحادها و کنفدراسیون­ هایشان را مشاهده کنید.

قذافی به دفعات ارتش را دستخوش تغییرات اساسی کرد، گروه ­های شبه نظامی تشکیل داد، گاردهای مختلف ساخت، و ستون فقرات نیروی نظامی خود را رزمندگان قبایل همسو، بخصوص قبیله قذافه که خودش از آن بود قرار داد. ارتش رسمی تضعیف شده و به حاشیه رانده شد، و به جای نیروهای مسلح، این قبایل بودند که قدرت گرفتند، و گروه­ های نظامی موازی که همه در خدمت حفظ سیستم دیکتاتوری بودند. سیستمی که در آن قذافی، و سران قبایل همسو بیشترین سود و منفعت را می­ بردند. کمیته ­های مختلفی، مانند کمیته های رهبری اجتماعی خلق شکل گرفته بود که وظیفه آن سرکوب هر نوع صدای مخالف درون قبایل، و تنظیم سمت و سوی سیاسی قبایل و عشیره­ ها بود. در واقع در لیبی هم، مانند سوریه، به جای اتحادیه­ های صنفی، احزاب، یا گروه­ های سیاسی، این قبایل بزرگ و رهبرانشان بودند که قطعات پازل سیاسی را کنار هم قرار داده و یک کل را تشکیل مید­ادند و طی زد و بندها و بیعت­ های میان خود، وظایف سرکوب اعضای خود، تنظیم سیاست­ ها، و حفظ کلیت حاکمیت را بر عهده داشتند و هر روز هم از قبل قدرتمندتر می­ شدند و بر هویت قبیله ای و تعمیق آن تاکید داشتند. این کشورها، بخصوص قذافی، در پی آن بودند که تنها دسته بندی در کشور، طوایف و قبایل باشد، نه طبقات یا افکار سیاسی. همین­ ها بود که طوایف و قبایل را به نهایت قدرت و نفوذ خود در جامعه رساند، که به یکی از پایه­ های اصلی اوضاع آشفته امروز لیبی تبدیل شد.

جغرافیای سیاسی قبایل در زمان قذافی به گونه ای بود که قبایل بزرگ، و قبیله ی خود قذافی، تمام مناسب دولتی و پر منفعت را در دست داشتند. قبایل لیبی در سقوط قذافی هم موثر بودند، بخصوص آن قبایلی که از طرف گروه حاکمه طرد شده و سهمی از قدرت نداشتند. خصومت قبایل بر اساس شراکت یا محرومیت از بازی قدرت شکل گرفت، و کینه­ هایشان از یکدیگر بر همین اساس عمیق و عمیق ­تر شد.  در دوران پساقذافی هم همچنان این قبایل و رهبران­شان نقشی بزرگ ایفا می­ کنند، با کشورهایی مثل مصر، ترکیه، امارات، قطر، عربستان و فرانسه و دیگر کشورها متحد می­ شوند و اتحادهایی داخلی شکل می­ دهند تا جنگ قدرت را هر روز در این کشور پیچیده­ تر و خونبارتر کنند، در حالیکه زیرساخت هایشان نابود شده و چندین دهه به عقب رانده شده­ اند.

لیبی دارای بیش از ۱۴۰ قبیله است، اما تنها ۳۰ قبیله بزرگ آن در عرصه سیاسی و اجتماعی دارای تاثیر اساسی هستند، و طی چند دهه گذشته نیز، به جای احزاب و اتحادیه ­ها و اتحاد­ها، این قبایل بودند که با بیعت و ائتلاف با حکومت یا با یکدیگر، یا در استفاده از منابع و قدرت، همراه حکومت شده اند، یا از طرف حکومت طرد شده­ اند و با کینه ­ای خونین در انتظار زمان انتقام نشسته ­اند. هویت قبیله­ ای و نقش رهبران قبایل در این کشور هم مانند سوریه تاثیر بسیاری بر پیچیدگی اوضاع داشته است. قذافی هم مانند خاندان اسد از سیاست­ های تفرقه اندازی میان قبایلی که در قدرت شریک نبودند، و استفاده از سران قبایل برای سرکوب هرنوع صدای مخالف از درون استفاده می­ کرد و اختلافاتی عمیق میان قبایل شکل داد. سیاستی که نتایجش در اوضاع امروز این کشور مشاهده می ­شود. حاصل این سیاست­ ها، جلوگیری از پیدایش یک حس مشترک ملی، و هویت مشترک لیبیایی در میان تمام مردم این کشور جدا از قبایل و عشیره ­های سنتی­ شان بود؛ حقیقتی که در زمان خلا قدرت ناشی از سقوط قذافی، اجازه تشکیل دولتی ملی و فراگیر را نمی­ داد. فروپاشی نظام سیاسی لیبی با سقوط قذافی، عرصه سیاسی این کشور را با فضایی باز برای رقابت قبایل مختلف بر سر کسب قدرت سیاسی و ائتلاف­ های سیال آنها با یکدیگر برای شکست دیگری تبدیل کرد؛ اوضاعی آشفته که با قدرت گیری گروه ­های جهادی، و بیعت برخی قبایل با آنها، پیچیده تر هم شد.

