دو جستار ذیل در واقع بر لبه ی حوادث و تحولات کنونی در داخل و خارج از کشور قرار دارد و از این منظر سعی می کند نکات قوت و ضعف این جنبش مدنی کنونی را نشان بدهد. اینکه چرا این جنبش نو و رنگارنگ باید چندگام جلوتر بگذارد، اگر واقعا می خواهد به تحقق دموکراسی و رنسانس ایرانی و به پایان دیکتاتوری دست بیابد. یا چرا این گامهای ضروری و مهم از روز اول جنبش در جلوی چشمان ما در حال رشد و نمو هستند، قدرت اصلی این جنبش هستند و وقتی فضای خیابان و همه جا را رنگارنگ و دنیوی می کنند، یا فضای سیاه/سفیدی و تعزیه وار را می شکند. وقتی که دختران جوان با پرفورمانسی مدرن روسریهایشان را بدور یا به آتش می اندازند و خواستهای برحق مدنی و ایجابی خویش را مطرح می کنند. یا وقتی در دانشگاهها دختران و پسران حال شروع به غذاخوری مختلط می کنند. وقتی همگان شعار مشترک «زن/زندگی/آزادی» را می دهند و بسان یک بدن جمعی و رنگارنگ، بسان یک روح جمعی و رنگارنگ به خواندن سرودهایی چون «برای» می پردازند و فضای داخل و خارج از کشور را تغییر می دهند و یک همبستگی نو بوجود می اورند. همبستگی نوین و رنگارنگی که تبلور اخرین و بی نظیرش تظاهرات برلین بود و در واقع همیشه قدرت این جامعه و فرهنگ باوجود دیکتاتوری و ستمهای قومی و غیره بوده است و نگذاشته که از بین برود. زیرا هیچ کشور و فرهنگی در خاورمیانه دارای چنین غنای قومی و فرهنگی و همزمان همامیختگی عمیق اقوام مختلفش با یکدیگر نیست، مثلا در مقایسه با عراق و افغانستان. اما قدرت اصلی این جنبش در تولید این فضای نوین و دنیوی و رنگارنگی است که حاکمان جبار و عاشق فضای سیاه/سفیدی و ارمانی به آن عادت ندارند و از آن بشدت می ترسند. ازینرو واکنشهای آنها همه به شکل پارانویید و با ترس و لرز شده است، مثل وقتی که آقای میرسلیم حتی در خیابان زنان و مردان لخت دیده است، زیرا هم با قدرت حریف و هم با فانتزیهای پنهان خویش روبرو شده است ( در این باب به این استاتوس من مراجعه بکنید.). یا وقتی اقای مطهری از غذاخوری مختلط دانشجویان چنان اشفته شده است که ان را تبلور ازادی حیوانی می بیند و نمی خواهد ببیند که اصولا درک او از «طهارت و پاکی» بشدت دچار فانتزیهای ناپاکانه و شهوانی است. وگرنه چطور می توان از غذاخوری مختلط دانشجویانی چنین اشفته شد ( برای توضیحات بیشتر به این استاتوس فیس بوکی من مراجعه بکنید.). امری که در اکثریت جهان چیزی پیش پاافتاده و بدیهی است. قدرت اصلی جنبش نوین جوانان ما در این تمناهای مدنی و ایجابی است، چون صحنه ی مبارزه را تغییر داده اند و یک صحنه ی مدنی ایجاد کرده اند، بجای اینکه به تولید یک صحنه ی هیستریک و یا سیاه/سفیدی و مستاصل بپردازند و فقط شعار سلبی یا مرگ بر جمهوری اسلامی بدهند. بنابراین بایستی اکنون دقیقا دید که چطور می توان این جنبش مدنی و واقعی و رنگارنگ را هرچه بیشتر در بطن و سطح جامعه و سیاست ایران و در داخل و خارج پیش بُرد و با حقوق مدنی و شهروندی دیگر از حقوق کارگران و زحمتکشان تا حقوق اقلیتهای قومی و جنسی و جنسیتی به هم پیوند داد و مثل این جنبش خودجوش مرتب راههای نو برای گسترده ساختن تظاهرات در روز و شب یافت. همزمان چکار کرد تا میزان خشونت و قتل فرزندان ما کمتر بشوند، زیرا ما باید از جان آنها دفاع بکنیم و نگذاریم براحتی اسیر خشونت بشوند. یا اینکه چرا باید بر تجاوزات در زندانها تاکید بکنیم و انها را در داخل و خارج برملا بسازیم، تا اکنون پدران و مادران هرچه بیشتر برخیزند و برای نجات جان فرزندانشان به این «فرزندکُشی» و به این ضربات هولناک به جوانان و دختران و زنان جسور ما پایان بدهند. تا جامعه ی جهانی هرچه بیشتر اعتراض بکند و حکومت ایران را زیر فشار جمعی بگذارد. زیرا وقتی رهبر حکومتی با دیدن عقب رفتن یک روسری دچار فانتزی دیدن زنان لخت در خیابان می شود، انگاه بشکل هولناکی طبیعی است که ماموران انها با چنین زنان و دختران جسور و جذابی در زندانها و بازداشتگاهها چه می کنند و چرا هرچه بیشتر به همان حیوانی تبدیل می شوند که معترضان را به آن متهم می کنند و یا همزمان توهینی به حیوان می کنند. زیرا هیچ حیوان طبیعی چنین تجاوزات خشنی به یک زندانی جوان و همنوع نمی کند. زیرا اینها فانتزیهای سادیستی و شهوانی یک جان و روح بشدت گرفتار اخلاق تقدس گرا و وسواسی و سرکوب جنسی است.

