گذاشتن لیوانی آب جلوی خدانور هموطن جوان بلوچی زخمی و تشنه و گرفتن عکسی از او، بیانگر تمتع و لذت بیمارگونه و سادیستی حکومت و فرهنگ حکومتی کنونی است. تمتعی سادیستی و هولناک که روی دیگر و اصلیش هراس بنیادین و تا اعماق جان کریه شان از رقص «خدانور»، از خواستهای مدنی این جنبش نو و از فریاد «از زاهدان تا تهران، جانم فدای ایران» است. وحشت از اینکه این رقص و شور زندگی هرچه بیشتر همه ی ایران را فرابگیرد و همه جا را نورانی و رقصان بکند و این موج خندان سرانجام انها را بروبد و اصطبل اوژیاس ایرانی را پاک بکند.

چرا رقص «خدانور» باید همگانی بشود! چرا رنسانس نوین ما رقصان و رنگارنگ هست!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

همانطور که دختران و زنان جوان و جسور ما با برانداختن روسریها گام اول و مهم برای شکاندن این فرهنگ تقدس گرای از یکسو سادیستی و از سوی دیگر بشدت ترسو و هراسان از زندگی، زنانگی، شادی، تنانگی و رقصندگی را برداشتند. یا وقتی جنبش و رویای مشترک، فریاد مشترک بدنبال «زن/زندگی/آزادی» تبدیل به «روح و بدن جمعی نو» و به حالت همه گیر در داخل و خارج شد و با رنگارنگیش همه جا را گرفت. یا این جنبش نو، جوان و با خواستهای مدرن و بدیهی خویش، با همبستگی نوین و رنگارنگ ملی خویش توانست از یکسو تلاش حکومتی را نقش بر آب بکند که می خواست اقوام را روبروی هم قرار بدهد و تفرقه ایجاد بکند، یا می خواست ملت را با ترور شاهچراغ و خطر حمله بترساند تا معترضان را بهتر سرکوب بکند. از سوی دیگر این جنبش نو و رنگارنگ توانست حکومت جبار و خنزرپنزری را با رشد عشق و پیوند هویتی نو میان همه ی ایرانیان از هر رنگ و قومی روبرو بکند که انها را هرچه بیشتر ترسانده است و حتی به هر تفکر ناسیونالیست افراطی ایرانی و یا به روی دیگرش یعنی گروههای افراطی قومی اجازه نمی دهد که بتوانند فعلا از اب گل الود ماهی بگیرند و ساکت شده اند. انگاه این جنبش نو و خواهان رنسانس شروع به پراندن عمامه های آنها کرد و به انها نشان داد که می داند آنها رفتنی و متعلق به گذشته هستند و اکنون فقط مترسکی مضحک بیش نیستند، هرچقدر هم خشونت بورزند. زیرا تحول مدرن و رنسانس و نوزایی مدرن دقیقا اینگونه عمل می کند و وقتی ذایقه و زبان نو یا «روح زمانه ی نو» در همه حوزهها، در خیابان و خانه و دانشگاه و مسجد و ورزشگاه، در سرودخوانی نو و تولید اوازها و زیبایی شناسی نو و با شکاندن بدن و دیسکورس و زبان حاکم و با تولید و رایج کردن ذایقه و بدن و بدنه های سیاسی و فرهنگی مطابق خویش عمل می کند. ازینرو چالش کنونی در واقع چالش دو ذایقه و زبان و دو بدن است، همانطور که در مقالات اخیرم مثل این مقاله بارها بیان و تشریح کرده ام. در این صحنه ی چالش اصلی، ما از یکسو بدن و ذایقه ی تقدس گرا و وسواسی حاکم را داریم که روی دیگرش دقیقا حالات انحراف جنسی و روحی و تمتع های سادیستی اینگونه است . اینکه این بدن و بدنه های سیاسی و فرهنگی و اخلاقیش بنا به منطق درونی و دیسکورسیو خویش احتیاج به فضا و زبان سیاه/سفیدی و تعزیه وار دارند تا بتوانند حکومت خویش را با کمک خشونت هولناک و از طرف دیگر با پارانوییای تهاجم فرهنگی یا حمله ی دشمن حفظ بکنند. در مقابل آنها اکنون و برای اولین بار دیسکورسی نو به صحنه امده است که از زبان و ذایقه ی نوین و مدرنی سخن می گوید، خواستهای بدیهی و مدرن جوانان و ملتی مدرن را مطرح می کند. یعنی می خواهد در چهارچوب قانون مدنی و شهروندی ازاد باشد و راحت زندگی بکند، راحت لباس بپوشد و ازاد فکر بکند و با دوستان خویش از هر جنس و جنسیتی راحت گفتگو و مراوده داشته باشد و با هم غذا در سلف سرویس بخورند، بی انکه گشت ارشاد و اقا بالاسری مرتب به انها بگوید مواظب حجابت باش و از طرف دیگر هیزتر از هر کس دیگری به انها نگاه بکنند و با نگاه منحرف و هیزشان بخواهند به انها تجاوز بکنند. اینکه انها خواهان شادی و لذت دنیوی و در پی پیشرفت دنیوی هستند و می خواهند قوانین و حکومت شان مدرن باشد و این شرایط را برای انها و هموطنانشان فراهم بکنند. انها وحدت در رنگارنگی فردی و ملی خویش را می طلبند و می دانند بهایش این است که حکومت و دولتی مبنی بر ساختار دموکراتیک و حقوق شهروندی باید داشته باشند و ازینرو مرگ بر دیکتاتوری و مرگ بر ولایت فقیه می گویند. اما خواست اصلی و محوری انها «اری گفتن به تمنا و رویاهای مشترکی» است که در واقع بسیار بدیهی و معمولی در جهان مدرن هستند. اینکه پدرانی خنزرپنزری و احمق بر انها حکومت نکنند و نخواهند به انها مرتب درس اخلاق و رستگاری بدهند، انهم در حینی که در خفا همه ی آن کارهایی را به شکل فجیع و بی مرز انجام می دهند که بر انها منع می کنند. یا اقازاده هایشان در اروپا و امریکا به شکل بازاری و مضحک، به شکل موجوداتی تشنه که هرچی هم اب به انها بدهی باز تشنه و حشری می مانند، در حال لذت بردن از زندگی هستند و عکسهای پارتی هایشان را در اینستاگرام و جاهای دیگر نیز می زنند. امروز جدال اصلی و محوری، جدال میان این دو ذایقه رنسانس/ سنتی یا نیمه مدرن هست و از همه مهمتر اینکه برای اولین بار جنبش مردم ایران و خواستهای این نسل جوان با «اری گفتن به چیزی، با اری گفتن به تمناهای مدرن و بدیهی خویش» اغاز می کند و به این خاطر به دیکتاتوری نه می گوید، بجای اینکه اول مثل دوران گذشته با «مرگ گفتن به خمینی یا مرگ بر شاه» شروع بکند و به ناچار محکوم باشد که یا شکست بخورد و یا دیکتاتوری بدتر چون خمینی و خامنه ایی بر سر کار بیاورد. زیرا قیامی که با «نه گفتن» شروع می شود، قیام بردگان هست، همانطور که نیچه و تاریخ معاصر بشری بر ما اشکار می کنند. این قیامها قیام مستضعفین تشنه و کین توز و دچار گره حقارتی است که فردا از دیکتاتور و پدر جبار قبلی بدتر می شوند. چون تشنگی شان چاه ویلی است و در واقع یک حشری بودن همیشگی و بدون امکان ارضایی است. زیرا نمی خواهند با دروغ و کمبود و تمنایشان روبرو بشوند. زیرا نمی خواهند به ازادی مدرن و بهایش تن بدهند. در حینی که در خفا چیزی جز آن نمی طلبند. زیرا آنکه می خواهد «سگ نفس» خویش را بکُشد تا رستگار بشود،بناچار سگانه و له له زنان مرتب در پی ارزوهای شهوانی و خشن خویش می جوید و دورو و زشت و پست می شود و از هیچ دروغ و خشونت و عمل بیشررمانه ایی ابا ندارد. زیرا حشری بنیادین و غیرقابل ارضایش مشکل اوست و اینکه هرچقدر هم پول و قدرت بدست می اورد، در نهایت همان «کهتر و بنده ی تشنه ایی» می ماند که قبلا بود.

