رقص که در تقسیم‌بندی هنرهای هفتگانه، جزو هنر “حرکات نمایشی” محسوب می‌شود، از معدود هنرهایی‌ست که هنر در آن می-تواند صرفن با ‌واسطه‌‌‌ی بدن، ظاهر شود و به عبارتی، هنر رقص، یک انسان می‌خواهد و بس، و برای بروزش، خودش به تنهایی کافی-ست و از این رو، با هنری به شدت سوبژکتیو سروکار داریم.
بدن سوژه، بی‌واسطه، حرکات موزون انجام می‌دهد گرچه این وزن دادن به حرکات بدن را غالبن، موسیقی به عهده می‌گیرد اما خود سوژه نیز، به تنهایی کافی‌ست برای شکل دادن به آن. رقص توسط سو‌ژه در بدن انسان، تنیده می‌شود تا رها گردد و بدن (این مقوله جسمانی (غیر روحانی)) هست که صحنه ظهور این خلاقیت انسانی می‌گردد.
عنصر پی‌آمدی رقص، عنصر رهایی‌ست. رهایی همراه‌ست با رقص و رقص همراه با رهایی‌ست. این عمل پیچیده‌گی/ تنیده‌گی “سوژه، بدن، رهایی” را در سیلوژیسم (سه‌گانه‌ی دیالکتیکی)، می‌توان بدین شکل یافت: سوژه (امر ساده/ عام)، بدن (امر خاص)، رهایی (امر منفرد/ تکینه). دیالکتیک، بعد از گذر کردن از سوژه به مثابه اپراتور و بدنی که رقص در آن متعین شده، رهایی را در پی‌دارد و این چنین است که رقص، مستلزم رهایی‌ست و رهایی را در خود دارد.
رهایی با سلطه در تضاد است و در مسلک‌های فکری مستبدانه، بعضن رقص ممنوع می‌شود چون رهایی می‌آورد و رهایی با دیکته-شده‌گی تفکرات، ناسازگار است و رها دیگر، تابع نیست و از آنجا که این رهایی با یک مقوله مادی یعنی جسم انسانی، صورت می‌گیرد، ممنوعیت آن، در تفکرات اقتدارگرایانه‌ی روحانی‌مسلک، بارز است.
شور بالای برآمده از شعف یا حزن، که توسط ذهن-روان، کنترل می‌شود، در فرایند رقص، به بدن منتقل می‌گردد و بدن آن را تخلیه و بدان جلوه‌‌ای زیبا می‌بخشد و بدین خاطر، شوریده‌گی در رقصنده نمایان است چون شور‌ آن را در خود دارد.
شورش نیز به معنای همین به هیجان آمدن، آشفتن و پریشان کردن است و اینکه شورش‌هایی با رقصیدن جمعی همراهند، بی ارتباط با رقص نیست چون رقص، شوریده‌گی/ شورش را در خود دارد.
رقص جمعی در شورش‌های اعتراضی علیه ستم، سوژه‌ی فردی را تبدیل به سوژه‌ی جمعی برای تحقق یک رهایی جمعی می‌کند و می-توان گفت که مرتبه متعالی‌ رقص، در شورش‌های اعتراضی‌ست که بدست می‌آید و بدنی که در طول تاریخش منضبط بوده و سرکوب شده، در شورش‌های اعتراضی به رقص می‌آید تا حرکتی نمادین برای آزادی گردد.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)