از طرف دیگر تحول کنونی ما وقتی می تواند هرچه بیشتر جلو برود و به رویای مشترکش دست بیابد که نقاط ضعف درونی خویش و حتی در درون تظاهرات برلین را ببیند و اینکه چرا باید مدرنتر بشود. یا چرا باید مرزهای درونی و بیرونیش را مشخص بکند، تا هر سازمان و گروهی که می خواهد جزو این جنبش جمعی باشد، به ان تن بدهد و اینگونه همزمان اصل از جنس قلابی یا خطرناک و سره از ناسره جدا بشود. تا سازمانهایی مثل مجاهدین و یا سلطنت طلبان افراطی و فرشگردیها از یکسو و از سوی دیگر گروههای افراطی قومی حول «کنگره ی ملیتهای ایرانی» متوجه باشند که این صحنه و جنبش محل حضور یک وحدت در کثرت رنگارنگ ایرانیان و در چهارچوب یک ایران واحد و مدرن است و بایستی یکایک ما و انها به این قواعد چهارگانه ایی تن بدهند که در جستار دوم مطرح می شود. وگرنه ما باز به خیال شکست جمهوری اسلامی با یکدیگر تن به اتحادی می دهیم که از همین حالا نقاط شکننده و خطرناکش فراوان است و بناچار فردا به جان هم می افتیم. زیرا حاضر نبوده ایم بهای مدرن شدن را بپردازیم. زیرا به قول مارکیز ساد بزرگ باید« چند قدم جلوتر بروی، تا بتوانی جمهوری خواه مدرن بشوی» و یا مشروطه خواه مدن و غیره. چه باک. تا زمانی که حاضر باشی بهای مدرنیت را بپردازی. یا اینکه چرا انگاه چنین جنبش مدرنی در خارج از کشوری، مثل بیانیه ی حامد اسماعیلیون و بیانیه ی پایانی تظاهرات، نمی تواند کار اصلیش را بر رشد این جنبش مدرن داخلی و جارجی و تولید پیوند زنجیره وار و تنانه ی انها با یکدیگر، در کنار تاکید بر تحریمهای هدفمند رهبران حکومت و خانواده هایش توسط دول مدرن بگذارد، بلکه به جای اینکار به فکر خواست اخراج سفیرهای جمهوری اسلامی از کشورهای مدرن و بستن سفارتهای جمهوری اسلامی در خارج و منزوی کردن حکومت می افتد و پتیشن برایش راه می اندازد. یعنی نمی بیند که بجای رشد و گسترده کردن صحنه ی اصلی و مدنی ، باز به جاده خاکی می زند و اسیر تصور و حالتی سیاه/سفیدی می شود. با انکه یکایک ما و این جنبش بهای خطرناک فشار حداکثری دوران ترامپ را داده است و وقتی جمهوری اسلامی راحت تر می توانست این جنبش اعتراضی و مستاصل را سرکوب بکند. یا وقتی جمهوری اسلامی به سهو و از روی ترس و یا به عمد در این شرایط جنگی و دلهره هواپیمای اوکرایینی را با شلیک سپاه سرنگون کرد و ملتی را داغدار کرد. زیرا ندیدن اینکه حضور این جنبش نو هم تحت تاثیر تحولات درونی و جسارت جوانان ما هست و اینکه اکنون «تن ها» فریاد می زنند و جنس و جنسیت ها حق خویش را می خواهند، و هم تحت تاثیر پایان فشار حداکثری و خطر دایمی جنگ است و حتی بی انکه برجامی هنوز تحقق بیابد، به معنای یک کوری موضعی خطرناک و عدم یادگیری از چند سال اخیر است. اینکه نبینی که چرا منزوی کردن کامل حکومت و حفظ فشار حداکثری به هر بهانه ایی، و با انکه حامد اسماعیلیون مثل مسیح علینژاد خواهان تحریم مردم نیست، از طرف دیگر به معنای این است که مردمت و جنبش را در ایران ایزوله بکنی، بیشتر به دام حکومت بیاندازی و وقتی حکومت هرچه بیشتر درهایش را بروی خارجی ها می بندد و اینترنتها را قطع می کند و راحت تر و در خفا خشن تر سرکوب می کند. اینکه منزوی کردن کامل حکومت و ایزوله کردن ملت و جنبشت دو روی یک سکه و دور باطل خطرناک هستند. همانطور که تجربه ی دردناک دوران ترامپ نشان داد. ازینرو شیوه ی مدرن فشار دیپلماتیک به شکل شیوه ی «چماق با هویج» است و نه فشار و محاصره ی حداکثری که از سوی دیگر مقاومت حداکثری توسط دیکتاتور را ایجاد می کند. چون می داند بهرحال می میرد.

ازینرو بایستی ما این چندگام بعدی را برداریم و از طرف دیگر حول این اصول محوری چهارگانه و ساختاری به «اجماع جمعی» دست بیابیم که در جستار دوم به آنها اشاره می شود، وگرنه باز کوه موش می زاید و باز نشان می دهیم که حکایت ما حکایت «سیب سرخ و ادم چلاق» هست. انهم وقتی که دیکتاتوری جمهوری اسلامی عملا شکست ساختاری و بنیادین خورده است و جلوی انقلاب را نمی تواند بگیرد. اما این انقلاب می تواند به شکل کابوس واری رخ بدهد اگر این گامهای نهایی توسط یکایک ما و توسط جنبش ما برداشته نشود و اگر ما نخواهیم قد بکشیم و جلوتر برویم.