آیا می­ توان شرایط جامعه امروز ایران را حتی نزدیک به آنچه گفته شد دانست؟ طی قرن گذشته، با تقویت دولت مرکزی در زمان پهلوی اول و دوم، و روند مدرن سازی جامعه که در آن دوره پی گرفته شد، و همینطور تفاوت­ های تاریخی و فرهنگی زیاد با کشورهای سوریه و لیبی که به شکل تاریخی و سنتی قبایل و عشیره ­ها قدرت زیادی در کشور و موضوع هویت افراد ایفا می­ کردند، قدرت، نفوذ و تاثیر قبیله و قبیله­ گرایی در ایران به دفعات کمتر از این کشورهاست، و به جرات می­ توان گفت به استثنا برخی مناطق کشور، قبیله و عشیره به هیچ عنوان دارای چنین قدرتی در جامعه نیست، و  نفوذش تا آنجا پیش نرفته که در برابر شکل گیری هویت ملی واحد، و تشکیل دولت مرکزی و ملی بیاستد. ایجاد دولت مدرن، و فرایند دولت ملت سازی در ایران، و همینطور هویت و عاملی به نام ایران، فراتر از تعاریف و دسته بندی­ های قومی قرار گرفته، و در شرایط امروز ایران، به جر مناطقی محدود، شیوخ قبایل و کنفدراسیون­ های مانند آنچه در لیبی و سوریه شاهد بودیم وجود ندارد، یا اگر هست چنین قدرتی در اختیار ندارد.

قبایل و نفوذشان یکی از عوامل اصلی در بروز شرایط وحشتناک سوریه و لیبی  بوده، و با اطمینان مدعی بود یکی از پایه­ های مهم این سناریو در ایران غایب است.  از هر سو که روند شکل­ گیری بحران سوریه و لیبی، و همچنین عراق را بررسی می­ کنیم، قدرت قبایل، و هویت قبیله­ ای در میان مردم، بخصوص جوانان، در ترکیب با عوامل دیگری که اشاره خواهیم کرد، نقشی بسیار اساسی در ایجاد و تعمیق بحران داشته، و می­توان با اطمینان مدعی شد که یکی از اصلی­ ترین اضلاع این فاجعه در ایران موجود نیست.

 

مسئله مذهب، نفوذ آن، و سابقه افراط­گرایی مذهبی

بر اساس آنچه رسانه­ ها و کتاب­ ها و اطلاعات عموم مردم می­ گوید، عامل دیگری که در وضعیت وخیم امروز سوریه و لیبی تاثیری اساسی داشت، حضور، گسترش نفوذ، قدرت گیری و یکه تازی گروه­ های اسلامگرایی مثل داعش بود. با ایجاد خلا قدرت در پی عقب نشینی نیروهای دولتی و ارتش سوریه از بخش­های بزرگی از شرق این کشور، گروه­های افراط­ گرای اسلامی به سرعت از موقعیت استفاده کرده و نیروهای قبایل و  جوانان را جذب خود کردند. سران طوایف برای بقای خود با آنها بیعت کردند و در نهایت این گروه­ های تروریستی با سرعتی باور نکردنی از نظر تعداد نیرو و مناطق تحت سیطره رشد کردند و حتی به برپایی خلافت اسلامی در عراق و شام رسیدند. در لیبی هم سقوط معمر قذافی همراه شد با افزایش نفوذ داعش و القاعده در لیبی، پیشروی بیشتر آن، و ایجاد ارتشی قوی در شمال آفریقا بر پایه نیروهای جوان. اما بخش بزرگی از حقیقت در این روایت پنهان مانده و ذکر نشده است. داستان ناقص قدرت­ گیری گروه­ های جهادی در این کشورها به تاریخ حضور این گروه­ها در منطقه و سابقه فعالیت­شان نمی­ پردازد.

در سناریوهای تاریک و وحشتناکی که برای آینده ایرانِ بدون جمهوری اسلامی ترسیم می­ شود، که هر کس از تصورش ممکن است به بدترین دیکتاتوری هم تن دهد تا اسیر چنان تروریسمی نشود، تنها اینگونه ذکر می­ شود که با خلا قدرت در سوریه و سرنگونی قذافی در لیبی  بود که القاعده و داعش از ناکجاآباد سر بیرون آوردند و پیش چشم جهانیان در این منطقه ظاهر شدند. با این روایط ناقص، هرکس  می­ تواند اینگونه برداشت کند که خلا قدرت در ایران، یا سرنگونی هر حکومتی در این کشور، بلافاصله به ظهور داعش و القاعده یا گروه دیگری از اسلامگرایان افراطی تحت عنوانی دیگر منجر خواهد شد، چراکه ایران هم کشوریست مسلمان و در منطقه خاورمیانه!

