شاید برای…..؟؟؟؟

 

رنگ بود وسکون، چهره بود وپرده ای ازنگاه،

 مانند این بود که همه چیز را،جا گذاشته بودند.

لبخند را،شاید؛همان روزاول،درزیرزمین خانه اشان،چال کرده بودند،تاموقع بازگشت،چیزی

داشته باشند.

سوال را،با سوزنها یشان ،مرتب ؛برروی پارچه ها، گلدوزی کرده بودند، تا آن را دریک جا،

ساکت نگه دارند.

با این حال، ته مانده ای، ازیک انسان، درآن هاله؛ به چشم می خورد !

تنها، ته مانده ای، ازاو مانده بود.

شاید ،برای ………؟؟؟؟؟؟

  دل نوشته: مانا نثاری

۱۳۷۸/پاییز 

تهران -ایران 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)