در واقع این دو جستار ادامه ی منطقی و ضروری مقاله ی قبلی من پس از تظاهرات برلین و با تیتر «اهمیت تظاهرات برلین و هشداری به حامد اسماعیلیون و ما در باب رویای مشترک» است که مورد توجه خوانندگان فراوانی نیز قرار گرفت. اما متاسفم که آقای حامد اسماعیلیون حتی قادر به این برخورد مدرن نبود که وقتی لینک این مقاله را برایش فرستادم، به شکل مدرن و بدیهی لااقل بنویسد که مقاله تان بدستم رسید و می خوانم و یا خواستم نظری میدهم یا نمی دهم. ناتوانی او از این برخورد مدرن دردناک است، انهم در برابر متخصصانی چون من که بیش از سی سال است در باب این مباحث مدرن و رنسانس ایرانی می نویسند و انچه امروز در ایران اتفاق می افتد، تبلور عملی اثار کسانی چون ما در کتابهای اینترنتی چون «سیستمی نو، قدرتی نو برای رنسانس ایرانیان» و در کتاب «در ستایش زندگی» است و یا زمینه ها و عللش در کتاب چاپی بنام « بحران مدرنیت ایرانیان و رقص عاشقان و عارفان زمینی» نزدیک به بیست سال پیش پیشگویی علمی پیش شده است و انهم زمانی که کسانی جون حامد اسماعیلیون حتی هنوز سر از این مباحث در نمی اوردند. امیدوارم که واقعا ایمیل مرا ندیده باشد. وگرنه کسی که از یک انتقاد تخصصی دوستانه و راهگشا و با احترام به اهمیتش ناراحت بشود، نشان می دهد که هنوز به بلوغ لازم برای بدست گرفتن رهبری یک جنبش مدنی دست نیافته است. با انکه این انتقاد من چیزی از اهمیت فراخوانیها و زحماتش نمی کاهد و نمی خواهد بکاهد. یک انتقاد و هشدار دوستانه هست.

ایرانیان! چند گام پیش، اگر می خواهیم رویای مشترک و مدرنمان تحقق بیابد و کابوس نشود!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

جستار اول: سخنی با ایرانیان خواهان دموکراسی و رنسانس!

ایرانیان! شما باید چند گام جلوتر بروید، اگر خواهان تحقق دموکراسی و مدرنیت و پایان دیکتاتوری هستید.

میدانید، با اینکه من از رشد تحولات کنونی و یا از تحقق تظاهرات بی نظیر برلین خوشحالم، اما از یکطرف از قتل های هولناک دختران و پسران و زنان و مردان جوانمان توسط حکومت خشمکمینم. ازین خشمگینم که به دختران و خواهران مدنی و مدرن و زیبای ما که روسریهایشان را بدور می اندازند، در بازداشتگاههای اینها به بدترین اشکال تجاوز جنسی می شود. ازینکه این «فرزندکُشی» ادامه می یابد و هنوز پدران و مادران بلند نمی شوند و اعتصاب سراسری را راه نمی اندازند. اما به همان اندازه یا حتی بیشتر از دست خودمان عصبانیم و از اپوزیسیونی که خوب قد نمی کشد و بزرگ نمی شود. اپوزیسیونی که حتی با تحولات اخیر خوبش هنوز به حالت «یک چشمی است که در برابر کوری پادشاه هست» و رهبرانی که اکثرا متوسط الحالند یا گاه بشدت هیستریک و خطرناک چون مسیح علینژاد و امثالهم هستند. جالب است که از میان رهبرانی که این جنبش چهل روزه و خودجوش بوجود اورده است، چیزهای بهتری بوجود امده است تا گاه از رهبران قبلی این چهل و اندی ساله و همین خودش خیلی حرف و پند در بر دارد. یعنی من با اینکه مطمئنم که دیکتاتوری جمهوری اسلامی شکست بنیادین خورده است و می رود، اما نگرانم که ایا می توانیم چیزی خوب از آن در بیاوریم و یا باز حکایتمان «حکایت سیب سرخ و ادم چلاق» می شود، زیرا چیزهایی را نمی بینیم که جلوی چشممان هست. زیرا قدمهای نهایی را نمی خواهیم بربداریم تا فرد و جامعه ی مدنی مدرنی بشویم که حال براحتی دیکتاتوری را کنار می زند و رویای مشترکشان را تحقق می بخشد. زیرا رویای مشترکشان بشخصه مدرن و بالغ و رند شده است.

حتما می خواهید دلیلی برای این نظرم بیاورم و وقتی که در سوپ و خیال خوشمزه تان نمک می پاشم. دو دلیل را فقط نام می برم که دلایل اصلی هستند و جلوی چشممان هست و خوب نمی بینیم. دو دلیلی که دلایل اصلی هستند. یعنی علت اصلی قدرت جدید جنبش داخلی و تاثیر مثبت یا منفی عامل خارجی. چون طرف سوم این جریان یعنی قدرت حکومت، عملا بشدت توخالی و خنزرپنزری شده است و امپراطوری ترس فروریخته است. به این خاطر می بینید پس از انداختن روسریها حال حتی کمپین های خودجوش و طنزامیزی چون انداختن عمامه ی ملاها در خیابانها توسط جوانان رخ می دهد و یا اینکه حتی در کودکستان هم دخترکان ما روسریها را دور می اندازند و فریاد «زن/زندگی/آزادی» می دهند.

این دو دلیل اما چی هستند که ما خوب نمی بینیم و دوباره گاه به جاده خاکی می زنیم:

۱/ یک لحظه یادتان بیاید که این جنبش چهل و اندی روزه با چی شروع شد و تشدید یافت؟ با قتل ژینا یا مهسا امینی و رشد مبارزه علیه حجاب اجباری و گشت ارشاد و بویژه با انداختن روسریها توسط زنان و دختران جوان ما در اتش و یا در ذباله، با محوری شدن شعار در اصل کُردی «زن/زندگی/آزادی» و با رشد ترانه و سرودهایی چون «برای» از شروین و تولید یک همبستگی نوین و رنگارنگ. درست است که این جنبش انگاه شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر دیکتاتور نیز بحق داد، اما قدرت اصلیش در این شعارهای سلبی نبود که قبلا هم داده بود و شکست خورده بود. قدرت اصلیش در تولید این شعارهای ایجابی و تنانه و زمینی بود، چون دنبال «ازادی یواشکی» نبود بلکه ازادی واقعی را در همین لحظه می خواست و روسریهایشان را به اتش انداخت و به نهاد امر به معروف و نهی از منکر خندید و به دیکتاتوری انگشت نشان داد. چون با این صحنه ی نو و با حضور دختران و پسرانی اینگونه شجاع و با خواستهای بدیهی و روزمره پاشنه ی اشیل حکومت و دیسکورس حکومت مذهبی یا وحدت طلب را هدف گرفت. به این خاطر اگر به واکنشهای حکومتی دقیق بنگرید که چند نمونه اش را در پایین می زنم، آنگاه می بینید که از چه بشدت می ترسند و می لرزند؟