آنچه در این روایت ها به عمد، یا از روی ناآگاهی، مغفول مانده، (۱) سابقه حضور گروه های سلفی، اسلامگرایان تندرو، تروریست های جهادی، و عقاید جهادی در این مناطق از سال­های پیش، و نیز (۲) نوع اعتقاد مردمان این کشورها به اسلام ونگاهشان به موضوع دین است. سر بر آوردن گروه ­های اسلام گرای افراطی مانند داعش یا القاعده در هر کشور ،در محیط خلا، بدون پیش زمینه و شرایط مناسب، ممکن نیست. این پیش زمینه می ­تواند سابقه حضور چنین گروه ­هایی در آن منطقه، و آمادگی بخش بزرگی از مردمان آن برای پذیرش چنین عقایدی باشد. تحلیل­ هایی از این دست چنین وانمود می­ کنند که انقلاب و براندازی دولت مرکزی در هر کشوری در خاورمیانه به قدرت گیری گروه­ های جهادی، داعش و القاعده منجر می­ شود. سوال اینجاست که آیا ایران، با کشورهایی چون سوریه و لیبی در این زمینه شباهتی داشته و چنین بستری را برای رشد این گروه­ ها فراهم کرده؟

نگاهی به تاریخ لیبی و سوریه نشان می­دهد که گروه­های سلفی، جهادی­ها، القاعده و داعش، از سال­ها پیش در این کشورها حضور داشته و مشغول فعالیت بوده­اند. فعالیت­هایی که چندان محدود و در مقیاس کم هم نبوده. وضعیت انقلابی در این کشورها تنها شرایطی برای این گروه ها فراهم کرد که با یک رشد ناگهانی برای کسب قدرت اقدام کنند، نه آنکه صرفا در چنین شرایطی در خلا به وجود آیند.

افکار و عقاید سلفی و جهادی از سال­ ها پیش در لیبی وجود داشته، و با انقلاب ۲۰۱۱ ظاهر نشده. از پیش از قدرت گیری قذافی هم گروه ­هاdی مانند جماعه اسلامیه مقاتله از سال­ های ۱۹۵۰ درگیر عملیات­های تروریستی خود بودند. قذافی پس از قدرت گیری، دهه ۱۹۸۰ را به بسط تئوری­ های خود در مورد اسلام و اسلامگرایان اختصاص داد؛ اون اعلام کرد تمام مسلمانان حق اجتهاد دارند، و درنتیجه نیازی به علما نیست. هدف او تضعیف علمای اسلامی و جلوگیری از بروز خطری از جانب آنها برای حکومتش بود. این تغییرات با مخالفت­ های مسلحانه هم همراه شد، و در کنار اخوان المسلمین، گروه ­هایی مانند حزب التحریر و حرکت الجهاد در این دهه به مبارزه با قذافی پرداختند و سرکوب شدند، اما رهبران مذهبی به فعالیت ادامه دادند تا زمانیکه مجاهدینی که از جنگ با شوروی در افغانستان بازگشته بودند موج جدیدی از تفکر جهادی را به کشور وارد کردند. گروهی از این کهنه سربازان که اندیشه­ های سلفی جهادی را جذب کرده بودند، به هدف برپایی یک دولت اسلامی، در سال ۱۹۹۰ گروهی به نام «گروه مبارزات اسلامی لیبی» تشکیل دادند و به عملیات مسلحانه شدید از قبیل ترور، و مبارزات مسلحانه دست زدند. قذافی هم با نهایت قدرت، با حملات هوایی و زمینی کمپ­ های آموزش آنها و حتی شهرهایی که پایگاه­ شان بود را به شدت زیر بمباران برد. سرکوب این گرایش چنان شدید بود که در یک مورد بیش از هزار نفر از آنها در زندان ابوسلیم قتل عام شدند. تمام این سرکوب­ ها تنها باعث رادیکال­ تر شدن نسل ­های بعدی این جهادی ­ها بود. در نتیجه ­ی سرکوب­ ها، تعدادی از مبارزین این گروه به چچن و دیگر کشورها برای ادامه جهاد رفتند و وقایع پس از یازده سپتامبر و همکاری قذافی با سازمان سیا و آمریکا هم عرصه را بر آنها تنگ­ تر کرد. این گروه در نهایت در سال ۲۰۰۷ به ظواهری و القاعده پیوست، زندانیان­شان نیز پس از آزادی از زندان به انقلاب سال ۲۰۱۱ پیوستند و در بدنه انقلابیون حضور داشتند.