ازینرو ما باید حال رقص خدانور را در همه جای ایران و خارج تکثیر بکنیم و به اشکال مختلف و رنگارنگ. زیرا رنگارنگی قومی و رنگارنگی فکری و رنگانگی در شادی و کامجویی قدرت اصلی ما ملتی چندقومی است. زیرا یکایک ما در عین حس مشترک ایرانی بودن همزمان رگه ایی بلوچ و کرد و ترک و عرب و لر و شمالی و غیره در خویش داریم، یا تفاوتهای دیگر جنسی و جنسیتی و فکری و مذهبی داریم، و به این خاطر بایستی سرانجام بر بزرگترین خطای تاریخی و اسطوره ایی خویش و بر فاجعه ی چهل و اندی سال اخیر چیره بشویم که تبلور همین زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی و هراسان از زنانگی، تنانگی، رنگارنگی، رندی و رقص و تاویل افرینی است. هراسان از وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری است و می خواهد با تمامی وحشتش از رنگارنگی به رنگ سفید و پاک در بیاید، به وحدت وجود دروغین با خدا و ارمانی جبار برسد و در حین اینکار اصلش را برملا می کند و اینکه چقدر ناپاک و سادیست است. اینکه چرا بقول لکان و فروید « روی اصلی و فیلم نگاتیو هر نویروزی (مثل نویروز وسواس مذهبی و بنیادگرایی) در واقع پرورزیون و انحراف جنسی است.» به این خاطر این تقدس گرایان براحتی تجاوز می کنند و یا مرتب هراس از تهاجم فرهنگی دارند، زیرا میل تجاوز دارند و میل خویش را بر دیگران فرافکنی می کنند. به این خاطر انها از نگریستن در نگاه و صورت زنان مدرن و زیبا و مغرور از خویش هراس دارند و احساس گناه می کنند، زیرا می دانند که تا عمق وجودشان دچار شهوت سادومازوخیستی دیدن این زنان زیبا و به شکل لخت و باکره هستند. ازینرو فانتزیهای بهشتی انها نیز به شکل حوریان همیشه باکره است. چون از مقایسه شدن با مردان و زنان قدرتمند دیگر میترسند و از دیدن «کوچکی و حقارت بنیادین خویش».

اما همینجاست که می بینیم قدرت اصلی این جنبش در شعارهای ایجابی آنها و در تغییر فضا و زبانش از جهان و زبان سیاه/سفیدی و جنگ حیدری/نعمتی به جهان و فضای عاشق زندگی و زنانگی و ازادی و حقوق مدنی و پوشش ازاد و رقص و شادی است. ازینرو این مفاهیم و تمناهای مدرن و این رسوم نو توسط این «تن های سوزان و عاشق زندگی و شادی»، توسط جسارت و بی باکی مدنی و بی نظیر آنها در خیابان و دانشگاه و مدارس ایرانی دوباره زنده شده است و با قدرتی جدید و بهتر. یا به این خاطر مفاهیم مهمی چون «زن/زندگی/آزادی و روی دیگرش «مرد/میهن/آبادی» در این فرهنگ و زبان در حال جا افتادن هستند و بی انکه مفاهیم زن و مرد مفاهیمی فقط بیولوژیک و مخصوص جنسیت خاصی باشند. زیرا موضوع تولید نوزایی نو و تولید ذایقه و زبان و تنانگی نو و بسان وحدت در کثرتی نو در میان هست. اکنون دوباره این مفاهیم و تمناهای مدرن در فرهنگ و زبان ایرانی و اقوام مختلفش و در مذاهب و مسالک و رسومش دیگر بار زیبا و قدرتمند می شوند و عشق را دیگر نمی توان بر سر چهار راه تازیانه زد.

زیرا اکنون روسریها به باد می رود، عمامه ها می پرند و ملتی خدانور و بلوچ و کرد و فارس و شمالی و عرب می شود، رنگارنگ می رقصد و قدرت اصلیش را برملا می سازد: «اینکه آنها می خواهند ملتی واحد و رنگارنگ و وحدت در کثرتی بزرگ و با قبول دموکراسی و حقوق مدنی بشوند و ریشه ی دیکتاتوری و این فرهنگ تقدس گرای سادیستی و ترسو را بخشکانند و با رقص و شادی همگانی عمامه ها و پدران خنزرپنزری را برای همیشه بپرانند و لختی مضحکشان را برملا بسازند.»

زیرا اکنون زمان رنسانس و بازگشت رقص و شادی و زیبایی زنانه و مردانه و خنده هایشان در همه جای ایران و در همه سنگرهای مدنی، از خانه تا خیابان و دانشگاه و ورزشگاه و پاساژها و حتی تا مسجد و مجلس است و اینکه سرانجام دولت و قانون را هم بگیریم. زیرا اینها متعلق به مردمند و باید در خدمت این مردم و منافع فردی و جمعی شان باشند و رنسانس این ملت را همه سویه و نهادینه بسازند.