خوب یک جنبش مدنی قوی در چنین شرایطی می بیند با چه سلاح و زبانی، با طرح چه مباحثی توانسته است طرف مقابل را به استیصال و ریزش درونی وادارد و حال ان را رنگارنگ می کند. یعنی یک جنبش قوی مدنی می اید از این جنبش خودجودش درس می گیرد و دقیقا چیزهایی را گسترش می دهد که خیابان و رخداد و واکنش طرف مقابل بر او اشکار می کند. اینکه حال نه تنها روسری را دور می اندازد، بلکه دختران و پسران جوان بشکل تظاهرات پراکنده و در بخشهای مختلف شهر و یا در سنگرهای مدنی مدارس و دانشگاه و غیره، دقیقا به رقص و شادی مشترک می پردازد. یا به طنز «کمپین زنانی با رُژ قرمز» را راه می اندازد و کمپین مردانی که به دست چنین دختران جسوری بوسه می زنند و به هواداری از انها می پردازند. تا امثال میرسلیم که هم اکنون زنان و مردان لخت در خیابان می بینند، حال سکته ی ناقص و یا سکته ی کامل بکنند و ببینند که روایت اجباریشان از اسلام به هوا رفته است. اینکه دقیقا حال باید کاری کرد که در دانشگاهها هرچه بیشتر دختران و پسران به شکل مختلط غذا بخورند و یا به شکل مختلط و کنار هم در کلاسهای درس حضور بیابندُ با هم سرود جمعی بخوانند و دست در دست هم برقصند و شادی بکنند، تا امثال مطهری و کل حکومت از ترس و اغوا فریز و فلج بشوند و همزمان نتوانند سرکوب خشن بکنند، زیرا این جماعت فقط فرمان مرگ بر جمهوری اسلامی نمی دهد. شعار اصلیشان چیز دیگری است که حال با شور و طنز این جوانان می تواند مرتب اشکال نو و رندتر یا رادیکالتر بیابد و فضای جامعه را عوض بکند. همانطور که الان شروع شده است و وقتی پسران با خنده عمامه ی اخوندها را رو زمین می اندازند و در می روند. چون شادی و طنز مُسری و ساختارشکن است و انهم نزد ملتی مثل ما ایرانیان. چون دیکتاتور بحد مرگ از رشد خنده و رقص و شادی می ترسد و به این خاطر عاشق نوحه خوانی و فضای سیاه/سفیدی یا جنگی است یا انگاه این جنبش مدنی و نظرباز و با تمناها و خواستهای مدنی و واقعی یا روزمره، می تواند بهتر در کنارش فریاد مرگ بر دیکتاتور هم بدهد. یا دقیقا الان باید خواستهای مدنی دیگر، حقوق مدنی و شهروندی اقلیتهای دیگر از حق کار و امنیت و عدالت اجتماعی تا حقوق برحق قومی تا حقوق برحق جنسی و جنسیتی را مطرح کرد و از شانتاژ حکومتی نترسید. الان باید وحدت در رنگارنگی را در همه ی ایران افرید و جاری کرد. یعنی باید در ایران نیز مثل تظاهرات برلین به شکل پراکنده یا گسترده چنین شعارها و تظاهراتی را شروع کرد تا حکومت در برابر این تنوع اعتراضات مستاصلتر بشود و وقتی اینها با رقص و شادی روسریهایشان را دور می اندازند، به فردیت جنسی و جنسیتی یکدیگر احترام می گذارند و با هم می رقصند و یا خویش را یک ملت واحد و رنگارنگ نشان از بلوچستان تا تهران و کردستان نشان می دهند. اینکه می توانند رنگها و پرچمهای مختلف یکدیگر را تحمل بکنند و همزمان همه شان باور به پرچم واحدی به سان نماد کشور و ملت ایران دارند، همانطور که در هر کشور مدرنی رایج هست. اینکه یک وحدت در کثرت مدرن می شوند. تا انگاه این حکومت مثل ترس و کابوس ایت الله اعرافی خواب به چشمش نیاید، چون می داند که اخر عمامه اش را نیز با رقص از سرش بر می دارند.

حال اما شما چنین قدرت و امکانات انفجاری رادیکال، مدرن و رندی را دارید که در جلوی چشمتان اتفاق افتاده است و از آن نیز طرفداری می کنید، حتی در تظاهرات برلین نمادی از این ملت واحد و رنگارنگ و دموکراتیک را نشان می دهید، ولی بعد چکار می کنید؟ اینکه مثل اقای حامد اسماعیلیون گرامی و برنامه گذاران بجای اینکه حال با شعارها و کمپینهای درست هرچه بیشتر این شور مشترک داخلی و خارجی را به هم پیوند بزنید و در خیابانها حاکم بکنید، خواست جدید عمده تان چی هست؟ اینکه سفارتهای جمهوری اسلامی را در خارج ببندید، بدینوسیله که پتیشن جمع اوری می کنید تا از دولتهای مدرن بخواهید سفیر ایران را بیرون بکنند و یا سفارت را ببندند. تا حکومت را منزوی بکنید. یا برخی چون براندازان افراطی و هیستریک فکر مسلح کردن مردم هستند. یعنی دوباره برمی گردید به روایت عمدتا سلبی و سیاه/سفیدی. چرا چون یا بخاطر زخمهای خویش و یا بخاطر باقیمانده ی ارثیه ی فرهنگی واقعا حس و لمس نمی کنید که چرا بدورانداختن یک روسری و یا یک غذاخوری مختلط و یک رقص دختران و پسران زیبای ایرانی با رژلب و لباس مدرن بسیار رادیکالتر و تحول افرین تر از همه این روشهای سلبی و مرگ بر جمهوری اسلامی گفتن ها و منزوی کردن جمهوری اسلامی هست. یا وقتی همه ترانه ایی چون «برای» با هم می خوانند و یک بدن و روح جمعی مشترک می شوند و وحدت در کثرت مدرنی حول رویای مشترک می افرینند.