دولت عربستان نیز در دهه ۱۹۹۰ شروع به توسعه عقاید سلفی در این کشور کرد، و نوارها و کتاب­ های آموزشی را برای گروه­ های سلفی در این کشور ارسال می­کرد. قذافی در ابتدا این مسئله را بی اهمیت می­دید، اما وقتی با تعداد فراوانی از سلفیون در کشور خود مواجه شد، تلاش کرد آنها را سرکوب کند اما موفقیتی حاصل نکرد. تعداد آنها هر روز افزایش پیدا می ­کرد، و از فرصت­ هایی مانند حج برای ارتباط و قاچاق کتب و نوارهای صوتی استفاده می­ کردند. این جنبش با رشد روز افزون، ارسال افراد به یمن و عربستان برای آموزش، و حمایت­ های شیخ مدخل از عربستان، تاثیری بزرگ بر گروه­ های جهادی آینده در لیبی گذاشت. با بالا گرفتن آتش انقلاب، ایجاد خلا قدرت در مناطق بزرگی از کشور، و امکان عبور راحت از مرز، مبارزین بیشتری از گروه­ های جهادی و سلفی وارد لیبی شدند و به سرعت شاخه­ های جدید القاعده و پس از آن داعش را در لیبی شکل دادند. زمینه­ های فکری، سازمانی و تشکیلاتی این گروه­های جهادی از دهه ­ها قبل تر در لیبی وجود داشت و تنها با سقوط قذافی فضا برای قدرت گیری آنها فراهم شد.

سوریه هم داستانی از برخی جهات مشابه لیبی از سر گذرانده، و ناگهان و به یکباره، بدون هیچ تاریخچه و سابقه­ ای، جهادی ­ها و داعش را در خاک خود مشاهده نکرده. اخوان المسلمین به عنوان یکی از بزرگترین تشکل­ های اسلامی در منطقه، از اوایل دهه ۱۹۶۰ با معرفی سیاست­ های سکولار حزب بعث در سوریه، مخالفت خود با این تغییرات را اعلام و به مبارزه با آن برخواست. طی سالیان مختلف، سران و اعضای اخوان با برخوردهای مختلف از جانب دولت رو به رو شدند، و رویه­ های گوناگونی در شرایط مختلف برای مبارزه با دولت در پیش گرفتند.

با قیام آنها در شهر حما در سال ۱۹۶۳ در مخالفت با سیاست­ های حزب بعث و قدرت­گیری آنها، دولت سوریه به سرکوب شدید این تشکل پرداخت، به شکلی که مجبور شدند فعالیت­ هایشان را از آن تاریخ به شکل مخفی ادامه دهند. با تغییر قانون اساسی توسط حافظ اسد در سال ۱۹۷۳، اخوان المسلمین مجدد اعلام قیام کرد و اسد را دشمن خدا خواند. فشار جامعه مسلمانان چنان بود که حافظ اسد عقب نشینی کرد و تغییرات مذهبی که اخوان با آن مخالف بودند را ملغی کرد. این جنبش از سال­ ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ مشغول عملیات مخفی و تروریستی بود، از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ به قیام ­های علنی در شهرهای مختلف پرداختند و نهایتا در سال ۱۹۸۲ شورشی بزرگ تا تسخیر شهر حما به راه افتاد که با سرکوبی وحشتناک از دولت سوریه رو به رو شد. نیروهای حافظ اسد از زمین و آسمان توپ و بمب روانه این شهر و شورشیان کردند و هزاران نفر را کشتند تا قیام سرکوب شود. اما اینها باعث از میان رفتن عقاید اسلام گرایانه بخش بزرگی از این جامعه نبود. افکار اسلام گرای افراطی و سلفی دیگر مدت­ ها بود که در جامعه سوریه و میان قبایل ریشه دوانده بود.

وجود تاریخی افکار جهادی و سلفی در میان جمعیت سنی سوریه، که اکثریت جمعیت آنرا تشکیل می دهد، با سفرهای کاری بسیاری از جوانان سنی از سوریه به دوبی و قطر برای کار و آشنایی آنها با مبلغان سلفی و جهادی که از پاکستان و عربستان به این مناطق در رفت و آمد بودند، و همینطور حضور رهبران القاعده و جهادیون در عراق برای جهاد علیه آمریکا و اشغال عراق که با رفت و آمد آنها به سوریه همراه بود، زمینه را برای پذیرش گروه ­هایی مانند داعش در این کشور آماده و فراهم کرده بود. اگر این شرایط را با فرمانپذیری جوانان از شیوخ قبایل، و همراهی بزرگان قبایل سنی با داعش و القاعده در راستای دشمنی با اسد و بقای خود در جنگی داخلی کنار هم قرار دهیم، محیطی مناسب برای رشد و نمو انواع گروه­ های تکفیری و جهادی را فراهم می­بینیم، و مشاهده می کنیم که قدرتگیری گروه ­های مثل احرار شام و داعش در سوریه هم اتفاقی ناگهانی و یک روزه نبوده است، بلکه بر پایه حضور عقایدی مشابه در این کشورها برای سالیان متمادی ایجاد شده است.