رنسانس عشق و قدرت و رقصندگی زمینی و با تنانگی و زنانگی و زبانی نو که برای اولین بار در اثار کسانی چون من از نسل رنسانس از دو دهه پیش در اینترنت مطرح شد و در آثار هنرمندان و اندیشمندان فراوانی از نسلهای مختلف و با قدرت و ضعف مختلف. زیرا هر تحول جمعی توسط نسلی رخ می دهد که روح زمانه را حس کرده است و به سرنوشت و ضرورتش آری می گوید. یا سپس ضرورت ساختاری و بنیادین این رنسانس و نوزایی نو، ضرورت ارزیابی همه ارزشها و زیباسازی همه ی این مفاهیم گیتی گرایانه و بر بستر یک چهارچوب سیاسی و فرهنگی « دموکراتیک و سکولار» برای اولین بار در سال ۲۰۰۷ در کتاب جامع و تحلیلی «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» مطرح و باز شد. زیرا در این کتاب تحلیلی روانکاوانه و ساختاری از یکسو همه ی مفاهیم همپیوند مدرن چون هویت فردی و هویت ملی و مباحث جنسی و جنسیتی و مبانی اساسی گیتی گرایی و سیاست مدرن و پسامدرن تشریح و باز می شوند و از طرف دیگر با بررسی تاریخی و معاصر این ساختارها و بدن و بدنه های فردی و جمعی در ایران علل شکست تحول مدرن ایران در یکایک این حوزه ها بررسی می شود. همزمان سعی می شود در مسیر نقد و تحلیل چندجانبه آن زیرمتنها و گرهگاههای اساسی روانی نارسییستی یا ادیپالی این ساختارهای فردی و جمعی، گزاره ها و حالات زبانی، رفتاری و عمومی یا دیسکورسیو آنها برملا بشود و پیوند شبکه وار و بینامتنی شان با یکدیگر نمایان بشوند. پیوندی شبکه وار و بینامتنی میان حوزه ی اخلاق فردی و جمعی و ساختار سیاسی و بر اساس یک «ساختار و زیرمتن روانی و زبانی سیاه/سفیدی و خیر/شری یا خیالی» که باعث می شود هر تحول مدرن ایرانی شکست بخورد و یا مسخ و ایرانی و اسلامی بشود. زیرا میان «خودمداری فردی ایرانی» با «روابط مرید/مرادی» مرسوم در جامعه و فرهنگی و با استحکام حکومت «دیکتاتور جبار و فراقانونی» پیوندی تنگاتنگ و بینابینی هست. زیرا دیکتاتور جایی حضور و امکان می یابد که امت و مرید حضور داشته باشد و نه ملت و فرد مدرن و یا جامعه ی مدنی مدرن و با حقوق شهروندی مدرن. ازینرو در این کتاب تحلیلی و جامع برای اولین بار در اندیشه و فرهنگ ایرانی از یکسو مفاهیم مدرن چون هویت فردی و جمعی و گیتی گرایی و اخلاق مدرن و از سوی دیگر نوع رشد و تحول بیمارگونه و گرفتارشان در بدن و روح افراد و فرهنگ و سیاست ایرانی باز و تشریح می شود و اینکه چرا به این سمت کشیده می شود و چگونه می تواند از این بحران مدرنیت خویش عبور بکند و به نوزایی و ر نسانس فردی و جمعی بسان ملتی واحد و رنگارنگ و در چهارچوب دموکراسی و گیتی گرایی مدرن دست بیابد. اینکه چه پیوندهای زیرمتنی و ساختاری میان دیکتاتوری ما در سیاست و دیکتاتوری و فرهنگ و زبان سیاه/سفیدی در فرهنگ و خانواده و فرد وجود دارد و چرا نوع رابطه ی ما با دیگران و غیر عمدتا گرفتار حالات خیالی یا خودشیفتگانه ی سیاه/سفیدی و افراط/تفریطی است. یا چرا میان میل ولی فقیه بودن یا دانای کل و استاد اعظم بودن و گرایش به روابط مرید/مرادی پیوند تنگاتنگ وجود دارد و به این خاطر بدنهای فردی و بدنه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما اینقدر در این مباحث دچار معضلات مشترک هستند و اسیر پدران خنزرپنزری و هراس از تغییر و چالش مدرن و طنز هستند. یا چرا بناچار مرتب دور باطل «پدرکُشی و فرزندکُشی» در این فرهنگ و سیاست و در روابط بینافردی و بیناگروهی رخ می دهد، به جای اینکه فرهنگ چالش و دیالوگ مدرن و ساختار «وحدت در کثرت مدرن» و گفتگوی پارادوکس همراه با احترام و نقد رشد بکند. چرا ما، همانطور که در این چهار دهه اخیر دیدیم، یا قادریم یکدفعه تحت فرمان و نام و رویای واحدی «گُر بگیریم و برای ارمان و ایده ایی جان ببازیم» و فردا پس از شکست آنگاه به جان هم بیافتیم و همگی فرقه گرا بشویم، ضد هم باشیم و «فریز بشویم». یعنی در روابط بینافردی، گروهی یا سیاسی گرفتار روابط انتاگونیستی و نارسیستی یا عشق/نفرتی بشویم. یا ناتوان از دیالوگ نمادین و قادر به «رویارویی» با تمناها و کمبودهای خویش و دیگری و غیر باشیم. اینکه چرا بخاطر ناتوانی فرهنگ و زبان ایرانی به گذار بهتر از «کمپلکس ادیپ» و یا بخاطر ناتوانی به دست یابی بهتر به «کستراسیون نمادین» دچار یک حالت بنیادین وسواسی/هیستریک است و ازینرو از فرد تا سیاست و حکومتش از یکسو دچار حالات افراط/تفریطی و عشق/نفرتی است. پس امروز شیفته ی قدرت جهان مدرن می شود و می خواهد مدرنیت را تقلید بکند و چون حکومت پهلوی چهارنعل به سوی مدرنیت بتازد و بناچار «مدرنیزاسیون اجباری و از بالای» انها محکوم می شود در عین تولید ساختارهای مدرن همزمان شکافها و سوراخها و هراسهای بزرگ در روح فردی و جمعی و در همه ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بیافریند و «بازگشت به خویشتن مذهبی» این جان و روان بحران زده و ناتوان از تحول به «فرد و ملت و دولت مدرن» را ایجاد بکند. زیرا نمی توان به ساختار مدرن و به ماشین مدرن دست یافت بی انکه قادر باشی همزمان مدرن حس بکنی و بیاندیشی و قادر به قبول دموکراسی در سیاست و اجتماع و در میان روابط «تن ها و جان ها» و فردیتها و گروهها باشی. زیرا استفاده از ماشین و مفاهیم مدرن بدون روح دیالوگ و دموکراسی مدرن حاصلش همان گسست روانی و روان پریشی جمعی کشورهای جهان سومی و در منطقه ی ما هست. اینکه حاصل چنین مدرنیزاسیون از بالا و بدستور یک دیکتاتور و شاهی که نمی داند شاه بودن هم امری نمادین و با مرزهای خویش است، همین می شود که «حزب رستاخیزش» به رستاخیز سقوط خونین او و رشد فاجعه ی بعدی بیانجامد و اینکه در این زبان و فضای سیاه/سفیدی و دچار بحران و روان پریشی فردی و جمعی حال «پدر جبار نوینی» قدرت را بدست بگیرد که قول بازگشت به اصل و به خویشتن اسلامی می دهد. یا آنگاه امام و پدر جبار نو وعده ی دروغین می دهد که دوباره همه چیز خوب می شود و ما به بهشت رستگاری خویش دست می یابیم، بی انکه لازم باشد بهای ازادی فردی و جمعی را با قبول قانون و فردیت، با قبول زنانگی و تنانگی، با قبول کمپلکسهای انسانی و با پذیرش تمناها و کمبودهای فردی و جمعی خویش بدهیم. در حالیکه تنها با قبول «تمنا و کمبودهای خویش و دیگری»، با قبول «کستراسیون نمادین» است که یک زبان و فرد و حکومت گرفتار حالات دوقطبی، افراط/تفریطی و سیاه/سفیدی می تواند به جامعه و حکومت و انسان مدرن قادر به «وحدت در کثرت» درونی و برونی و ساختاری و در چهارچوب قانون مدنی و مدرن دگردیسی بیابد. همانطور که انزمان ملت در پی دستیابی به قدرت خیالی نیز به راحتی این پدر مذهبی را به پدر جدید خویش تبدیل می کند و حتی این بار عکس او را به ماه می برد، در حینی که مجسمه های شاه را بزمین می اندازد، زیرا او نیز هنوز به ملتی مدرن و با احزاب سیاسی مدرن نشده است و بیشتر یک امت و با گروههای سیاسی گرفتار نگاه خیر/شری و انقلابی بود. به این خاطر همه شان یا همه مان در نهایت پدری جبار و خیالی چون خمینی ساده و پارسا می خواست تا خویش را با او همگون بخواند و احساس بزرگی و شکوه بکند. اینگونه «مدرنیزاسیون دیکتاتورمنشانه ی پهلوی» مجبور می شود تحت این شرایط سیاسی و فرهنگی به روی دیگر این شرایط خیالی و افراط/تفریطی تبدیل بشود و بخواهد با بازگشت به خویشتن مذهبی به وحدت وجود دروغین با خدا و ارمانش دست بیابد، به جای اینکه جلو برود و چه به عنوان فرد یا ملت و دولت به «وحدت در کثرت درونی/برونی و ساختاری» دست بیابد. یا حال در خطر این باشد که اگر این بار به این «همبستگی نوین ملی و رنگارنگ» دست نیابد و به همراهش به «دولت مدرن و با ساختار دموکراسی و گیتی گرایی» خویش و با قبول ویژگی های فرهنگی و زبانی خویش دست نیابد، انگاه محکوم باشد که یا به دور باطل دیکتاتوری بدتر بیافتد و یا بنا به منطق ساختاری تحول گرفتار حالات قوم گرایی افراطی و جنگ هفتادو دو ملت خیالی ایرانی و فاجعه ی برادرکُشی بشود. پس چه عجب که خطوط اصلی انچه در این کتاب تحلیلی و جامع پیش بینی علمی می شود، در این دو دهه گذشته تحقق یافته است و ما اکنون هم با امکان رنسانس بزرگ و هم با این خطرات روبروییم و به این خاطر باید «به یاد بیاوریم که چه می خواهیم و بهایش چیست» و چرا نباید این بار اجازه بدهیم که زبان و ذایقه ی سیاه/سفیدی بار دیگر بر روح جمعی حاکم بشود و کار را با نهادینه ساختن این دیسکورس و ذایقه ی نسل رنسانس و هزار فلاتش به پایان برسانیم.