۲./ تاثیر عوامل خارجی: نکته ی دردناکتر و مضحک تر این است که دقیقا تلاش سیاه/سفیدی و هیستریک برای منزوی کردن کامل حکومت ایران و یا فشار حداکثری بر حکومت ایران، همیشه به نفع حکومت ایران و به ضرر جنبش مدنی و دموکراسی خواهی ایران بوده است. ما نمونه اش را در دوران ترامپ و پمپئو دیدیم و اینکه چرا ان فشار همه جانبه و بدون امکان مذاکره باعث شد که یک فضای جنگی و دلهره اوری بوجود بیاید و مردم را دچار روزمرگی و گرسنگی بکند. یا حکومت راحت تر بتواند خیزش مردم مثل خیزش ابان ماه را سرکوب و کشتار بکند. یعنی اینکه این دوستان حتی نمی بینند که جنبش کنونی چرا الان بوجود می اید و چرا در دوران ترامپ شکل نمی گیرد. زیرا در ان شرایط جنگی، امکانی برای رشد چنین جنبشهای مدنی و نویی نبود و اگر جنبشی در آن شرایط گرسنگی و دلهره رشد می کرد، فقط می توانست به شکل خیزش گرسنگی مستاصل باشد و اینکه راحت تر نیز سرکوب خونین بشود. زیرا فضای داخل و خارج از کشور را خطر حمله و جنگ فراگرفته بود. اما کافی بود که ترامپ برود و فضا کمی ارام بشود و مذاکراتی حداقلی رخ بدهد و حتی بی انکه برجامی تحقق بیابد، تا جنبش مدنی ایران بتواند حال، با اسایش از خطر جنگ و دلهره، به شکل خودجوش بحث رادیکال را به میان بیاورد و انچه در بطن و سطح این جامعه سالهاست که اتفاق افتاده است. این چیزی است که اینها نمی خواهند بفهمند و یا مثل امثال مسیح علینژاد و فرشگردیها و مجبتی واحدی و غیره بضررشان هست که بفهمند. زیرا انها یاوران ترامپ و پروپاگاندیستهای انها در اپوزیسیون ایرانی در تولید آن فضای فاجعه بار بودند و از زمان امدن بایدن نیز سعی می کنند به کمک اسراییل و عربستان جلوی هر مذاکره و گفتگویی را بگیرند. اینکه هنوز هم نمی فهمند چرا منزوی کردن کامل جمهوری اسلامی به نفع جمهوری اسلامی و به ضرر مردم و پروسه ی دموکراسی خواهی ایرانی است. با انکه شواهدش جلوی چشمشان هست

یا یک لحظه تصور بکنید که در آن فضای جنگی و دلهره و وقتی ترامپ سردار سلیمانی را زد و ایران به شکلی عمدتا متظاهر موشکهایی به برخی سنگرهای عمدتا خالی امریکایی در بغداد زد، چه اتفاقی امروز می افتاد، اگر انگاه واقعا هواپیمای اوکراینی به تصادف و یا به عمد توسط یک موشک امریکایی سقوط کرده بود. زیرا ناوهای امریکایی قبلا نیز یک هواپیمای ایرانی را زده اند. اگر انزمان این اتفاق هولناک نه به سهو یا به عمد توسط حکومت جبار بلکه توسط خارجیان و امریکا رخ می داد؟ انگاه الان حامد اسماعیلیون کجا می بود و در کنار کدام سنگر؟ .من، بنا به یک گزارش رسانه ایی از بی بی سی یا رسانه ایی دیگر، هنوز یادم هست که در همان روز اول و دوم بعد از این فاجعه و وقتی دو تا ازین خانواده های قربانیان در فرودگاه همدیگر را در اغوش گرفتند و زارزار گریه می کردند، همزمان می گفتند و یا ته دلشان ارزو می کردند که اگر واقعا موشکی زده باشد، یک موشک امریکایی باشد. زیرا درست است که جمهوری اسلامی مسئول اصلی این جنایت هولناک است و باید محاکمه بشود، اما مگر می توان نقش ترامپ و امریکا در تولید این فضای جنگی و فاجعه بار را فراموش کرد. یا چرا حتی کسانی مثل حامد اسماعیلیون این فضای دردناک و علل مختلف اولیه و ثانویه اش یادشان رفته است و اکنون باز هم فقط بدنبال منزوی کردن کامل جمهوری اسلامی هستند، بجای اینکه از تحریمهای هدفمند رهبران جمهوری اسلامی و خانواده هایشان سخن بگویند که کشورهای اروپایی چون المان نیز در پی آن هستند. یا کاشکی او و دوستان دیگر به سخنان وزیر امور خارجه ی المان در این باب و از جمله در یک ویبنار گوش می دادند و اینکه چرا او بدرستی می گوید که بستن سفارتها باعث خشنودی جمهوری اسلامی می شود. زیرا از انطرف نیز او واکنش نشان می دهد و اینها را بیرون می کند و بدینوسیله دستش در سرکوب داخلی بازتر می شود. (لینک وبینار با خانم انالنا بربوک وزیر امور خارجه ی المان از صحفه ی خانم مهشید زمانی)

یعنی سوال من این است که چرا نباید به «رخداد» و انچه ضرورتهای بنیادین جامعه و رنسانس ما جلوی ما بازکرده است، تن بدهیم و باز جاده خاکی بزنیم. اخه کی می خواهیم واقعا مدرن بشویم و این چیزها را مثل یک نقاد و فعال مدنی مدرن حس و لمس بکنیم و مرتب ارثیه فرهنگی سیاه/سفیدی و خیر/شریمان تحولات ما را مسخ نکند و اینکه دوباره کوه موش بزاید. وقتی در تظاهرات برلین این فاجعه ی هولناک سقوط را هم می بینیم.