تمام این شرایط مناسب برای رشد عقاید جهادی در شرایطی در سوریه فراهم شده بود که تقسیم ناعادلانه قدرت میان گروه­ های دینی و قومی کلیت اوضاع را به یک بمب ساعتی تبدیل کرده بود. سوریه به عنوان یک کشور عموما مسلمان، از زمان روی کار آمدن خانواده اسد، که از علویان سوریه هستند، به یک دولت علوی حاکم بر کشور تبدیل شده است. این در حالی­ست که بر اساس داده ­های آماری، علوی­ های سوریه حداکثر ۱۲ درصد جمعیت کشور را تشکیل می­ دادند، اما مهمترین مشاغل دولتی، مدیریت سازمان­ های عمومی، کسب و کارهای سودآور و فرماندهی نیروهای نظامی اکثرا در اختیار علوی­ ها بود. اعراب سنی که حدود ۶۰ درصد جمعیت کشور را تشکیل می­ دادند از ۱۹۷۰ به بعد از قدرت کنار گذاشته شدند، و هر بار که مقاومتی از خود نشان دادند با سرکوب وحشتناک حافظ و بشار اسد مواجه شدند. کرد­های سنی هم ۱۰ درصد جمعیت سوریه بودند که آمار سنی ­ها را به بیش از هفتاد درصد می­رساند. بخش بزرگی از کردهای سوریه تا زمان خیزش سال ۲۰۱۱ حنی شناسنامه سوری هم نداشتند.

این تقسیم ناعادلانه قدرت، و تمرکز تمام مناصب دولتی، نظامی، وامتیازات مختلف در دست اقلیتی علوی که تماما حامی و پشتیبان خاندان اسد و حکومت او بودند، به طوری که در سرکوب دیگر مخالفین هم حضوری فعال داشتند و بدنه اصلی فرماندهی نظامی آنرا تشکیل می­ دادند، به ایجاد کینه، تنفر و حس انتقام جویی میان کرد ها و اعراب سنی سوریه دامن زد. در این شرایط سوریه، افراد به صرف علوی بودن از اسد حمایت می کردند، و دیگران به صرف عرب سنی یا کرد بودن از امتیازات محروم بودند و در نتیجه به دشمن حاکمیت تبدیل می شدند. با شروع انقلاب در سال ۲۰۱۱، درواقع این کردهای سنی، و اعراب سنی بودند که در برابر علوی ­ها و حکومت خاندان اسد ایستادند. حقیقتی که به قومیتی شدن، مذهبی شدن، و فراهم کردم زمینه برای رشد و توسعه گروه ­های تروریستی منتهی شد.

لیبیِ معمر قذافی هم چندان تفاوتی از این با سوریه نداشت. قذافی افراد قبیله خودش، قذافه را در کنار چند قبیله دیگر که از متحدین آنها بودند در راس امور در تمام زمینه ها قرار داده بود، و با پس زدن و محروم کردن مردم قبایل دیگر، موافقت و مخالفت با دولت را یک مسئله قبیله­ ای تبدیل کرد که بر اساس آن، درست مانند سوریه، به صرف از قذافه بودن برای حمایت از دولت کافی بود، و همین از قذافه بودن هم برای هدف کینه و انتقام بودن کفایت می کرد.

ایران و حاکمیت آن در شرایط فعلی شباهتی با آنچه در سوریه و لیبی دیدیم ندارد. گرچه رژیم جمهوری اسلامی یک حکومت شیعه با آرمان­های شیعی بخصوص خود است، اما این به آن معنی نیست که هرکس شیعه باشد از آن حمایت کند، و دیگر اقلیت­ های محروم از قدرت سیاسی هم هر شیعه­ ای را نماینده و مدافع حاکمیت در نظر بگیرند. درواقع بخش­ های بزرگی از مخالفان حکومت در ایران از شهرها و مناطق شیعه نشین هستند، و در شهرهای کردنشین هم هوادارانی سرسخت برای جمهوری اسلامی فعالیت می­ کنند. از طرف دیگر، این حکومت هم به هیچ عنوان حکومت یک قومیت، قبیله یا طایفه بر دیگری نیست. ساختار شهرهای بزرگ ایران بر اثر مهاجرت­ های فراوان و گسترش شهرها چنان از قومیت ها و مذاهب مختلف تشکیل شده که کمتر شهری را می توان تماما از یک قومیت دانست.