یا چرا ما باید اکنون هر چه بیشتر ذایقه و زبان و شعارهایی نو چون «زن/زندگی و آزادی» و روی دیگرش «مرد/میهن/آبادی» را همه گیر بکنیم و همزمان پیوندشان با «دموکراسی و گیتی گرایی» و حقوق و قانون مدنی را نمایان بسازیم و اینکه یکی بدون دیگری نمی شود. اینکه چرا همه ی این مفاهیم مدرن در عین روشن بودن همزمان مرتب قادر به تحول و تولید مفاهیم و قدرتهای بهتری هستند. اینکه باید همگی بخواهیم که این اصول مدرن و چهارچوب چهارگانه ی مدرن ( که در مقاله ایی دیگر با تیتر «ایرانیان چند گام پیش تا رویای مشترک تحقق یابد» بسان مبانی اساسی اجماع جمعی مطرح کرده ام) و بر مبنای قبول رنسانس تنانگی، زنانگی و گیتی گرایی و حقوق مدنی، بر دیسکورسها و رخدادهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه مان حاکم بشوند تا تحول ساختاری رخ بدهد. تا بتوانیم بر این دور باطل چیره بشویم و به پوست اندازی نهایی دست بیابیم و به آنچه حق ما و ضرورت دوران ما هست. پس چه عجب که مباحث و نتایج این روانکاوی جمعی و در کتابی به وسعت ششصد و پنجاه صحنه در طی این دو دهه گذشته گام به گام هر چه بیشتر مطرح شده است و اکنون در حال تبدیل شدن به گفتمان و دیسکورس حاکم است تا سرانجام به رویای مشترکمان دست بیابیم. یا همین قدرت را شما در اثار هر اندیشمند یا هنرمند دیگری از این نسل رنسانس و از نسلها و ر نگهای متفاوتش می بینید و با قدرتها و ضعفهای ضروری یکایک این نخستزادگان رنسانس یا اکنون باید به این احمقها و استادان کوتوله ایی خندید که در این دو دهه در خارج از کشور و در رسانه هایی که با بودجه جهان مدرن برای رشد فرهنگ و مباحث مدرن میان ایرانیان ایجاد شده است، جلوی پرداختن به این کتاب و اثار بعدی و مشابه را گرفتند و بدورش بایکوت ایجاد کردند و نشان دادند که چرا نمی توان بر پدران خنزرپنزری داخل چیره شد، بی انکه همپالکی های آنها در جنبش خارج از کشور و در دیسکورس نقد و اندیشه و هنر را هم بدور انداخت و با خنده عمامه های فکسنی و پوسیده شان را پراند. بی انکه این کتاب و یا نویسنده اش ادعا بکند که فقط نگاه او حقیقت را دریافته بود. ادعایی که تکرار حماقت گذشتگان هست. زیرا حقیقت نهایی وجود ندارد و همزمان می توان دید که در هر حوزه و منظری کدام برداشت و نگاه قادر است بهتر تن به رخدادها بدهد و منظر و گشایشی نو به این رخداد بگشاید که هم گذشته و حال را بهتر توضیح می دهد و هم راهی برای تحولات بعدی و به سوی اینده ایی می گشاید که اکنون در حال رخ دادن است. زیرا اندیشیدن «عملی جمعی»است و به این خاطر من از نسل رنسانس و از نخستزادگان این نسل سخن می گویم و اینکه حال این نسل بایستی هرچه بیشتر وارد بشود و جایگزینی نسلها را ممکن بسازد. موضوع اما جرات تن دادن به تمناها و کمبودهای خویش و دوران خویش است، یعنی همان جسارتی که این جوانان و نوجوانان ما امروز در ایران انجام می دهند و کل این فرهنگ پوسیده ی خیر/شری و رستگاری طلب و سادیستی را بدور می اندازند و به بهایش مورد خشم این سادیستهای ترسو واقع می شوند و گُلهای ما را پرپر می کنند، بی انکه بتوانند بر آنها پیروز بشوند. ازینرو پیروزی امروز ما و شکست بنیادین حکومت و فرهنگ جبار از طرف دیگر با اشک و درد ما برای این عزیزان از دست رفته ی ما همراه است و اینکه چگونه می توان جلوی تلفات بعدی را گرفت. یا اینکه چرا بایستی ما این «وحدت در کثرت مدرن و رنگارنگ» را خیلی زودتر ایجاد می کردیم، اگر احمق ها و کودنهایی در خارج از کشور اجازه می دادند که چنین اثاری و چالش و دیالوگ در باب قدرت و ضعفهایش رشد می کرد. اگر مانع این نمی شدند که اثار نسل رنسانس و هزار فلاتش به دست خوانندگان بیشتری برسد و از آنها نمی ترسیدند. اگر از عارف و عاشق زمینی و رند و رقصان نمی ترسیدند، همانطور که در مقاله ایی چالشی ده سال پیش مطرح کردم و چه عجب که «محمدرضا نیکفر» سردبیر رادیو زمانه مانع انتشارش در زمانه شد، باوجود انکه او بسان استاد فلسفه هیچ تخصصی در مباحث روانکاوی یا روانکاوی جمعی ندارد، ولی مطلب مرا «پروکاتیو»می خواند. مطلبی که اگر الان هم به آن بنگرید، چیزی جز چالش خندان مدرن و با تولید پرسشها و خواست دیالوگ مدرن چیزی در آن نمی بینید (خودتان این مقاله ی قدیمی «چه کسی از عارف زمینی می ترسد» را بخوانید و قضاوت بکنید). یا شاید علاقه مندان بتوانند نمونه ایی از این کتاب بالا را هنوز بیابند و بخوانند که در آن در تحلیلی تقریبا ششصد و پنجاه صحفه ایی یکایک بحرانهای فردی، جنسی و جنسیتی، هویتی و سکولار این ملت و کشور و سیاست و زبانش و پیوند ساختاری و بینامتنی شان بررسی شد و از ضرورت انقلاب و رنسانسی نو و زمینی سخن به میان اورد که اکنون در حال رخ دادن هست. رنسانس و تحولی که اثار ما نسل رنسانس در این دو دهه در کنار تلاش یکایک دیگر اعضای این جامعه و از هر خانواده ایی، چهارچوب و منظرش را برملا ساخت. اینکه چرا اکنون نوبت گفتمان دنیوی و رقصان و خندان ما فرارسیده است که در کتاب من به سان گفتمان «عارف و عاشق زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» خوانده می شود. یا می تواند هر نام دیگری داشته باشد و یک نام دیگرش ژینا یا حدیث و یا خدانور و رقص شیدوار، عاشقانه و مالامال از شادی و شور زندگی او هست. یا پس چه عجب که دقیقا رنگهای سرکوب شده ی این فرهنگ و ملت، یعنی زنانگی، تنانگی و جوانان از یکسو و از سوی دیگر اقوام مهمش چون بلوچ و کرد و اذری و غیره این رنگها و نواهای نو را به میان اوردند و همبستگی نوین ما ایرانیان را ممکن ساختند و با شعار « ژِن، ژیان، ئازادی»