یا همینجا باید بگویم حق ما نیز بیشتر ازین ذایقه های عمدتا میانمایه مدرن نیست، وقتی رسانه های ما در خارج از کشور در طی این بیست سی سال گذشته راه را بر همه متخصصان مدرنی چون من و امثال من از نسل رنسانس بستند که این راهها را رفته اند و لااقل ذایقه مدرنتر و بازتری در این مباحث دارند و فقط صحنه را به اصلاح طلبان داخلی و براندازان خارج از کشوری دادند. یا صحنه را به اصلاح طلبان قبل و پس از جنبش سبز دادند که فردا عمدتا نیز به براندازان افراطی و پروپاگاندیست های اربابان و پدران جدید عمدتا تبدیل شدند، چون مسیح علینژاد و مجبتی واحدی، مهدی خلجی و یا نقطه ی مقابلش علی علیزاده و مهاجرانی و غیره. زیرا زندگی بها دارد و بقول کنفوسیوس «خوشبختی ادمی به اندازه ی قد ادمی است». پس قد بکشیم. پس نسل رنسانس باید هرچه بیشتر به میان بیاید و حق خویش را بطلبد و اینکه چرا صحنه ی بازی مدرن محل حضور ادمهای بزرگ و مدرن و رندی است که قادرند با «قلبی گرم و مغزی» سرد بیاندیشند و عمل بکنند، و نه محل حضور هنرپیشگان دست دوم یا هوشهای متوسط،. یا بویژه محل حضور ذایقه و فیگورهای هیستریک و افراطی نیست. اگر که واقعا می خواهیم این تحول و رنسانس و پوست اندازی مدرنی تحقق بیابد که عملا در بطن جامعه و روح جمعی رخ داده است، ولی هنوز می تواند به کابوس تبدیل بشود، اگر به شکل خوب و مدرن رخ ندهد و به یک بدن و روح جمعی قادر به «وحدت در کثرتی» درونی/برونی و ساختاری دگردیسی نیابد. موضوع این است. ضرورت این است و زندگی دارای منطق و اتیک است. زیرا آنکه چاه بکند در چاه می ماند.

باری به قول ساد بزرگ: «یک کم تلاش بیشتر، اگر می خواهید واقعا جمهوری خواه مدرن بشوید.»، یا مشروطه خواه مدرن و غیره. چه تفاوت، اگر واقعا بهای مدرن شدن را بپردازید و هرچه بیشتر نسل رنسانس و فلاتی از هزارفلاتش بشوید. اگر می خواهیم که رهبران پتانسیل و خوب جنبش مدنی ما چون حامد اسماعیلیون و دیگران در داخل و خارج هر چه بیشتر مدرن و کارساز بشوند و پوست بیاندازند. اگر می خواهیم هم آنها و هم کل تحول و یکایک ما بهتر قد بکشند. زیرا همانطور که گفتم، بقول کنفوسیوس «خوشبختی آدمی به اندازه ی قد ادمی است» و ما باید هنوز باید کمی قد بکشیم تا چیزی کوتوله و یا بدتر بار نیاوریم.

پانویس: تکه ی تیتر با کلمات «ایرانیان، شما باید چندگام جلوتر بروید، اگر می خواهید کشور و جامعه ایی مدرن بیافرینیم» اشاره ایی به سیتاد «مارکیز ساد» در پایان مطلب و از اثر معروفش «فلسفه در اطاق خواب» هست و وقتی او منشور جمهوری جدیدش را با این تیتر شروع می کند که «یک کم تلاش بیشتر، اگر می خواهید واقعا جمهوری خواه باشید».

Sade: Franzosen, noch eine Anstrengung, wenn ihr Republikaner sein wollt wird,

Sade: French, one more effort if you want to be Republicans,

جستار دوم: سوالات و رویاهای بعد از تظاهرات برلین!

یا چرا بایستی گام بعدی و نمادین را برداشت تا رویا کابوس نشود و مرزهای درونی و برونی این همبستگی نو و ملی مشخص بشوند!

بعد از تظاهرات بی نظیر برلین ما اکنون شاهد دو دسته بندی یا دو نوع موضع گیری نسبت به این «رخداد مهم» هستیم. اول انهایی که حال یکدفعه برخی از انها حتی حامد اسماعیلیون را رهبر اینده می بینند و اینکه رویایشان براورده شد و فقط کافیست که بقول او جمهوری اسلامی را ساقط بکنیم تا به رویایمان برسیم و نقاط شکننده ی درون این همبستگی نوین ملی را نمی بینند.

دسته ی دوم به وجود اختلافات شدید میان نیروهای درون رنگارنگی اشاره می کنند، چه این اختلافات در مورد بحث پرچم و وحدت کشور و حضور گروههای قومی افراطی باشد و چه بحث حضور سلطنت طلبان افراطی و مجاهدین و غیره باشد، ولی اهمیت این رنگارنگی و اهمیت این تظاهرات را نمی بینند. یا به بهای توجه به وحدت ملی به نفی رنگارنگی قومی می پردازند و نمی بینند که وحدت ملی به معنای وحدت در کثرت ملی هست و آنها بر سر شاخ بُن می بُرند، دقیقا مثل گروههای افراطی قومی یا گروههای براندازی چون مجاهدین و غیره.