هر دو کشور لیبی و سوریه محیط شکوفا برای فعالیت و رشد گروه­های تروریستی و تکفیری بودند. اما آیا صرفا مسلمان خواندن ایران، میتواند مجوز این برداشت را صادر کند که این کشور را هم به همان شمل پذیرای این عقاید و گروه ­ها بدانیم؟

جامعه معاصر ایران بر خلاف اکثر کشورهای مسلمان همسایه، در دهه­ های گذشته شاهد رشد و حضور عقاید تکفیری، سلفی، جهادی و بنیادگرایی اسلامی نبوده. حتی موارد اندکی از گروه­ های کوچک تروریستی اسلامی مانند فداییان اسلام هم به چندین دهه قبل باز می گردند که نمونه ­های معاصر آنها دیده نشده. گرچه جامعه­ ای که انقلاب ۱۳۵۷ را انجام داد، جامعه­ای مذهبی با آرمان هایی دینی بود، اما حتی همان جامعه هم از ابتدای حیات جمهوری اسلامی دچار تحولات بنیادین فراوانی شده است. به عبارت دیگر، همانگونه که بر اساس تحلیل جامعه شناسانی که در دهه ۱۳۵۰ به بررسی و تحلیل جامعه ایرانی پرداختند، جامعه­ ی آن روز ما به دلیل ناتوانی در همگامی با روند بسیار سریع مدرنیزاسیون پهلوی به مذهب روی آورد و به انقلاب ۱۳۵۷ رسید که در کتاب “صدایی که شنیده نشد” به تفصیل به شرح آن پرداخته شده، همان جامعه بر اثر دهه ­ها فشار مذهبی و خفقان جمهوری اسلامی روندی برعکس را طی کرده و در نقطه مقابل پدران خود در سال ۱۳۵۷ رسیده است. به همین دلیل است که این نسل درک نمی­ کند که چرا نسل قبل دست به انقلاب زده است!

مسلما تماس با جوانان و حتی میان سالان امروز ایران، و زیستن  در کنار آنها برای هر کس روشن می­کند که آرمان ها  و افراط گرایی دینی در این جامعه قدرت چندانی ندارند، و بیش از هرچیز در پی دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و جدایی دین از حکومت است. برای آنکه تحلیل­ مان صرفا بر پایه مشاهدات شخصی، که می تواند ناقص و یا ناشی از سوگیری­ های مختلف باشد قرار نگیرد، به یکی از پروژه ­های نظرسنجی که در این زمینه در ایران انجام شده می پردازم.  “موسسه افکار سنجی گمان”، یک نظرسنجی در مورد اعتقادات مذهبی در سال ۱۳۹۹ از ۵۰ هزار پاسخ دهنده انجام داده که یافته ­های جالبی پیش روی ما می­ گذارد. براساس یافته ­های این نظرسنجی، ۳۷ درصد مردم ایران به زندگی پس از مرگ باور دارند، ۲۰ درصد از مردم هیچ اعتقادی به خدا، جهان پس از مرگ و جن و روح ندارند، ۹ درصد خود را آتئیست می دانند، ۳۲ درصد مسلمان شیعه، ۸ درصد معنویت گرا، ۷.۵ درصد زرتشتی، ۷ درصد ندانم گرا، و ۴.۵ درصد مسلمان سنی. در ادامه، حدود نیمی از مردم اعلام کرده ­اند که از دینداری به بی­ دینی رسیده ­اند، ۶۰ درصد از مسلمانان اعلام کرده­ اند که نماز نمی خوانند، ۴۰ درصد مسلمانان هم منظم نماز می خوانند. ۶۸ درصد افراد بر این باورند که احکام دینی نباید مبنای قوانین قرار گیرند، و فقط ۱۵ درصد معتقدند که قوانین باید با احکام دینی همخوان باشد، که نشان دهنده نگاهی کاملا متفاوت با کشورهایی مثل سوریه، عراق و لیبی است. ۴۲ درصد گفته ­اند که تبلیغات دینی کلا برای همه ادیان باید ممنوع باشد، که نشان دهنده یک نگاه کاملا سکولار است، در حالیکه تنها ۵ درصد معتقدند فقط مسلمانان باید بتوانند دین خود را تبلیغ کنند. ۵۷ درصد از مردم با آموزش های دینی در مدارس مخالفند، و ۷۳ درصد جامعه آماری هم با حجاب اجباری مخالف هستند.