باری سرانجام رنسانس ما در حال رخ دادن است. برای من بشخصه این رنسانس اکنون رخ داده است و من می دانم جمهوری اسلامی رفتنی است و تنها آرزویم این است که این ازادی اجتناب ناپذیر اولا تلفات کمتری داشته باشد و دوما در نیمه راه نماند و به تحقق دموکراسی و سکولاریسم منجر بشود. به این خاطر مرتب بر این مباحث تاکید می کنم. همانطور که وقتی انزمان این کتاب منتشر شد، اکثرا در این حال و هوا نبودند و هنوز جرات عبور از بسیاری ترسها و امتیازات سنتی خویش را نداشتند. زیرا اثار ما نسل رنسانس اثار مهاجران دوفرهنگی یا مهاجران چندفرهنگی نیز هست. زیرا ما نه فقط ایرانیان مدرن بلکه اروپاییان و امریکاییهای نو و مدرن نیز هستیم. ازینرو در آن زمان اهمیت این کتاب مهم و تحلیلی بخوبی درک نشد و یا استادانی که نمی فهمیدند بهتر دیدند سکوت اختیار بکنند. اندیشه ی نو دچار «ناهمزمانی» است و زمان می خواهد تا خوانندگانش برسند. اما اکنون انها رسیده اند و رقص ما شروع شده است. همانطور که نقد قوی می توانست هم قدرتهایش را برملا بسازد و راه بگشاید و هم با دیدن نقاط ضعفش به رشد و تولید این راه نو و پتانسیلهای دیگرش کمک برساند. ازینرو جهان مدرن بدون چالش ذایقه ها و افکار نمی تواند تحول بیابد و بی انکه نیازی به اداره ی امر به معروف و نهی از منکری داشته باشد که مطابق با ذایقه ی سیاه/سفیدی و دیکتاتورمنش است.

بنابراین این رقص و شادی و ذایقه ی نو را همگانی و گسترده بکنیم و همه سنگرهای مدنی را پس بگیریم تا حتی در مجلس و دولت و مسجدشان دیگر احساس امنیت نکنند و با ریزش نیروهایشان روبرو باشند. زیرا صدای خنده و شادی و رقص و اعتراض رنگارنگ مردم و جوانان از همه سو جاری است و عطر رنسانس در رقص خدانور و در هراس سادیستی این بیشرفها نمایان هست.

پس از امروز با خنده با انها روبرو بشویم و به انها نشان بدهیم که ما می دانیم دورانشان تمام شده است و می خواهیم با خنده و رقص همگانی، با تکرار رقص بلوچی خدانور و رقص کردی ژینا، یا با طنز عمامه پراکنی و با رشد شعارهای جنبش و رنگارنگیشان در همه جا، از خانه تا خیابان و مسجد و دانشگاه و استادیوم و پاساژها و مدارس و مجلس و غیره، نشانشان بدهیم که یا دُمشان را بگذارند روی کولشان و زودتر بروند و یا اینکه بزودی بدنبال سوراخ موش می گردند. در حینی که کودکان و نوجوانان ما با خنده و رقص انها را با ترکه از سوراخ موشهایشان بیرون می اورند و به آنها می خندند. زیرا ما با خنده و رقص می کُشیم و نه با خشم.