یعنی گروه اول بحق بر اهمیت این رنگارنگی تاکید می کند و اینکه باید بپذیریم که همبستگی نوین ملی ما بدون قبول حقوق شهروندی و ازینرو قبول اقلیتهای قومی، جنسی و جنسیتی ناممکن است. همانطور که بایستی به حقوق مذاهب و مسالک تحت ستم چون بهائیان و دراویش و غیره در این تظاهرات اشاره می شد و یا به ضرورت عدالت اجتماعی و رفع فقر و به حقوق شهروندی کارگران و ستمدیدگان و رفع فقر اشاره می شد. از طرف دیگر این دسته نمی بیند که تحول مدرن به این معنا نیز هست که این نیروهای رنگارنگ دقیقا به چهارچوب مدرن نیز تن بدهند و اینکه مثلا خواهان کشور و ملتی واحد و رنگارنگ در چهارچوب قانون مدرن هستند و پایش بایستند. یا اینکه اختلافاتشان را به شیوه ی مدرن در حکومت نو حل بکنند. اینکه سخنرانانی از کردستان و بلوچستان در این تظاهرات بر اهمیت همبستگی ملی اشاره کردند، گامی مهم است. ولی هنوز کافی نیست. وقتی چیزی مثل «کنگره ی ملیتهای ایرانی» وجود دارد که از همین حالا می گوید قصدش تکه تکه کردن ایران و یا تولید چیزی هردمبیلی به نام کنفدراسیون ایران است. یا وقتی نیروهایی مثل مجاهدین و سلطنت طلبان افراطی به بسیاری موازین مدرن باور ندارند و به ان عمل نمی کنند. مثلا چندتا ترانس و همجنس خواه یا لزبین مجاهد و سلطنت طلب دیده اید؟.

خطای گروه دوم که دست بر این اختلافات می گذارد، این است که نمی بیند تنها راه حل این اختلافات و تولید یک اتحاد قویتر این است که حال جلوتر برویم و نه اینکه با پمپرز کثیف بچه، خود بچه را هم دور بیاندازیم. همانطور که تنها راه تحقق رویای مشترک گروه اول و همگان این است که حال قدمی به جلو بگذاریم تا رویای ما به کابوس نو تبدیل نشود. این قدم مهم و نو چیست؟

اینکه بگوییم نقطه ی پیوند ما به عنوان فرد و گروه مدرن ایرانی، به عنوان ملت مدرن ایرانی این چهار اصل ذیل هستند. تا انگاه براحتی سره از ناسره جدا بشود و براحتی هر گروهی اصل خویش را مجبور بشود نشان بدهد. یا انگاه براحتی می بینید که چرا قوم گرای افراطی پان ترک و پان عرب و ایرانی گرای افراطی یا ناسیونالیست افراطی ایرانی دو روی یک سکه هستند. زیرا هر دو مخالف رنگارنگی و وحدت در کثرت مدرن و درونی/بیرونی/ ساختاری هستند و ازینرو بجای علاقه به راههای مدرن برای یکدیگر در خفا دشنه هایشان را تیز می کنند. اما کافی است که حامد اسماعیلیون، گروه کلکتیو برنامه گذار، این تظاهرات رنگارنگ و مدرن و یکایک ما حال گام بعدی را بردارند، به این چهار اصل ذیل تن بدهد و آن را پیش شرط اتحاد ما با یکدیگر و بسان روح و بدنی جمعی بخوانند تا ببینید که چگونه میوه های فاسد و یا گرفتار در این رود جمعی بالا می ایند و دستشان را رو می کنند. این چهار اصول چیستند؟

آنها همان اصول محوری و چهار اصل بنیادین هر جامعه و دولت مدرنی هستند که نزدیک به هشت میلیون ایرانی مهاجر اکنون در چهارچوب آن در اروپا و امریکا و استرالیا و هندوستان و غیره زندگی می کنند و بقیه جمعیت ایرانی در ایران در آرزویش می سوزد و آن را می طلبد و بدون ان به رنسانس و رویایش دست نمی یابد و یا کابوسی بدتر می افریند. زیرا «تحقق رویای مشترک» تنها در چهارچوب این سیستم و با نهادینه شدن همپیوند این چهار اصل ممکن است و نه انکه فقط جمهوری اسلامی را وادار به سقوط بکنیم. یا تنها در چهارچوب این ساختار مدرن و بر اساس این وحدت در کثرت مدرن درونی/بیرون و ساختاری است که انگاه هر گروه و یا قومی یا هر جنس و جنسیتی می تواند پرچمهای خویش را مثل جهان مدرن داشته باشد و همزمان پرچم مشترک ملی دارند و پایش با هم سرود می خوانند و کنار هم می ایستند و برای تیم های ورزشی ملی شان آن پرچم را تکان می دهند. وگرنه رنگارنگی به این شکل خواهد شد که هر پرچمی می خواهد روی پرچم دیگری و بر فراز او قد علم بکند و یا هر کس هویت جداگانه ی قومی و پرچم خویش را می بیند و انکار می کند که جزوی یک هویت ملی و مشترک نیز هست. یا برعکس به اسم هویت ناسیونالیستی ایرانی این رنگها و پرچمهای مختلف را نفی می کند و تحول مدرنش را عقیم و سترون می سازد.

۱/ اینکه ما دولت مدرن و با دموکراسی پارلمانی و حقوق شهروندی می خواهیم تا تقسیم قدرت کشوری و اتنیکی درستی نیز صورت بگیرد.