آمارهایی که ذکر شد، با آنچه ما در زندگی روزمره در جامعه، محل کار، تحصیل و تعامل روزانه با دیگران می بینیم همخوانی دارد، و به روشنی نشان می­ دهد که کشوری با این آمار از رویکرد نسبت به ادیان، نمی تواند زمین مناسبی برای رویش گروه ­های بنیادگرای اسلامی، سلفی، و جهادی باشد. در چنین کشوری حتی اگر گروهی مانند داعش با پول و حمایت خارجی بتواند عده­ ی بسیار اندکی هوادار پیدا کند، اصلا قادر نخواهد بود با یک پایگاه مردمی بزرگ به فتح شهرها و مناطق بپردازد.

البته که جامعه ایران هم کاملا یکدست نیست، و در برخی مناطق و شهرها گرایشات مذهبی بیشتر است. اما همان شهرهای مذهبی هم دارای افکار سلفی و جهادی نیستند. آمار بسیار پایین ایرانیانی که به داعش یا گروه­های مانند آن پیوسته ­اند، نشان ­دهنده همین عدم تمایل به این نوع رویکرد مذهبی در ایران است، به طوریکه اعضای ایرانی داعش از بسیاری کشورهای اروپایی هم کمتر بوده اند! در واقع می­توان با اطمینان اظهار داشت که ظهور و قدرت گیری گروه­ های تروریستی و داعش در ایران، با این جامعه و جمعیت تحصیلکرده که دارای اندیشه­ های سکولار است به هیچ عنوان ممکن نیست، و جز در مطالب و بحث­ های تبلیغاتی علیه هرگونه دگرگونی اساسی در ایران، یا سخنان کسانی­که هیچ شناختی از تفاوت­ های جوامع ایران با سوریه و لیبی ندارند، هیچ جای دیگری کاربرد نخواهد داشت.

 

 

درگیری­های قومی و تجزیه طلبی

جنبه­ ی دیگر این سناریوی آخرزمانی برای ایران در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، در کنار عروج گروه­ های تروریستی، جنگ­ های مذهبی و قبیله­ ای موضوع درگیری­ های قومیت­ های ایرانی و جنگ تجزیه طلبی ­ست که در کنار همان عناصر اصلی داستان قرار می گیرد. چنین تصوری هم ناشی از عدم شناخت جامعه ایران، و تفاوت­ های آن با عراق، سوریه و لیبی است. هر روز نقشه­ های جدیدی در فضای مجازی منتشر می­ شوند که ادعا می­ کنند طرح و نقشه­ ی تجزیه­ ی ایران پس از انقلاب، یا مرزبندی­ های جدید براساس تحلیل کارشناسان اطلاعاتیست که بر اساس آن­ها ایران هم به چندین قسمت تقسیم شده، یا درگیر جنگ ­های تجزیه طلبی می­ شود. انتظار چنین مباحثی، اگر از ناآگاهی به منطقه و تاریخ و جامعه ­اش نباشد، تنها از روی پروپاگاندا و ایجاد هراس از سناریوهای تخیلی است که مانع اقداماتی از جانب مخالفین وضعیت موجود شود.

در سوریه، عراق، و لیبی، بحث­ های تجزیه، چند تکه سازی، درگیری­ های قومیت ­های مختلف داخل مرزهای کشور، و ترکیب این موضوعات به عنوان بنزین روی آتشی که مسئله دین و قبایل ایجاد کرده بودند، فضا را آشفته­ تر و ویرانی بیشتری در پی داشت. اما آیا وضعیت ایران از نظر قومیت­ ها، تجزیه خواهی، جنگ داخلی، و مرزهای جغرافیایی با کشورهای مذکور شباهتی دارد؟

کشورهای سوریه و عراق تا پیش از پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی هیچ ­یک به عنوان یک کشور مستقل تعریف نشده و مرز و سرحدی نداشتند، بنابراین تعاریف ملی و سنن و تاریخ ملی بر اساس این مرزها و تعاریف کشوری جدیدی که تشکیل شده، تنها طی صد سال گذشته شکل گرفته است. علاوه بر آن، شکل گیری مرزهای سوریه و عراق، بر اساس قرارداد پنهان سایکس پیکو، و زمانیکه انگلیسی­ ها به اعراب، و  کردها، قول داده بودند تا کشوری مستقل خواهند داشت، با خط کشی روی نقشه و تقسیم سرزمین­های باقی­مانده از امپراطوری عثمانی انجام شد. حال آنکه مرزهای سرزمینی ایران، وجب به وجب آن، در پی سالیان سال جنگ­ ها، توافقات، و حیاتی چند هزار ساله ایجاد شده، نه به طور قراردادی و با کشیدن خطکش روی نقشه.