صادقانه اعتراف می کنم، منی که بیش از سی سال است در باب شرایط این رنسانس پژوهش کرده ام و در کنار کار روزانه ی تخصصی در کشور و فرهنگ دومم آلمان مداوم و مستقل برای تحقق این رنسانس و رویای مشترک نوشته ام، به بایکوت انها می خندیدم و همزمان با تاسف سر تکان می دادم که چطور ممکن است کسانی سالها در خارج بزییند و هنوز این چیزهای بدیهی و اساسی دیسکورس مدرن چون تولید چالش و دیالوگ را نفهمیده باشند و یا حس نکرده باشند. دلیلش نیز این بود که اکثرا این استادان و مراجع تقلید در قالب های گروهی خویش می زیستند و واقعا در جامعه ی مدرن و هرروزه و در تخصص خویش و در چالش با همکار المانی یا اروپایی زندگی نمی کردند. یا می دانستم که بایکوت انها به این خاطر هست که از من و قدرتم و از چالش رودررو و یا بینامتنی با من وحشت دارند، وگرنه برای بیان خشم شان هم شده سعی در گوشمالی دادن این نگاه نو می کردند. اینکه سکوتشان ترس شان را برملا می کرد. یا من در این همه سال خواب این روز را می دیدم که این رنسانس فرامی رسد و دیگران یا همکارانم مرا گاه خوش خیال می خواندند و اینکه چرا وقت و قدرتم را در جامعه ی المانیم بیشتر استفاده نمی کنم تا از تخصصم سود و ثمر بیشتری ببرم، اما حال احساس می کنم که جواب و ثمره ی این همه سال ازمون و جستجوی فردی و جمعی در حال رسیدن است و من یا ما هرچه بیشتر به «خانه و سرزمین موعود و نمادین» خودمان رسیده ایم که حال باید هر چه بیشتر در ایران تحقق بیابد. همانطور که می دانم من در این احساسات و رویاهایم تنها نیستم و بسیاری هنرمند و اندیشمند عزیز دیگر در همین خارج دچار همین بایکوتها بودند و انهایی که در ایران همزمان با خشونت حکومتی روبرو بودند. اینکه در واقع ما همیشه اکثریت بوده ایم و بایستی این اقلیت احمق را یکبار برای همیشه بزیر بکشیم و نشانشان بدهیم که ما می دانیم انها چیزی تهی و سترون و خنزرپنزری بیش نیستند. یا اکنون و سرانجام احساس می کنم در منظر و فضای رنسانسی حضور دارم و نفس می کشم که در حال تحقق هست و جمع یاران و مستان رندش نه تنها اندک اندک بلکه اکنون سیل وار و رنگارنگ از راه می رسند. به این خاطر امروز احساس می کنم که می توانم سرانجام لم بدهم و با خنده بگویم دیدید گفتیم دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. اینکه باید به عنوان «نخستزادی از نسل و روح زمانه ایی نو» جرات بکنی چون نوح در کویر قایقی بسازی، زیرا تو می دانی که باران می اید. چون می دانی جسم های خندان و رند، عارفان و عاشقان زمینی زن و مرد خندان و رند می ایند. حتی وقتی دیگران تو را خیالباف و تلاشت را ارمان گرایانه می خوانند. اما تو می دانی که باران می اید و انچه می کنی سرنوشت تو و نسل توست و تو باید آن بشوی که هستی. یعنی نخستزادی از نسل رنسانس و فلاتی از هزار فلاتش بشوی. بنابراین با خنده و رندی به این گذشته و حال می گویم دیدید گفتم و گفتیم ما می اییم و ما پایان شماییم. چه بخواهید ببنیید یا نبینید. دیدید گفتم و گفتیم روزی می شود که از شنیدن صدای خنده و شادی ما می لرزید و یکی از ما چه آن نوجوان و جوان در جنبش معترض و در خیابان و یا چون ما در مباحث نظری می تواند زیر عمامه ی دهها از شما دولتمردان و ماموران خنزرپنزری و استادان و پدران خنزرپنزری قدکوتاه را بزند، یا مثل قهرمان جوان زن ما «پارمیدا» با دور انداختن یک روسری بر روی تخت قهرمانی یکدفعه صحنه را عوض بکند و مضحک بودنتان را برملا بسازد. یا با قدرت نقد و چالش مدرن حسابتان را برسد و به ریشتان بخندد و حتی به ریشه کوسه ایی و نداشته تان.

اما از سوی دیگر دلم پیش این جوانان جسور ماست و اینکه چکار می توان کرد که تلفاتشان کمتر بشود و اینکه چرا تنها راهش این است که ما این خنده و رقص را سراسری بکنیم و سنگرهای مدنی را بگیریم و برای مثال مسابقات جام جهانی را به صحنه ی جدیدی از حضور این ملت رنگارنگ و تیم ملی و ورزشکارانش در برابر دولت جبارش تبدیل بکنیم. یعنی همان چیزی را تحقق ببخشیم که این حکومت از همین حال از ترس و کابوسش خواب ندارد و اینکه خدانورها و ژیناها و حدیث و نیکا و مهرشادها به خیابان در داخل و خارج بیایند و همه جا را بدست بگیرند و ورزشکاران و هنرمندانشان نیز هرچه بیشتر با انها همسویی بکنند. همانطور که هر روز بیشتر اتفاق می افتد.

باری همگی خسته نباشید و قدر یکدیگر را بدانید. پشت هم باشید و از نقد یکدیگر هم باکی نداشته باشید. بهترین رفیق ان کسی است که بهتر از همه هم تو را نقد می کند و نقاط ضعفت را نمایان می سازد. ازینرو ما به هم احتیاج داریم و به پیوند تنانه و بینامتنی و زنجیره وار یا شبکه وارمان.

این پیروزی مشترک ما به سان ملتی نو و رنگارنگ است و نگویید که هنوز تمام نشده است و دیکتاتور قدرت دارد. نه، اشتباه می کنید. نه تنها قدرت ندارد بلکه تا اعماق وجودش دچار گسست و هراس شده است. زیرا سادیست می خواهد از هراس و تمناهای انسانی خویش در برود و اینگونه هی زور می زند تا قدرت نمایی بکند و مرتب قدرت بیشتری از دست می دهد و مضحک تر می شود.