۲/ اینکه ما این تحول را در چهارچوب کشور کنونی ایران و بسان ایران و ملتی واحد و رنگارنگ در چهارچوب قانون اساسی مدرن و دنیوی می خواهیم. زیرا در گفتمان مدرن و با چهارچوب دموکراسی «دولت مدرن/ملت مدرن و مدنی/فرد مدرن» لازم و ملزوم یکدیگرند
.
۳/ اینکه ما ملت مدرن و جامعه مدنی واحد و رنگارنگی هستیم و می شویم و بنابراین مباحث و اختلافات خویش را از مسیر چالش و دیالوگ مدنی یا پارلمانی حل می کنیم و از جنگ سیاه/سفیدی علیه هم دست برمیداریم. به رواداری مدرن تن می دهیم و به حقوق دموکراتیک یکدیگر احترام می گذاریم. بنابراین در عین رنگارنگی پرچم واحد و زبان مشترک و رسمی نیز خواهیم داشت که اکنون زبان فارسی است، در کنار توجه به اهمیت زبانهای قومی و به رنگارنگی جنسی و جنسیتی و غیره. همانطور که شکل نهایی این حکومت دموکراتیک توسط رای جمعی انتخاب می شود. اینکه به حالت جمهوری یا مشروطه ی مدرن و یا به حالت سوسیال دموکراتیک و غیره باشد.

۴/ اینکه می دانیم و می پذیریم هیچکس صاحب حقیقت نهایی نیست و همه ی مفاهیم مدرن از مفهوم ملت و دولت و اخلاق و دانش و چگونگی تحقق آنها مرتب در حال تحولند. ولی این تحولات از مسیر چالش و دیالوگ نظرات و احزاب در چهارچوب قانون مدرن رخ می دهد و نه با نفی و سرکوب یکدیگر. زیرا نمی توان هیچ ارزویی را بر گروه و قوم و فردی منع کرد، حتی میل استقلال ملی بسان کردستان بزرگ و غیره را. موضوع این است که همه بپذیرند ارزوهایشان فقط از طریق دیالوگ و چالش مدنی قابل دستیابی هستند. زیرا تمنای مدرن روی دیگر قبول قانون مدرن هست. همانطور که چنین جامعه و حکومت مدرن و قدرتمندی می تواند زمانی بزرگتر بشود و یا اگر هم بخشی از آن زمانی جدا بشوند، باز دوست و همسایه می مانند، زیرا هویت و تاریخ مشترکی نیز با بقیه ایرانیان دارند.

بنابراین بگوییم که این چهار اصل نقطه ی پیوند ما به سان کشور و ملت واحد و رنگارنگ است، تا سیه روی شود هر که در آن غش باشد.

زیرا ابتدا وقتی این چهار اصل به «وفاق جمعی» ما بسان ملت و کشوری نو و رنگارنگ تبدیل شد، به خواست مشترک ما تبدیل شد، همه ی ما نیروهای مدرن را حول خویش جمع کرد و به شکل زنجیره وار پیوند داد و فضای خانه و خیابان و مجلس را عوض و نو کرد، آنگاه رویای مشترک می تواند واقعا تحقق بیابد. نه انکه با سقوط جمهوری اسلامی به کابوسی بدتر دچار بشویم.

کابوسی که این بار بنا به منطق تحولات دیسکورسیو و اجتماعی به احتمال زیاد یک جنگ قومی و برادرکشی خواهد بود و وقتی به اسم رنگارنگی هر ناسیونالیست قومی یا ایرانی به جان هم می افتند. زیرا جامعه ی مدرن احتیاج به هویت ملی مدرن دارد و ما نزدیک به صدواندی سال است که در پی تولید این هویت ملی مدرن از هویت جمعی ماقبل مدرن ایرانیان هستیم. هویت جمعی که در فرهنگ ایرانی از سه بخش هویت ناسیونالیستی مشترک/ هویت مذهبی/ هویت قومی تشکیل می شود و اینها هر کدام باید حال به هویت مدرن ناسیونالیستی/مذهبی و قومی تبدیل بشوند، بدینوسیله که به قانون مدرن تن می دهند و به وحدت در کثرت درونی و بیرونی دست می یابند و به حضور رنگهای دیگر و دگراندیشها اهمیت می دهند.. تاریخ معاصر ما تاریخ بحران این سه بخش و هراسش از تحول بوده و هست. تاریخ حکومت پهلوی تاریخ بخش اول هویت هویت جمعی ایرانی و هراسش از مدرن شدن بود. تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ بخش دوم هویت مذهبی و هراسش از تن دادن به تحول مدرن بود و حال نوبت بخش سوم و هویت اقوام است.

اما ایا ما باید هر خطایی را سه بار تکرار بکنیم؟ یا از گذشته فاجعه بارمان یاد می گیریم. سوال این است و راهش این است که حال گام بعدی را برداریم و بگوییم دقیقا این اصول بنیادین را می خواهیم و حاضریم به انها تن بدهیم. تا گل ولای به کنار برود و اب زلالی جاری بشود که می تواند رویای مشترک را تحقق ببخشد و وحدت در کثرت و رنگارنگی درونی/برونی و ساختاری ما را تحقق ببخشد. تا سیستم دیکتاتوری را ریشه کن بکند و رنسانس ما را تحقق ببخشد و شکوه و قدرت نوین فردی و جمعی ما را ممکن بسازد و انچه حق یکایک ما و این کشور است. این فرصت طلایی را از دست ندهیم و گام ضروری بعدی را برداریم، وگرنه دیر یا زود رویایمان روی دیگر و کابوس وارش را نشان خواهد داد. زیرا حاضر نبودیم بهای مدرن شدن، بهای رویاهای مدرنمان را بپرداریم. زیرا چاه کن ته چاه می ماند.

پایان

لینک کتابهای الکترونیکی:

سیستمی نو، قدرتی نو برای رنسانس ایرانیان

در ستایش زندگی یا اسرار مگو

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)