انگلیسی­ ها در پیمان سایکس پیکو به کردها خیانت کردند و برخلاف آنچه وعده داده بودند، کشوری مستقل برای آنها در نظر نگرفتند، و از آن بدتر، آنها را میان ترکیه، عراق و سوریه چند پاره کردند. در اقلیت بودن دائمی کردها در این کشورها، و ظلم و ستمی که در دوره­های مختلف بر آنان روا شد، همیشه شعله مبارزه­ شان برای استقلال را روشن نگاه داشته است. همین تقسیم بندی ناگاهانه از قومیت­ ها، مذاهب و قبایل، و ترکیب­ های نامتجانس، موجب وجود اقلیت­ ها یا قومیت ­هایی که در برابر یکدیگر ایستاده ­اند، و در زمان­های مختلفی دیکری بر دیگری یا دیگران تسلط داشته، شده است.  بر خلاف عراق و سوریه، که مردمانی بر اسس تقسیماتی که سایکس و پیکو به ان دست یافتند به عنوان هموطن در یک کشور هم را یافتند، در ایران، اقوام و قومیت­ های مختلف صدها و بلکه هزاران سال با صلح و همکاری در کنار یکدیگر زیسته، و وجب به وجب این مرزها را ساخته و از آن دفاع کرده ­اند. کردها از اصیل­ ترین اقوام ایرانی­ اند که در کهن­ ترین کتاب ملی­ مان، شاهنامه نیز به آنان اشاره شده، اهالی سیستان و بلوچستان هم سده ­ها بخشی غرورآفرین از این مرزوبوم بوده، مانند اعراب خوزستان، ترکمن­ ها، ترک­ های آذربایجان و تماl قومیت­ هایی که در طول تاریخ در این کشور به همزیستی مسالمت آمیز و همکاری دست یافته ­اند. جامعه­ ی ایرانی، موزاییکی بزرگ از قطعات ریز و درشت قومیت­ ها، ادیان و مذاهب است که نه با قرارداد و خط کشی،  که طی سالیان سال گذر زمان و در پی صدها جنگ  و هجوم و ناملایمات شکل گرفته است. مقایسه چنین جامعه ­ای با کشور­های همسایه، و همسان دیدن آنها، تنها می تواند از روی عدم شناخت از یکی، یا هر دوی آنها برآید.

این همزیستی، و موزاییک اجتماعی ایرانیان در این سرزمین را می ­توان در جنگ­ های اخیری که به این کشور تحمیل شده مشاهده کرد، و حضور مردمی از تمام قومیت ­ها و مذاهب در دفاع از تمامیت عرضی وطن خویش را شاهدی بر آن دانست. با وجود تبلیغات فراوانی که سالیان گذشته توسط برخی گروه­های تجزیه طلب انجام شده، و تبعیض و ستمی که دولت جمهوری اسلامی ایران بر مناطق مرزنشین، کردها، ترک ها، ترکمن ها، اعرب خوزستان و مردمان سیستان و بلوچستان روا داشته، همچنان در سه ماه گذشته که اعتراض ­ها در سراسر کشور شعله­ ور بوده و مردم در شهرهای مختلف به خیابان آمده اند، هیچ شعار تجزیه طلبانه، قوم گرایانه و ضد ملی داده نشده، و تمام مردم به شکل یکدست و متحد، تنها بر خواسته­ های دموکراتیک و برحق­ شان تاکید داشته ­اند.

درست در اوج روزهای اعتراضات، و زمانی­که مردم در زاهدان مورد قتل عامی وحشیانه قرار گرفتند، مردم کردستان، استان­ های شمال غرب، و مرکز همگی به حمایت از آنها برخواستند، و هنگام محاصره و سرکوب شهرهای کردنشین، بازهم مردم دیگر شهرها حامی­ شان بودند. شعارهایی چون «کردستان، زاهدان، چشم و چراغ ایران»، و شعارهای بسیاری که بر اتحاد و همبستگی مردمان قومیت ­های مختلف این کشور تاکید دارند، در کنار شناختی که از وضعیت مذهبی و رویکرد نوین جوانان و نسل­ های جدید ایرانیان به مسئله مذهب داریم، می­ توانیم با اطمینان بگوییم که روزگار ایران در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی هیچ شباهتی به آنچه در سوریه، لیبی و عراق مشاهده کرده ­ایم نخواهد داشت، و این کشور، با وضعیتی که از آن سراغ داریم، نه به سوی جنگ­ های فرقه ­ای و مذهبی، و نه تجزیه­ طلبی خواهد رفت، و نه مامنی برای گروه ­های بنیادگرای اسلامی فراهم خواهد کرد. ایرانِ پسا جمهوری اسلامی، کشوری سکولار و دموکراتیک خواهد بود، کاملا برخلاف آن هیولایی که در تبلیغات تصویر شده است.

 

صائب کریمی

۲۲ آذر ۱۴۰۱

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)