برعکس شما باید با اعتمادبنفس جدید زمینی و عاشقانه و رندانه و رنگارنگتان، با غرور جدیدتان به سان ملتی واحد و رنگارنگ و مدرن به انها طوری در خیابان و خانه و دادگاه و مسجد و در رسانه ها بنگرید یا برخورد بکنید که انها حس بکنند شما دقیقا می دانید جدال را باخته اند و رفتنی هستند. اینکه شما از ریزش هر روزه شان و مسخره شدن مداومشان توسط کمپین های جدید جوانان لذت می برید تا بهای خیانت شان به منافع مردم و دموکراسی را بچشند. اینکه آنها باید در نگاه ملت و در نگاه خیابان و در نگاه خانه ها و پنحره ها حس بکنند که فقط دارید با موبایل و نگاهتان اطلاعات جمع می کنید که کدامشان دست به قتل و زجر جوانان ما می زند و کدامشان سمت قانون مدنی و حقوق مردم را می گیرد تا انگاه که نوبت دادخواهی قانونی و مدنی فرابرسد. تا ریزش درونی آنها هرچه بیشتر بشود. حال هر خانه و پاساژ و هر پشت بام و هر کوچه و دانشگاه و ورزشگاه بایستی هم محل شادی و رقص و اعتراض مدنی این مردم نوجوان و جوان و مسن و پیر برای حقوق مدنی و بدیهی خویش و برای حق خوشبختی دنیوی خویش و ملت شان بشود و هم از طرف دیگر آنها مثل «خانه ی در فیلم های هیچکاک» تبدیل به «نگاهی» می شوند که زیر نظرشان دارد و ترس به اندام و جانشان می اندازد و خواب را بر آنها تلخ می کند. زیرا هر روز بیشتر حس می کنند که محیط اطرافشان تنگتر می شود و از داخل و خارج زیر نظر هستند و هر روز بیشتر فضا و محل و سنگر مدنی بیشتری را از دست می دهند و محاصره ی مدنی قویتر و تنگتر می شود. بدتر از همه اینکه این جنبش نو، جوان و همزمان چندنسلی با رقص و خنده و اغواگری زمینی به سراغشان می ایند تا زیر عمامه هایشان بزنند و انها را با اغواها و شادیهایی روبرو بکنند که در خفا همیشه جسته اند و سگانه و له له زنانه جسته اند و به این خاطر در عمل کور و خشن شده اند. چون آنها جرات دیدار با تمناها و کمبودهای خویش را نداشته اند. چون می خواسته اند «بر سر شاخ بُن ببرند» و با قتل زنانگی و تنانگی خویش و دیگری،‌ با قتل پرسش گری و نقد و طنز به رستگاری و پاکی وسواسی خویش برسند و بناچار اکنون اینگونه تهی و خنزرپنزری و یک «زامبی هولناک و مضحک» شده اند. اینکه پاکی و رستگاری آنها مثل پاکی «علی مطهری» بناچار یک طهارت ناپاک و خطرناک است. زیرا آنها همینکه می بینند که دختران و پسران دانشجو با هم در سلف سرویس غذا می خورند، چیزی که بدیهی ترین کارها در جهان مدرن و در اکثر دنیا هست، آنگاه دچار افکار ناپاک و شهوانی می شوند. یا به اسم اخلاق جبار و تقدس گرا این شیوه های مدرن را آزادی حیوانی می خوانند تا با حیوان و سگ درون خویش روبرو نشوند. با انکه در آنها در واقع این سگ نفس در حسرت لذت مدرن هست که این مواقع حرف می زند و شعار افراطی اخلاقی می دهد، تا آنگاه یواشکی آن کارهایی را بکند که بر دیگران منع می کند. ازینرو حافظ به زیبایی و رندی می گفت که «واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند/ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.»

شما باید اینگونه با غرور و اطمینان به خویش و دیگری و به رقیب خنزرپنزری بنگرید تا آنها با تمامی پوست و گوشت شان حس بکنند که همه می دانند شاه لخت است و بازی تمام شده است. بقیه فقط وقت اضافی است انهم در یک بازی که انها گلباران و سوراخ سوراخ شده اند و باخته اند و دیگر نمی توانند بازگردند.

باری اینگونه به این پدران خنزرپنزری و به خویش و به این لحظه بنگرید و ببنید چه چیزی رخ می دهد، همانطور که به همراه او باید به لکاته های هیستریک و راویان مالیخولیایی در خارج از کشور بخندید و از آنها بگذرید تا رنسانس تحقق یابد ( در این باب به مقاله ی اخیرم در این لینک مراجعه بکنید.). زیرا انها با هم دور باطل را می افرینند. زیرا انها همگی دارای زبان و ذایقه سیاه/سفیدی و هیستریک/ وسواسی هستند و جنگ حیدری/نعمتی آنها چیزی جز دور باطل پدر و فرزندی از جنس مشابه و جبارانه و ترسو بیش نیست. باری اینگونه به انها نشان بدهید که به یکایک ما «راز و نامه ی گمشده» فرهنگ و زبان ما رسیده است که برای اولین بار توسط «بوف کور هدایت» مطرح شد و برای دومین بار از جمله توسط نقدی نو از من که این راز بنیادین بوف کور را مطرح کرد و نشان داد که چرا اکثریت نقدهای بر بوف کور، جدا از نکات قدرتش، دچار کوری بنیادین بوف کور می شوند ( در این باب به نقدهای متعدد من بر بوف کور و بویژه به این نقد معاصر مراجعه بکنید.). چون جرات دیدار با این «نامه ی گمشده و هولناک» را ندارند. ابتدا در این فضا و زبان نوی رنسانس و زمینی که اکنون در حال حاکم شدن بر روح جمعی و بر همه جای ایران هست، انگاه شاهد اعجازی می شوید که تنها نخستزادان نسل رنسانس و ساحران کلام و نگاه قادر به لمس ان هستند. اینکه می بینید تغییر بنیادین به معنای تغییر تاویل و تغییر ذایقه و احساس است و اینکه زبان و صحنه ایی نو بر واقعیت روزمره و نمادین حاکم باشد. ازینرو «ویتگنشتاین» بزرگ می گفت که «جهان ادم خوشبخت متفاوت از جهان ادم بدبخت هست».

زیرا ادم و ملت بدبخت دچار زبان و جهان سیاه/سفیدی و دور باطل است. در حالیکه ادم خوشبخت قادر به دیدن وحدت در رنگارنگی است و اینکه هر لحظه و رخداد با خویش رگه های مختلف و امکانات مختلف به همراه می اورد، از امکانات خطرناک تا امکانات نو و قوی و ابتدا وقتی امکانات نو و قوی بر زبان و ذایقه حاکم بشوند، انگاه رنسانس فردی یا جمعی رخ می دهد و روح زمانه ایی نوین می اید که خواست زندگی و زبان است. زیرا بقول لکان «ساحت نمادین می خواهد مرتب از نو نوشته بشود». زیرا واقعیت روزمره و دیسکورس روزمره می خواهد مرتب از نو و بهتر نوشته بشود. زیرا همه چیز زبانمند است و جدال اصلی جدال دیسکورسها و ذایقه و زبانهاست و ما این بازی را برده ایم. با شروع این جنبش نو در این پنجاه روز گذشته آن را بًرده ایم و فقط باید حال به آنها نشان بدهیم و بگوییم که ما ملت واحد و رنگارنگ دموکراسی و حقوق مدنی و شهروندی می خواهیم و پایبند به ان هستیم. تا هم این موشان کور تقدس گرا و سادیست با ورود این نورهای نو و خندان مجبور به فرار و مُردن باشند و هم همپالکی های هیستریک و فرصت طلبشان در جنبش خارج از کشور و در داخل نتوانند از اب گل الود ماهی بگیرند و یک دیکتاتوری نو و یا چند دیکتاتوری قومی خطرناک در کنار یکدیگر بوجود بیاورند. با انکه انها نیز اکنون قدرت اندکی دارند، زیرا ملت ایران همیشه دارای پیوندی عمیق با هم بوده است و با انکه ستم قومی در کنار دیکتاتوری ملی وجود داشته و باید هر دو برطرف بشوند تا قدرت وحدت در رنگارنگی ما بتواند بهتر نمایان بشود و ما را غنی سازد. یعنی کار ما این است که حال این اعتراض جسور مدنی و دنیوی، این رقص و شادی ملتی واحد و رنگارنگ و خواهان مدرن بودن ر ا جلوتر ببریم و رنسانس مان را تحقق بخشیم که عملا رخ داده است. زیرا دوران کویر به پایان رسیده است و سرزمین موعود و نمادین ما در برابر چشمان ما هست که همان تحقق ایران و ملتی نو و رنگارنگ و در چهارچوب دموکراسی و قانون مدنی و شهروندی است.

زیرا یکایک ما بخشی از یک ضرورت و سرنوشت مشترک و بسان نسل رنسانس و هزارفلاتش هستیم. همزمان با یکایک ما منظر و امکانی از این ضرورت و تمنای و رنسانس مشترک افریده می شود که گویی با ما متولد می شود تا بتوان با هزار زبان با خدا و زندگی سخن گفت و زیرپای هر استاد و دانای کل و ولی فقیه و نماینده ی خدا و حقیقت زد و به انها به زبان طنز گفت خر خودتانید و یا به شکل مدرن انگشتی به آنها نشان داد. یا با خنده از آنها گذشت و ازین پدران و مادران خنزرپنزری که قادر به پذیرش ضرورت جایگزینی نسلها و قبول تغییر نبوده و نیستند و به بهایش فیگورها و بدنهایی سادیستی هولناک و خنزرپنزری می شوند که از طرف دیگر بشدت تهی و مضحک و بی دندان است و سرانجام چون مجسمه ایی توخالی فرو می ریزند. زیرا دیسکورس و زبان و ساختارها و فضای خیابان و وطن تغییر کرده است. زیرا ما جنگ اصلی را بُرده ایم و هژمونی بر روح جمعی و بر فضای خانه و خیابان و ایران را بدست گرفته ایم و فقط حال باید این ذایقه را هرچه بیشتر همه گیر بکنیم و خواهان تحقق قانون و دولت متناسب با آن یعنی خواهان تحقق دموکراسی ساختاری و سکولاریسم و تحقق قانون مدنی و شهروندی و بدور انداختن هر نظارت استصوابی بشویم. بزودی خواهید دید که تحت تاثیر این تغییر دیسکورسیو حتی در خود مجلس جمهوری اسلامی نیز صداهای متفاوتی هرچه بیشتر می شود که حال برای حفظ نظامشان حتی سخن از قبول گذار از ولایت فقیه و قبول قوانین دموکراسی مدنی می کنند. یعنی همین حالا در کنار آن بخش از این مجلس ضد ملت که خواهان حکم اعدام فرزندان ما شده اند، هم اکنون این بخش در حال رشد است که می داند جلوی طوفانی را نمی توانند بگیرند که خود آن را زمینه سازی کردند و وقتی باد کاشتند. و برخورد رند و مدرن ما به آنها چه خواهد بود: اینکه چه خوب، هر چه بیشتر از دموکراسی مدنی و گذار نظارت استصوابی و ولایت فقیه سخن بگو. زیرا وقتی تحقق بیابند، دیگر نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد بلکه دولت مدرن بوجود امده است و انچه ملت مدرن و ما می خواهیم. اینکه با رندی می گوییم «تو بدم، بمیرو بدم» و اینکه ما حتی در این شرایط تفاوت می گذاریم میان انها که سرانجام دست از خطا و جنایت برمی دارند و انها که تا اخر به جنایت شان ادامه می دهند و باید در دادگاههای قانونی و در برابر ملت جزای خیانت و جنایاتشان را بدهند و بهای چنین قتلهای هولناکی چون قتل ژینا و حدیث و مهرشاد و خدانور و یکایک دیگر فرزندان و کودکان ما در این جنبش معاصر و در جنبشهای قبلی و در قبرستان خاوران را.

پس چه جای تامل! رقص خدانور و دور انداختن روسری حدیث و ژینا و بقیه و عمامه پراکنی پدران خنزرپنزری داخل و خارج و طنزهای نو و رادیکال را همگانی بکنیم و کشورمان و خانه و خیابان و مجلس و دولتش را پس بگیریم. زیرا انها به ما تعلق دارند. زیرا ایران سرزمین موعود و نمادین ملتی واحد و رنگارنگ است که می داند مرتب باید خویش را از نو و بهتر بسازد، چون قادر به نظربازی و رقصیدن با کلام و گفتار و اندیشه و ایمان می باشند. چون آنها قادر به رقص عاشقان و عارفان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» و رنگارنگ هستند و یا با هر نام و نشان دیگری، چه تفاوت، چه خوب. زیرا رنگارنگی و هزار فلات بودن نسل رنسانس قدرت بزرگ و خلاق ما هست و نظربازی و رندی ما نماد قدرت فرزانه یا «ویرتوی» نسل رنسانس می باشد تا انگاه که الهه ی نیبکختی یا فورتونا نیز از راه برسد و دگردیسی نهایی رخ بدهد. انچه رخ بدهد که عملا اتفاق افتاده است. زیرا دیکتاتوری در ایران شکست بنیادین و ساختاری خورده است.

پایان

پانویس: کافی است دوستان علاقه مند در این لینک به فهرست مباحث کتاب «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی بنگرند تا ببینند این کتاب ششصد و جهل صحفه ایی تحلیلی چرا انزمان از بخش عمده ی تفکرات و ذایقه ی همعصرانش در داخل و خارج از کشور جلوتر بود و بی انکه ضعفهایش را نفی بکنم. بویژه که کتاب اول بود و اصولا نمی توان منظری نو و متفاوت افرید بی انکه کمبودها و ضعفهایی نیز بیافرینی. اینکه چرا اکنون باید مباحث اصلیش چون رنسانس زمینی، زنانگی/تنانگی/ نظربازی و رقص و شادی هرچه بیشتر در این جنبش مطرح بشوند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)